صورت نفس کلیه
(برداشت و تفسیری از مناقب منسوب به محیی الدین ابن عربی)
وجه زهرا نفس کل شد در مثال
معنی ذاتش نگنجد در خیال
بد ولی الله اعظم عقل کل
هم بد او هادی عشق اندر سبل
منشا انوار بود آن نور پاک
ذات او بیرون بد از این آب و خاک
حضرت انسیه ظرف نور بود
در قبول فیض حق مجبور بود
حق به ذاته در ولی شد منجلی
او قبول فیض کردست از ولی
تا از او انوار بر عالم رسد
نوری از او بر دل آدم رسد
چون همه اشیاء عالم زوج شد
یک به پائین وان دگر بر اوج شد
این ولی گردید اناث و آن ذکور
شد به عالم پخش، از این زوج نور
حضرتش ام الامامین است فرد
زین سبب در جمله کونین است فرد
یازده آئینه از او نقش گیر
هر یکی زیشان جهانی را امیر
تا ابد این نور ساطع باقی است
چون که نور حق همه اشراقی است
فیض حق را نیست وقفه در ظهور
منشا نور است تا دهر الدهور
فیض مطلق را چو مییابد سبب
گشت زهرا معطی (13) این نور رب
محمد فکور صفا (فکور)
بضعه الحقیقه النبویه
(برداشت و تفسیری از مناقب منسوب به محیی الدین ابن عربی)
بس خبر از خلق عالم در خفا است
که عیان در پیش چشم مصطفی است
اصل معنای نبی آگاهی است
هرکه جزئی نیست زان کل واهی است
چون خبردار است کل از اصل کل
میتواند گشت خاتم بر رسل
کل عالم درج در فرقان اوست
وان زکیه پاره ای از جان اوست
خاتمیت را شجر دان و آن شجر
گشت از اولاد زهرا بارور
بود زهرا جزئی از کل رسول
نیست آن شمس حقیقت را افول
نور این شمس ولا اشراقی است
تا ابد آثار زهرا باقی است
خود عیان نور حقیقت بود او
چون كه بر نورانیت افزود او
جزو و کل اینجا ز معنی دور بود
چارده آئینه و یک نور بود
جان زهرا ظرف این انوار گشت
عشق را او منشا آثار گشت
نقش بگرفت از ولی الله او
کز رموز عشق بود آگاه او
عشق خود تنها نمای حق بود
عصمت الله خود از او مشتق بود
گرچه او جزئی است از جسم رسول
ام اب شد جان زهرای بتول
چون ولایت از نبوت اسبق است
ام اب خوانند اگر او را حق است
محمد فکور صفا (فکور)
مطلع الانوار العلویه
(برداشتی و تفسیری از مناقب منسوب به محیی الدین ابن عربی)
مطلع نور علی زهراستی
گرچه از این وصف خود والاستی
آن همه انوار نوری واحدند
چارده آئینه و یک شاهدند
مبتدا و منتهی بر هر اساس
لازم است اما مکن بر حق قیاس
حق مبرا ز اول و آخر بود
چون كه خود بر خود به کل ظاهر بود
مطلع الانوار یعنی آن ظهور
کو پدیدار است از الله نور
مظهر نور خدا ذات ولی است
هم در احمد هم علی آن منجلی است
جسم پاک شخص زهرای بتول
گرچه خود جزئی است از کل رسول
لیک نورش مطلع نور علی است
چون كه زهرا در مقام قابلی است
قابل است او تا از او زاید امام
نکته اینجا ختم گردد والسلام
جزء جزء نور کل متقین
از امامانست از مجرای دین
پس بود اصل هدایت از خدا
مجری لب هدایت مرتضی
زاده گانند این امامان ای همام
زان زکیه کو بود ام الامام
نور بعد از او به عالم پخش شد
هر کسی را قسمی از او بخش شد
ای خوش آنکو نور از این معصومه یافت
چون بسان ماه بر عالم بتافت
محمد فکور صفا (فکور)
عین عیون الاسرار الفاطمیه
(برداشتی و تفسیری از مناقب منسوب به محیی الدین ابن عربی)
جز خدا از سر سر آگاه نیست
جز ولی کس مظهر الله نیست
حق بود مستجمع جمع صفات
جز ولی نگرفته از حق این برات
سر سر مرتضی زهراستی
در تجلی از همه اجلاستی
در قبول او منشا اسرار شد
چون كه از او پخش این انوار شد
مجتبی خود سری از اسرار بود
او نخستین نور از این انوار بود
پور ثانی پورحیدر آن حسین
پخش کرد آن نور را در عالمین
حضرت سجاد شد نور العباد
باقر العلم آن ولی، نور رشاد
جعفر بن صادق آن ماه تمام
کرد اندر علم و حکمت اهتمام
موسی کاظم که زیبش عشق بود
مستقیم از حق نصیبش عشق بود
هشتمین نور از نخستین نور عشق
بود روشن تر ز نور طور عشق
بعد از آن تابید تا نور تقی
گشت نور دیدهی هر متقی
وان دهم نور هدی باب الحسن
گشت نور عشق حق را ممتحن (14)
عسکری مجموعهی آیات شد
عشق را هم منشا و مرآت شد
چون که باید از وی آید در ظهور
مهدی قائم الی دهر الدهور
محمد فکور صفا (فکور)
الناجیه المنجیه لمحبیها
(برداشتی و تفسیری از مناقب منسوب به محیی الدین ابن عربی)
ای مسبب خود گواه خود شوی
هسته را خود کاری و خود بدوری
جلوه گه بر گل کنی تا بلبلان
گرد او آیند روزان و شبان
گه کنی شب را فروزان همچو روز
از جمال اختری گیتی فروز
مصطفی را شمع هر محفل کنی
تا از آن مجرا نظر بر دل کنی
هم تو خود سازی علی را لب لب
تا بسازی مردمی اخلص ز حب
از طریق حب زهرای بتول
میکنی عذر گنه کاران قبول
همچنان کز اختلاط ماء و طین
جسم آدم ساختی بس نازنین
هر که جانش شد عجین با مهر دوست
مغز گردد گرچه باشد جمله پوست
ای مبدل کرده نار آذری
بر گل و ریحان، تو از گل بهتری
چیست یا رب حب زهرای بتول
کین چنین افتد به درگاهت قبول
که ببخشایی و رحمت آوری
وز بدیها جمله را سازی بری
هم سبب ساز و لطیفی بنده را
باب بگشا باب بگشاینده را
حق آن زهرای اطهر ای لطیف
نار شهوت در دل ما کن خفیف
تا ز جان، ما خادم آن در شویم
عصمتش را تا همه مظهر شویم
محمد فکور صفا (فکور)
ثمره شجره الیقین
(برداشتی و تفسیری از مناقب منسوب به محیی الدین ابن عربی)
از شجر مقصود حق باشد ثمر
گرچه خود اصل است اصل آن شجر
سیر کامل ز ابتدا تا انتها
هست حد فاصل خلق و خدا
سیر در راه حقیقت داشتن
کی بود اصل فضیلت داشتن
خود فضیلت اصل دیدار حق است
جلوهی او چون در اشیا اسبق است
اسبق بالذات ذات باری است
جلوهی او در مجاری جاری است
طالبی کز ابتدا حق جوی گشت
او به مقدار یقین ره پوی گشت
این یقین خود اصل راه است ای زکی
بی یقین بر حق نگردی متکی
گر مزکی گشتی از غیر خدا
آن زمان یابی به دل خیر خدا
خیر بالذات است رویاند شجر
هم به خیر خود دهد او را ثمر
آن شجر خیر است اصلش مصطفی
ثابت است و میوه اش ام الهدی
اصل آن ثابت بود در آسمان
مصطفی شد مظهر آیات آن
مصطفی بود آن شجر، زهرا ثمر
شد ثمر تفصیل آن والا شجر
هم ثمر بود و ثمرزا فاطمه
زین سبب گردید والا فاطمه
تا قیامت برقرار است این ثمر
چون خدا رویاند اصل آن شجر
محمد فکور صفا (فکور)
سیده نساء العالمین
(برداشتی و تفسیری از مناقب منسوب به محیی الدین ابن عربی)
سید کونین تا همسر گزید
آن که بود از جمله والاتر گزید
شمس ایمان روبرو با ماه شد
نقد آن را مه ز جان دلخواه شد
روشنی بگرفت از آن شمس دین
زین سبب گردید ام المومنین
مام زهرا یعنی آن بانوی راد
باب رحمت بر همه عالم گشاد
جبرئیل آورد سیبی از بهشت
سیب بود آن نطفهی نیکو سرشت
تا تناول کرد آن سیب از صفا
نطفهی زهرا گرفت از مصطفی
نور از این دختر به عالم پخش شد
قسمی از آن هم به مادر بخش شد
این سیادت را که دخت از حق گرفت
مام اگر سهمی برد نبود شگفت
آیت الکبرای اکبر بود او
قدر بر خیل زنان افزود او
سید و انسیه الحوراست او
در سیادت از همه والاست او
نیست والاتر از او در عالمین
این شرف بس کو بود مام حسین
یازده آئینه از او نقش گیر
هر یکی زیشان جهانی را امیر
او بزرگ بانوان عالم است
بلکه در معنا روان عالم است
جسم عالم را روان شد فاطمه
بلکه جان جان جان شد فاطمه
محمد فکور صفا (فکور)
فی تعین الانسیه
(برداشت و تفسیری از مناقب منسوب به محیی الدین ابن عربی)
جوهر قدسیه آن بنت رسول
ذات تنزیه است و هم اصل الاصول
نفس کلیه مر او را صورت است
رحمت اندر رحمت اندر رحمت است
هست در ذات او مجرد از حدود
در ظهور انسیه آمد در وجود
گشت زن تا زوجهی حیدر شود
آن صدف تا منشا گوهر شود
یازده گوهر از او آمد پدید
شد مؤید زو پدید آمد معید
او همه جان بود و جانها زنده ساخت
تا ابد او عشق را پاینده ساخت
او بود مشکات، نور عشق را
بلکه آتش بود طور عشق را
عشق را آئینهی آیات شد
جلوه گر در یازده مرآت شد
زاد اگر دختر به از هر مرد بود
آری آن بانوی عالم فرد بود
زین اب و فر مادر بود او
نهضت آرای برادر بود او
آن قیام حق از او بنیان گرفت
عشق از او در کربلا سامان گرفت
مظهر حق شخص زهرای بتول
کرد اندر کربلا او را رسول
تا بخواند خطبه ای بر خلق نیز
تا برانگیزند بهر رستخیز
محمد فکور صفا (فکور)