یورش به خانه وحی

فاطمه سلام الله علیها حصن علی علیه‌السلام

پس از آن که سران کودتا، علی علیه‌السلام را به بیعت فراخواندند، او خودداری کرد (1) و فرمود: «سبحان الله! چه زود به رسول خدا دروغ بستید. ابوبکر و اطرافیانش خوب می‌دانند که خدا و رسولش غیر از من کسی را به جانشینی برنگزیدند و این عنوان تنها زیبنده‏ من است». (2) ابوبکر به اشارت عمر، (3) فرمان هجوم به خانه‏ زهرا علیهاالسلام- این آخرین سنگر ولایت- را داد و به عمر گفت. با جماعتی به خانه زهرا علیهاالسلام برو و همه را برای بیعت به این جا بخوان و چنانچه علی علیه‌السلام سر باز زد با او بجنگ (4) و به زور و شدت هر چه تمام، نزد من بیاورش. (5).

عمر که مدتها در انتظار چنین روزی بود و بدون کشته شدن علی علیه‌السلام کار را تمام شده نمی‌دید؛ (6) بی درنگ با توده‌ای از آتش و جماعتی از منافقان و آزاد شده‌های قریش (7) به طرف خانه‏ فاطمه علیهاالسلام- همان که جبرییل و رسول نیز بدون اذان داخل نمی‌شدند- هجوم برد و نعره برآورد: به خدا قسم! اگر برای بیعت بیرون نیایید، خانه را با اهلش به آتش خواهم کشید. یکی با تعجب گفت: فاطمه در خانه است! عمر جواب داد: حتی اگر او باشد.

زهرا علیهاالسلام تا صدای نعره شنید، با عجله به طرف درب خانه رفته و آن را محکم بست (8) و از همان جا (9) به دفاع از علی علیه‌السلام برخاست و بر آن جماعت گمراه (10) برآشفت و عمر را عتاب کرد: آیا از خدا پروا نداری؟ (11) وای بر تو! این چه جرأت و جسارتی است که به خدا و رسولش کرده ای؟ آیا می‌خواهی نسل رسول را نابود و نور خدا را خاموش کنی؟ (12) به راستی آیا می‌خواهی خانه‏ ما را به آتش بکشی (13) و فرزندانم را بسوزانی؟ (14).

عمر دوباره نعره برآورد: آری! مگر همان کنید که دیگران کردند. یا اطاعت یا آتش، انتخاب با شما است!!. (15).

زهرا علیهاالسلام در شگفت از آن همه خباثت و نفاق با چشمی پر اشک ناله برآورد. ای پدر! ای رسول خدا، چه مصیبت‌هایی که از پسر خطاب و پسر ابی قحافه به ما نمی‌رسد! (16) آن گاه به در تکیه داد و فریاد دادخواهی سر داد. ای مردم شما را به خدا و پدرم سوگند! دست از ما بکشید. آیا کسی نیست که به یاری ما برخیزد. (17).

عمر هراسناک از بالا گرفتن احساسات مردم بلافاصله فریاد دادخواهی زهرا علیهاالسلام را در نعره‌های خود گم کرد و فرمان داد، هیزم بیاورند. در دم، بیت وحی در محاصره‏ آتش درآمد. تو گویی هیزم‌ها از قبل گرد آمده بود.!

زهرا علیهاالسلام بانگ برداشت: ای دشمن خدا، ای دشمن رسول، ای دشمن امیرالمؤمنین! (18) اما گویا گوش‌ها کَرند و چشمان کور و دل‌ها سنگ. صدای زهرا علیهاالسلام در سوزش هیزم‌ها و لهیب شراره‌ها گم شد.

درب خانه در آتش کینه‌های سرشار می‌سوخت، و نزدیک بود خانه در هجوم شعله‌ها پنهان شود. دود غلیظی تمامی خانه را فرا گرفت. (19) عمر به درب نیم سوخته لگدی زد (20) و زهرا را که سرپوش مناسبی نداشت، (21) بین در و دیوار قرار داد.

ناله‌ای آن چنان جانسوز به آسمان برخاست که عرشیان را به ضجه درآورد: یا ابتاه! یا رسول الله! بنگر که با دخت محبوب تو چه می‌کنند!! آه ای فضه! مرا دریاب که به خدا سوگند فرزندی که در شکم داشتم کشته شد.

صحنه آن قدر دردآور و جانکاه بود که عده‌ای از مهاجمان با همه‏ بی شرمی و سنگدلی شان، بیش از این طاقت نیاوردند و از همان جا بازگشتند. (22) اما عمر و قنفذ با تنی چند ماندند و به طرف علی علیه‌السلام هجوم بردند. (23) زهرا علیهاالسلام با تمام توانش باز فریاد برآورد ای پدر! ای رسول خدا! چه مصیبت‌هایی که از پسر خطاب و پسر ابی قحافه نکشیدیم. (24) و با این که درد، توانش را برده و رمقش را گرفته بود، باز هم از پا ننشست، چون خوب می‌دانست اگر به علی علیه‌السلام دست بیابند تا خونش را نریزند آرام نمی‌نشینند و برای ریاست دو روزه‏ دنیا از هیچ اقدامی دریغ ندارند. هنوز چند قدمی برنداشته بود که ناگهان تازیانه‌ای فرارفت و فروآمد و بر سینه‏ آسمان خطی از خون کشید، و پنجه ای، پنجه‏ آفتاب را به سیاهی کشاند و زمین را گلگون کرد.

دو گوشواره‏ افتاده و یک میخ، بر آن چه گفتیم شاهدند. برخی از اصحاب اکنون راز بوسه‌های هماره‏ رسول را بر سینه و صورت زهرا علیهاالسلام یافتند. (25).

علی علیه‌السلام تا حال زهرا علیهاالسلام را این گونه دید، برق غیرت در چشم‌های خشمناکش درخشید و چونان شیر غرید و خندق وار حمله برد. عمر را بلند کرد، بر زمین کوبید و بینی‌اش را به خاک مالید و بر سینه اش نشست و خواست کار را تمام کند که به یاد عهدش با رسول و سفارش او به صبر و بردباری افتاد و فرمود: ای زاده‏ صهاک! قسم به خدایی که محمد صلی الله علیه و آله را به پیامبری گرامی داشت، اگر مأمور به صبر و سکوت نبودم، می‌فهماندم که تو را توان این جسارت‌ها و جرأت این بی حرمتی‌ها نیست. (26) عمر زیر پنجه‌های مرد خیبر و خندق دست و پا می‌زد، التماس می‌کرد و کمک می‌طلبید. جماعتی به کمکش شتافتند (27) و او را رهانیدند و علی- این غیرت حق- را که به گفته سلمان می‌توانست با نیم نگاهی زمین و زمان را در هم پیچد و هستی شان را بگیرد، (28) به محاصره درآوردند و ریسمان به گردنش انداخته و با شدت هر چه بیشتر می‌کشیدند. (29).

زهرا علیهالسلام گرچه درد، رمقش را برده و از پایش انداخته، اما او آموزگار شهادت بود، و خود به ما آموخته بود که حیات آدمی در گرو انتخاب اوست و چه انتخابی بالاتر از کشته شدن در راه ولایت؟

پس باید همین نیم رمق را هم در پای علی ریخت و تمامی هستی خود را با خدا یک جا معامله کرد. این بود که بی درنگ خود را با همه جراحت و نقاهت از جا کند و بین علی و آن‌ها حائل کرد (30). که: به خدا قسم! نمی‌گذارم علی را ببرید. ای وای بر شما! چه زود به خدا و رسولش خیانت کردید. این است معنای محبت به اهل بیت رسول و عمل به آن همه سفارش‌های او؟! (31).

به خدا قسم ای زاده‏ خطاب! اگر بیم این نداشتم که بی گناهان گرفتار بلای الهی شوند، نفرین می‌کردم و آن گاه می‌یافتی که نفرین من تحقق می‌پذیرد. (32).

هنوز کلامش را به آخر نرسانده بود که بار دیگر ناگهان صفیر تازیانه ای، سینه‏ آسمان را شکافت و باز هم بر اندام شقایق خطی از خون کشید. عرش لرزید. بچه‌ها، زینبین و حسنین، را می‌گویم، نزدیک بود جان دهند. خدایا! فقط تو می‌دانی بر اهل خانه چه گذشت آن گاه که بر جای جای بوسه‌های رسول خطی از خون نشست، که هیچ زبانی را توان گفتن و هیچ گوشی را یارای شنیدن نیست.

زهرا علیهاالسلام از پا افتاد، آخرین سنگر ولایت برای دقایقی فرو ریخت. مشتی رجاله، علی علیه‌السلام را کشان کشان به مسجد بردند. هر که می‌دید بر حال علی علیه‌السلام رقت می‌برد. (33).

کوچه‌ها از آدم نماها پر بود (34) و همه برای دیدن ریسمان بر گردن خورشید و مظلومیت محض، گردن می‌کشیدند. علی در راه رو به سوی پیامبر کرد و همان گفت که هارون به برادرش موسی در مقابل یهود بنی اسرائیل گفت. «یابن ام ان القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی» (35)؛

برادر! این قوم بر من مسلط شدند و نزدیک است مرا بکشند.

علی علیه‌السلام را به مسجد بردند. ابوبکر برای ایجاد رعب و هم محافظت از خود، در میان حلقه‌ای از مردان مسلح به سر می‌برد (36) و عمر با شمشیر برهنه اش در کنار او ایستاده بود. (37)

علی علیه‌السلام تا چشمش به ابوبکر افتاد، نهیبی سخت برآورد: ای ابوبکر! چه زود کینه ات را بر اهل بیت رسول آشکار کردی؟ اصلاً به چه حقی مردم را به بیعت با خود وادار ساختی؟ مگر همین تو نبودی که در غدیر به امر رسول با من بیعت کردی؟ گویا همین دیروز بود. (38) به خدا قسم! اگر شمشیر در دستم بود می‌دانستید که شما را توان این جسارت‌ها نیست و به خدا قسم! اگر چهل یاور داشتم، شما را متفرق می‌‏کردم. خدا لعنت کند آن جماعتی را که با من بیعت نمودند و آن گاه تنهایم گذاردند. (39).

عمر فریاد برآورد: از این سخنان بی اساس دست بردار! (40) و به شمشیر برهنه اش تکیه داد و نعره زد. بیعت کن.

علی علیه‌السلام فرمود: اگر نکنم؟ گفت: تو را خواهیم کشت!

علی فرمود: در این صورت بنده‏ خدا و برادر رسول را کشته‌اید.

گفت: بنده‏ خدا آری، اما برادر رسول را نه!! (41)

علی علیه‌السلام تا سه بار اقرار گرفت. (42) عمر گفت: تا بیعت نکنی، رهایت نخواهیم کرد. (43) علی علیه‌السلام فرمود: ای عمر! از پستان خلافت نیک بدوش که سهمی از آن هم از آن خود توست و امروز امارت ابوبکر را محکم کن تا فردا به خودت پس دهد. (44) آن گاه ادامه داد و با قاطعیت و صلابت فرمود: به خدا سوگند! اگر با شما غاصبان بیعت کنم. (45).

علی علیه‌السلام در تمامی مدت نگاهش را به در دوخته بود و کلامش را طول می‌داد، گویا منتظر است تا شاید فرشته‏ نجاتش زهرا علیهاالسلام، در رسد و او را از چنگال آنان برهاند.

زهرای زخمی، زهرای خسته و تن به تاول نشسته، همین که از فریاد بچه‌ها و اشک‌های زینب و ام کلثوم که به صورتش می‌ریخت برای لحظه‌ای به هوش آمد، بلافاصله پرسید: «أین علی؟» فضه! علی کجاست و تا شنید که او را مسجد برده‌اند، تاب نیاورد. گرچه توان ایستادنش نبود اما علی را هم نمی‌توانست در چنگال دشمن تنها بگذارد. بی درنگ به طرف مسجد شتافت. نمی‌دانم کدام توان او را این گونه بر پا نگه داشته بود؟ همه‏ فکرش علی علیه‌السلام بود، دردش هم درد خودش نبود، درد علی علیه‌السلام بود. او خوب می‌دانست که اگر دیر برسد چه بسا دیگر هرگز امامش، علی علیه‌السلام را نبیند. (46) در راه نمی‌دانم چند بار، اما بارها از سَرِ درد نشست! فضه و زنان بنی‌هاشم (47) اطرافش را گرفته بودند. ناگهان تمامی نگاه‌ها به در دوخته شد. هان، زهرا علیهاالسلام آمد و چه به موقع. با پیراهن رسول صلی الله علیه و آله بر سر، و دست حسنین در دست، (48) اما با بالی شکسته و چشمی پر اشک. چندین بار صیحه زد، درد، توانش را برده بود و گریه امانش نمی‌داد. دیده‌ها به اشک نشست. صدای هق هق گریه، مسجد را برداشت. همه بر معصومیت زهرا علیهاالسلام و مظلومیت علی علیه‌السلام می‌گریستند. در و دیوار هم می‌گریست. ناگهان طنینی خدایی در فضای مسجد پیچید، گویا پیامبر است که سخن می‌گوید:

«خلوا عن ابن عمی فوالذی بعث محمدا بالحق لئن لم تخلوا عنه لانشرن شعری و لاضعن قمیص رسول الله علی رأسی و لاصرخن الی الله تبارک و تعالی فما ناقة صالح باکرم علی الله منی و لا الفصیل باکرم علی الله من ولدی» (49) ؛

رها کنید پسرعمویم را، قسم به خدایی که محمد را به حق فرستاد اگر دست از وی برندارید سر خود برهنه کرده و پیراهن رسول خدا را بر سر افکنده و در برابر خدا فریاد برخواهم آورد و همه تان را نفرین می‌کنم. به خدا نه من از شتر صالح کم ارج ترم و نه کودکانم از بچه او کم قدرتر.

آن گاه دست حسن علیه‌السلام و حسین علیه‌السلام را گرفته، به طرف قبر رسول صلی الله علیه و آله رفت تا این قوم پیمان شکن را نفرین کند.

علی علیه‌السلام که در محاصره‏ شمشیرها بود به سلمان گفت: فاطمه را دریاب. گویی دو طرف مدینه را می‌نگرم که به لرزه درآمده است. به خدا قسم! اگر فاطمه علیهاالسلام سَرِ خود برهنه کند و گریبان چاک دهد و در کنار قبر رسول صلی الله علیه و آله نفرین و ناله کند، دیگر مهلتی برای مردم باقی نمی‌ماند و زمین همه ی آنان را در کام خود فرومی‌برد.

سلمان سراسیمه خود را به زهرا علیهاالسلام رساند و گفت: ای دختر محمد صلی الله علیه و آله! خداوند پدرت را مایه‏ رحمت جهانیان قرار داده است. از این مردم درگذر و نفرین مکن. (50).

زهرا علیهاالسلام فرمود:

«یا سلمان! یریدون قتل علی و ما علی صبر فدعنی حتی اتی قبر ابی فانشرن شعری، و اشق جیبی و اصیح الی ربی» (51) ؛

سلمان! چه جای صبر است؟! الان است که علی را بکشند! مرا رها کن تا کنار قبر پدرم روم و سر برهنه کرده و گریبان چاک دهم و به درگاه خدا نفرین کنم.

دل شوره‌ای همه را گرفت. هنوز هم صدای گریه از هر طرف به گوش می‌رسید. دل‌ها کمی به نرمی گرایید، عاطفه‌هایی جوانه زد، احساساتی سرکشید، می‌رفت که جرقه‌ای احساسات متراکم را به انقلابی بکشاند و هستی منافقان را بسوزاند.

ناگهان یکی فریاد زد: «ما ترید الی هذا»؛ (52) ؛

ای ابوبکر! چه قصدی داری؟ آیا می‌خواهی عذاب نازل شود؟

ابوبکر زود دریافت که الان است که گردبادی برخیزد و طومارشان را درهم پیچد این بود که فوراً از در سازش درآمد و تخفیف داد و موقتاً از علی علیه‌السلام درگذشت و او را رها کرد، که جز این چاره‌ای نداشت.

زهرا علیهاالسلام نگاهی به شوی مظلوم خود کرد. کودکان خود را در آغوش پدر انداختند. مرد خیبر و خندق ریسمان را از گردن خود درآورد و نگاهی پر معنی به آن جماعت مفلوک انداخت. آن گاه به سوی حصن حصین ولایت، و یگانه منجی و فدایی خود رفت. زهرا علیهاالسلام نگاهش را به او انداخت و آهی بلند بر این همه غربت و مظلومیت کشید و در حالی که از صبر او در شگفت بود، گفت:

«روحی لروحک الفدا و نفسی لنفسک الوقاء، یا اباالحسن ان کنت فی خیر کنت معک و ان کنت فی شر کنت معک» (53)؛

علی جان! ای امامم! جانم فدایت و سپر بلایت. ای اباالحسن! همواره با توام، چه در خوشی‌ها و چه در سختی‌ها.

آن گاه دست علی علیه‌السلام را گرفت و او را آرام به خانه برد. (54).

«السلام علیها یوم ولدت و یوم استشهدت و یوم تبعث حیا».

ماجرای ضربت فاطمه سلام الله علیها از زبان عمر

عمر در ضمن نامه‌ای برای معاویه چگونگی بر خورد خود با فاطمه علیهاالسلام را چنین بیان می‌کند:

به فاطمه که پشت در بود گفتم: اگر علی از خانه (برای بیعت) بیرون نیاید، هیزم فراوانی به اینجا بیاورم و آتشی بر افروزم و خانه و اهلش را بسوزانم، و یا اینکه علی را برای بیعت به سوی مسجد می‌کشانم. آنگاه تو و مردان دیگر هیزم بیاورید، و به فاطمه گفتم: خانه را به آتش می‌کشم. همان وقت دستش را از در بیرون آورد تا ما از ورود به خانه باز دارد، من او را دور نموده و با شدت، در را فشار دادم و با تازیانه بر دستهای او زدم تا در را رها کند، از شدت درد تازیانه، ناله کرد و گریست، ناله او به قدری جانکاه و جگر سوز بود که نزدیک بود دلم نرم شود و از آنجا منصرف گردم، ولی به یاد کینه‌های علی علیه‌السلام و حرص او برکشتن قریشیان (مشرک) افتادم… با پای خودم لگد بر در زدم، ولی او همچنان در را محکم نگه داشته بود که باز نشود، وقتی که لگد بر در زدم صدای ناله فاطمه را شنیدم که گمان کردم، این ناله، مدینه را زیر و رو کرد، در آن حال فاطمه می‌گفت: «یا ابتاه! یا رسول الله هکذا یفعل بحبیبتک و ابنتک، اه یا فضة الیک فخذینی فقد و الله قتل ما فی أحشائی من حمل»؛ ای پدر جان! ای رسول خدا! بنگر که این گونه با حبیبه و دختر تو رفتار می‌شود. آه! ای فضه بیا و مرا دریاب که سوگند به خدا فرزندم کشته شد. در عین حال در را فشار دادم، در باز شد، وقتی وارد خانه شدم، فاطمه با همان حال روبروی من ایستاد، ولی شدت خشم، مرا به گونه‌ای کرده بود که گویی پرده‌ای در برابر چشمم افتاده است چنان سیلی روی روپوش به صورت فاطمه زدم که به زمین افتاد… (55).

ریختن به خانه و آسیب رساندن و اهانت به دختر پیامبر

گفته می‌شود که دختر گرامی پیامبر هنگام جلوگیری از ورود مهاجمین به خانه صدمه و آسیب دید به طوری که فرزندی که در شکم داشت ساقط کرد، و از آن پس همواره بیمار، و در رنج و اندوه به سر می‌برد تا رحلت کرد. این موضوع از نظر مدارک و منابع شیعی به آسانی قابل اثبات است و به عنوان یک امر مسلّم تلّقی می‌گردد. این مسأله هم در آثار قدماء و متقدمین از علمای شیعه و هم در آثار متأخرین آنها منعکس گردیده است.

نه تنها شیعه بلکه برخی از اهل سنّت نیز بدان اشارت نموده‌اند، ولی چنانچه بیان داشتیم بسیاری از آنان در همان مرحله اوّل توقف نموده و قدمی جلوتر ننهاده‌اند و از ذکر حوادث بعدی سکوت کرده‌اند، ولی چنانچه به زودی خواهد آمد نتیجه بحث این سه فصل حکایت از وقوع این حادثه هولناک و دلخراش و اسفبار دارد.

برای تحقیق در مسأله بحث را در دو بخش مطرح می‌کنیم:

ـ انعکاس این قضیه در مدارک شیعی و احیاناً در برخی از منابع سنّی.

ـ علّت عدم انعکاس این قضیه در اکثر منابع سنّی.

اما در قسمت اوّل نخست به نقل سخنان برخی از بزرگان شیعه می‌پردازیم و سپس گفته‌های بعضی از دانشمندان اهل سنّت را ذکر می‌کنیم.

در آثار و تألیفات بزرگان شیعه چه متقدّمین و چه متأخّرین، و چه محدّثین و چه متکلّمین و… این قضیه اسفبار منعکس شده است.

ـ نصربن مزاحم مِنْقری کوفی مورّخ شیعی متوفّای سنه 212 در کتاب صفین می‌آورد، وقتی که معاویه شریعه فرات را برای بار دوّم بر روی سپاه عراق بست، مردی از طایفه سَکون از اهل شام به نام سلیل بن عمرو، در ضمن اشعاری معاویه را بر ادامه ممانعت آب تحریک و تشجیع نمود، معاویه پاسخ داد حق با شماست ولیکن عمروعاص نمی‌گذارد (یا چنین نظری دارد) و می‌گوید:

آنها را از آب مانع مشو، چون علی کسی نیست که خودش تشنه بماند و تو را سیراب ببیند در حالی که افسار اسبها در دست او و سپاه اوست و به فرات نظر می‌افکند مگر آنکه یا از فرات سیراب شود و یا کشته شود و تو می‌دانی که او شجاع و بی باک است و با او مردم عراق و حجاز هستند و من و تو شنیده ایم که او می‌گفت: ای کاش! چهل مرد می‌داشتم و سپس قضیه‌ای را یاد کرد، ای کاش! در روزی که خانه فاطمه سلام الله علیها را تفتیش می‌کردند چهل مرد می‌داشتم.

ـ محمدبن یعقوب کلینی متوفّای 329 در اصول کافی در باب مولد الزهراء حدیث دوّم به سند صحیح از امام کاظم علیه‌السلام روایت می‌کند:

«اِنَّ فاطمة صِدّیقة شهیدةٌ وَ اِنَّ بناتَ الانبیاء لایطمثن».

مولی محمد صالح مازندرانی متوفّای 1086 یا 1081 در شرح واژه شهید می‌گوید: شهید به کسی گویند که در میدان جنگ به عنوان انجام وظیفه کشته شود سپس معنای آن توسعه یافت و به هر کسی که مظلومانه کشته شود، مثل فاطمه علیهاالسلام اطلاق می‌شود زیرا او را در حالی که فرزندی در شکم داشت در به پهلوی او زدند و فرزندش سقط شد و به سبب آن از دنیا رفت اما وجه تسمیه (این افراد و حضرت فاطمه سلام الله علیها) به شهید این است که خداوند و فرشتگان، بهشت را برای او شهادت می‌دهند. و یا اینکه او پس از مردن به حیات متصف می‌شود مثل اینکه او حاضر و ناظر است و نمرده و یا اینکه مقام و منزلتی را که خدا برایش فراهم نموده مشاهده می‌کند.

ـ شیخ صدوق متوفّای سنه 381 هـ.ق روایت مفصّلی از ابن عباس از رسول گرامی اسلام در فضیلت فاطمه زهرا علیهاالسلام نقل می‌کند. تا اینکه می‌گوید رسول خدا فرمود:

«هرگاه فاطمه را می‌نگرم به یادم می‌آید ستم و ظلمی که بعد از من به او روا خواهند داشت. و گویا با فاطمه حاضرم و می‌نگرم که خواری وارد خانه او می‌شود و هتک حرمت او می‌گردد و حق او را غصب می‌نمایند و او را از ارثش محروم می‌کنند و پهلوی او را می‌شکنند و جنین او را سِقط می‌کنند و او فریاد می‌کشد که یا محمّداه و استغاثه می‌کند ولی کسی به فریاد او نمی‌رسد و همواره پس از من محزون و مغموم و گریان خواهد زیست…».

همچنین در مجلس بیست هشتم، حدیث دوم با سند معتبر از امیر المؤمنین روایت کرده است که آن حضرت فرمود: روزی من و فاطمه و حسن و حسین در خدمت پیامبر نشسته بودیم ناگاه آن حضرت به سوی ما نظر افکند و گریست گفتم سبب گریه چیست یا رسول الله! فرمود: گریه ام برای آن چیزی است که بعد از من به شما روا خواهند داشت. پرسیدم آن چیست؟ فرمود: برای ضربتی که به فرق تو خواهد رسید و آن سیلی که بر روی زهرا خواهند نواخت و زخمی که بر ران حسن خواهند زد و او را به زهر مسموم کنند و از کشتن حسین.

چون این خبر را شنیدند همه گریان شدند.

همچنین شیخ صدوق در معنای سخن پیامبر صلی الله علیه وآله به امیرالمؤمنین علیه‌السلام: «یا علّی لک کنزٌ فِی الجنّة وَ اَنْتَ ذُوقرنیها» پس از معنا نمودن کنز و مختار خودش (کلید نعمت‌های بهشت) می‌گوید: از بعضی از اساتیدم شنیدم که می‌گفت منظور از این کنز فرزندش محسن است، همانیکه حضرت فاطمه سلام الله علیها به علّت قرار گرفتن بین در و دیوار او را ساقط کرد….

صدوق بدون آنکه در پیرامون این معنی اظهار نظر کند وارد بیان معنای ذوالقرنین می‌شود.

ـ در کتاب اختصاص منسوب به شیخ مفید، جسارت و هتک احترام و صدمه دیدن حضرت فاطمه علیهاالسلام در مسأله فدک ذکر شده است.

البته ایشان در داستان سقیفه می‌گوید مأمورین خلیفه به در خانه امیرالمؤمنین آمدند و فاطمه علیهاالسلام در را بر روی آنها بست و عمر با لگد در را شکست و مأمورین به خانه ریختند و امام علیه‌السلام را به زور به مسجد بردند. در این جا سخنی از زدن فاطمه زهرا علیهاالسلام نیست، ولی در داستان فدک می‌گوید ابوبکر قباله فدک را به فاطمه داد و فاطمه علیهاالسلام خارج شد و در راه به عمر برخوردکرد، عمر پرسید آن چیست که با تو است؟

گفت: سند فدک است که ابوبکر به من داد، گفت: آن را به من بده. فاطمه علیهاالسلام خودداری نمود. عمر چنان با لگد او را زد که فاطمه محسن را که به آن حامله بود، سِقط کرد و چنان سیلی به او زد که گوشواره از گوش او شکست و قباله را گرفت و پاره کرد…

ـ مسعودی مؤلف مروج الذهب در اثبات الوصیة در داستان سقیفه می‌نویسد: مأمورین خلیفه به سوی منزل امام روی آوردند و به خانه امام هجوم بردند و درِ خانه را سوزاندند و امام علیه‌السلام را به زور از خانه بیرون بردند و فاطمه سیده زنان عالم را بین در و دیوار قرار دادند تا جایی که فرزندی که در شکم داشت سقط گردید، و امام را وادار به بیعت کردند امام خودداری کرد گفتند: اگر بیعت نکنی تو را می‌کشیم و….

ـ سید مرتضی علم الهدی متوفای 436 می‌گوید: قاضی عبدالجبار معتزلی مسأله زدن عمر حضرت فاطمه سلام الله علیها را انکار می‌کند و از ابوعلی (جبّائی) نقل می‌کند که خبر نقل شده از جعفر بن محمد علیه‌السلام در زدن عمر حقیقت ندارد بلکه روایت شده است که امام صادق علیه‌السلام نسبت به آن دو خلیفه اظهار دوستی می‌کرد.

سید مرتضی در این مقام می‌گوید: استناد قاضی عبدالجبّار به انکار ابوعلی در این قصه و ادعای دوستی امام صادق نسبت به آن دو خلیفه اشکالاتی دارد؛ اول اینکه انکار ابوعلی بدون دلیل است و چگونه ابوعلی این روایت را رد نکند در صورتی که به عقیده او خلافت حق آنان ـ ابوبکر و عمر ـ بود و آنان بخشی از حقوقشان را دریافت کردند و به لطف و تأیید الهی نزدیک بودند و در دینداری می‌کوشیدند و اگر او این عقاید تحقیق ناشده را از قلبش بیرون می‌کرد، آن وقت معنای این روایت را می‌فهمید و دست کم در درستی و بطلان آن شک می‌کرد… و سپس سید ادعای اظهار دوستی امام صادق علیه‌السلام نسبت به آن دو را رد می‌کند و روایت آن را جعلی و ساختگی می‌داند…

ـ شیخ الطائفه ابی جعفر طوسی متوفّای 460 در روایتی از امام صادق علیه‌السلام می‌گوید:

«وَاللّهِ ما بایعَ عَلّی علیه‌السلام حتّی رأی الدّخانَ قد دَخَلَ بیته»؛ به خدا قسم علی علیه‌السلام بیعت نکرد تا اینکه دید که دود وارد خانه اش گردید.

طبق این روایت مسأله در حد تهدید به احراق نبوده است؛ بلکه آن را عملی ساختند و درِ خانه را آتش زدند و درِ سوخته را با لگد پا از جا در آوردند و به خانه ریختند و…

هچنین وی در این مورد می‌نویسد:

از چیزهایی که بر خلیفه اول عیب گرفته‌اند و عملش را مورد انکار قرار داده‌اند زدن آنهاست فاطمه زهرا علیهاالسلام را. و روایت شده که آنها او را با تازیانه زدند و مشهور بین شیعه این است که عمر چنان فاطمه علیهاالسلام را زد که او فرزندی را که در شکم داشت سِقْط کرد و خبر این قضیه نزد شیعه مشهور و بلاخلاف است، و مأمورین خلیفه خواستند که خانه را بر او بسوزانند هنگامی که گروهی بدان پناه بردند و از بیعت امتناع ورزیدند و کسی نمی‌تواند خبر مربوط به واقعه را انکار کند؛ زیرا خبر این قضیه را قبلاً از بلاذری و غیر او نقل کردیم و روایات شیعه در این قضیه مستفیضه است و در آن اختلافی ندارند. (56).

ـ همچنین خواجه نصیرالدین طوسی فیلسوف و متکلّم و دانشمند نجومی متوفّای سنه 672، در تجرید الاعتقاد، این حادثه ناگوار را آورده است. روشن است که مطالب و محتویات یک کتاب کلامی و عقیدتی که عقائد و نقطه نظرهای دینی یک مذهب و مکتب را بازگو می‌کند نمی‌تواند متکّی و مبتنی بر یک سری روایات ضعیف باشد، بلکه این عقیده اکثریت قاطع دانشمندان شیعه در این مورد است.

خواجه در بحث امامت از تجریدالاعتقاد در صلاحیت نداشتن غیر حضرت امیر علیه‌السلام برای امامت، در مورد ابوبکر می‌گوید:

ابوبکر را در خانه رسول خدا دفن کردند که در زمان حیات از دخول آن ممنوع بود و هنگامی که امیرالمؤمنین علیه‌السلام از بیعت با ابوبکر خودداری کرد گروهی را به خانه آن حضرت فرستاد و آتش در خانه افکندند، با آنکه دختر گرامی رسول خدا فاطمه علیهاالسلام و حسن و حسین علیهماالسلام و گروهی از بنی‌هاشم در آن بودند و حسنین وقتی که او را در جایگاه رسول خدا دیدند بر او اعتراض کردند، و در آخر عمر حسرت می‌خورد که چرا با خانه فاطمه علیهاالسلام بی حرمتی کرد.

ـ علامه حلّی متوفّای 726، در کشف المراد در توضیح این قسمت می‌گوید:

اینها انتقادات دیگری است در مورد ابوبکر، او در خانه رسول خدا به خاک سپرده شد در صورتی که در حیات رسول خدا از ورود به آن خانه بدون اذن او نهی شده بود، و وقتی که امیرالمؤمنین علیه‌السلام از بیعت امتناع کرد گروهی را به خانه او فرستاد و آنها آتش در خانه افکندند، در حالی که ساکنین خانه فاطمه علیهاالسلام و حسنین و جمعی از بنی‌هاشم بودند، و علی علیه‌السلام را با جماعتی به جبر از خانه بیرون کشیدند و زبیر که با آنها بود شمشیرش را گرفتند و شکستند و ضربتی به فاطمه علیهاالسلام رسید که از آن ضربت جنینی را که در شکم داشت و پیامبر او را محسن نام نهاده بود سِقط کرد و….

ـ فاضل مقداد متوفّای 826، در شرح باب حادی عشر در ذیل کلام علامه حلی:

«وَالاَِدلّةُ فی ذلِکَ لاتُحْصی کثرةً» (57)،

شش دلیل بر این امر می‌آورد و در دلیل پنجم می‌گوید:

آن حضرت ادّعای امامت فرمود… چون دید کسی او را یاری نمی‌کند در خانه نشست و مشغول جمع آوری قرآن شد و چون او را به جهت بیعت طلبیدند، امتناع کرد تا آنکه دَرِ خانه او را آتش زدند و او را به جبر و قهر بیرون کشیدند…

شارح دیگر باب حادی عشر ابن مخدوم حسینی متوفّای سنه 976، در مفتاح الباب در شرح این سخن علاّمه می‌گوید:

ادّعای امامت آن حضرت در کتابهای سیره مشهور است و حتّی در آنها آمده هنگامی که امام مخالفت مخالفین و اصرار آنها در مخالفت با خویشتن را دید و دانست، در خانه‌اش نشست و به جمع آوری کتاب خدا مشغول شد و او را برای بیعت طلبیدند و او خودداری نمود تا در خانه اش آتش افکندند و او را به زور بیرون کشیدند.

ـ همچنین علی بن یونس عاملی متوفّای 877 می‌گوید:

«و منها ما رواه البلاذری و اشتهر فی الشیعه اَنَّهُ حَصرَ فاطِمَة فِی البابْ حَتی اَسْقَطَتْ مُحْسِناً مَعَ عِلْمِ کُلِ اَحد بِقولِ اَبیها لَها: فاطِمَةُ بَضْعَةُ مِنّی مَنْ آذاها فَقَدْ آذانی»؛

از آن جمله چیزی است که بلاذری نقل کرده و میان شیعه مشهور است که عمر حضرت فاطمه سلام الله علیها را پشت در محصور کرد به طوری که محسن را سقط کرد با اینکه همه می‌دانند پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: فاطمه سلام الله علیها پاره تن من است هر که او را بیازارد مرا آزرده است.

البته در چاپهای فعلی کتاب بلاذری (انساب الاشراف) چنین خبری در آن دیده نمی‌شود و ممکن است با توجه به پراکندگی مجلدات این کتاب در گذشته، تصرّفی در آن انجام گرفته باشد.

غیر از موارد یاد شده در مدارک و منابع دیگر شیعی، نیز این موضوع عنوان شده است اگر چه در اعتبار برخی از این منابع حرفهایی زده‌اند، و در استناد آنها به مؤلّفین اتّفاق نظر وجود ندارد. ما تنها فهرست این منابع را نقل می‌کنیم و از ذکر اقوال مؤلّفین خودداری می‌کنیم.

ـ کتاب سلیم بن قیس متوفّای حدود سنه 90 هجری، حدیث چهارم ص 37 نقل نموده است.

ـ التفسیر، تألیف محدث جلیل محمد بن مسعود بن عیاش، معاصر ثقة الاسلام کلینی، در جلد 2 صفحه 67، مسأله آمدن عمر با گروهی به در خانه حضرت فاطمه سلام الله علیها، شکستن در خانه، ریختن مهاجمین به خانه، و بردن امیرالمؤمنین‌علیه‌السلام ملببّاً آمده است.

ـ دلائل الامامة، ابی جعفر محمد بن جریر بن رستم الطبری، معاصر شیخ طوسی (متوفّای 460) و نجاشی (متوفّای 450) و او متأخّر از ابن جریر عامی است و سید ابن طاووس و سید‌هاشم توبلی بسیار از او نقل کرده‌اند.

ایشان در ص 45، در روایتی از امام صادق علیه‌السلام می‌نویسد:

علّت وفات حضرت فاطمه سلام الله علیها این بود که قنفذ غلام آن مرد (عمر) به دستور او با غلاف شمشیر او را زد به گونه‌ای که آن حضرت فرزندی که در شکم داشت ساقط کرد و به سبب آن سخت مریض شد.

این روایت از حیث سند معتبر و قابل اعتماد می‌باشد.

این نقل با دیگر نقل‌هایی که این امر را به عمر نسبت می‌دهد منافات ندارد؛ زیرا چنانچه در این نقل آمده ممکن است که عمر دستور داده باشد و قنفذ اجرا کرده باشد از این جهت فعل را می‌توان به هر کدامشان نسبت داد.

ـ الاحتجاج، ابو منصور احمد بن علی بن ابیطالب الطبرسی از اعلام قرن پنجم در احتجاج امام حسن مجتبی با جماعتی از مخالفین از جمله مغیرة بن شعبة ص 413 این مسأله را نقل کرده است.

ـ در کامل بهائی، تألیف حسن بن علی بن محمد مشهور به عماد الدین طبری، معاصر خواجه نصیرالدین طوسی، نیز آسیب دیدن آن بانوی بزرگوار از سوی مهاجمین و شهادت محسن در ج 1، ص306 و 309 و 312 آمده است.

ـ ارشاد القلوب الی الصواب، للشیخ الجلیل ابی محمد الحسن بن ابی الحسن بن محمد دیلمی، از معاصرین فخر المحققّین فرزند علاّمه حلّی متوفّای 771 نیز این مطلب را متعرّض شده است.

ـ در نفحات اللاهوت از محقق کرکی، صفحه 130، تهدید به آتش زدن خانه و فراهم کردن هیزم و از بین رفتن محسن آمده است.

ـ غایة المرام فی حجة الخصام از محدّث بزرگوار سید‌هاشم بحرانی در باب 56، ص 559 این موضوع را از سُلیم آورده است.

ـ علاّمه مجلسی نیز در بحارالانوار این حادثه ناگوار را ذکر می‌کند.

ـ در بحرالمعارف از شیخ عبدالصمد همدانی، متوفّای 1216 قمری نیز این مطلب آمده است.

علماء و دانشمندان قرون اخیر شیعه

حکیم الهی ملاّمحسن فیض کاشانی متوفّای 1091 در علم الیقین در فصل بیستم در این مورد می‌نویسد:

سپس عمر عده‌ای از طلقاء و منافقین را جمع کرده و به سوی خانه امیرالمؤمنین آمدند و با در بسته مواجه شدند و فریاد کشیدند یا علی! از خانه بیرون بیا که خلیفه رسول خدا تو را می‌خواند، ولی آنان در را به روی آنها باز نکردند.

پس هیزم آوردند و در پای در نهادند و آتش تهیه کردند تا در خانه را بسوزانند و عمر فریاد کشید و گفت: به خدا قسم اگر در را باز نکنید آن را آتش می‌زنم و همین که فاطمه علیهاالسلام دانست که آنها تصمیم دارند خانه را بسوزانند حرکت کرد و در را گشود.

همین که در را گشود جمعیت او را به عقب راندند و فاطمه علیهاالسلام بین در و دیوار واقع شد و سپس بر سر امام ریختند و گریبان وی را گرفتند و درحالی که او را بر زمین می‌کشاندند به سوی مسجد بردند، فاطمه علیهاالسلام بین آنها و همسرش حائل شد و گفت: به خدا قسم نمی‌گذارم که پسرعمویم را به زور به مسجد ببرید… جمعیت که چنین دیدند امام را رها کردند، عمر به قنفذ دستور داد که با تازیانه فاطمه علیهاالسلام را بزند، قنفذ تازیانه را به فاطمه‌ سلام الله علیها زد تا ایشان از حال برفت و اثر آن در جسم شریفش پیدا شد و این ضربت بیشترین تأثیر را در سقط جنین او که پیامبر او را محسن نام نهاده بود، داشته است و….

البته مرحوم فیض این بخش از علم الیقین (58) را از کتاب «التهاب نیران الاحزان» نقل می‌کند ولی از بیوگرافی مؤلف این کتاب اطلاعی در دست نیست. منتهی اعتماد فیض بر این کتاب و نقل فصلهایی از آن می‌تواند بیانگر نظر وی در این قضیه باشد. (59).

همچنین محدّث قمی حاج شیخ عباس در بیت الاحزان در موارد زیادی این مسأله را خاطر نشان کرده است، و به تألیف ایشان در این موضوع، بیت الاحزان مراجعه شود.

همچنین سید عبدالرزاق الموسوی المقرم متوفّای 1391 (60) این مسأله را یادآور شده است.

بنابر این مسأله از نظر روائی و کلامی و تاریخی مورد اتفاق علماء شیعه است. شأن یک محقّق و پژوهشگر تاریخ آن است که با توجه به مدارک و منابعی که در دست دارد به تحقیق و بررسی بپردازد چه اینکه تاریخ یک علم نقلی است، همانند فقه و تفسیر و… ما نمی‌توانیم به صِرْف بعید دانستن این امر از طرف دست‌اندرکاران خلافت به تاریخ سازی بپردازیم، و این همه منابع و مدارک را نادیده بگیریم و اگر این امر را دیگران قبول ندارند لااقل این عقیده شیعه است.

نگاهی به زیارات بانوی بزرگ اسلام

در اینجا مناسب است که نگاهی نیز به زیارتنامه‌های آن حضرت بیندازیم، برای آن حضرت چند زیارتنامه ذکر کرده‌اند که به بعضی از آنها اشاره می‌شود. یکی همان زیارتنامه معروفی است که با جمله «اَلسلامُ عَلَیکِ یا مُمْتَحَنَةُ امتَحَنَکِ الّذی خَلَقَکِ قَبْلَ ان یخْلُقَکِ…».

این زیارتنامه دارای سند است، و شیخ مفید، شیخ طوسی، شیخ حرّ عاملی و علامه مجلسی و بعدیها نیز آن را ذکر نموده‌اند.

در این زیارتنامه کوتاه و مختصر جملاتی دالّ بر شهادت و یا شکستن پهلو و… وجود ندارد، و گویا این زیارتنامه به نظر شیخ صدوق در من لایحضره الفقیه نرسیده و از این جهت آن را نیاورده است.

دیگر زیارتنامه مختصری است که شیخ مفید در کتاب المزار می‌آورد و بخشی از آن چنین است:

«اَلسّلامُ عَلَیکَ یا رَسولَ اللّه اَلسّلام عَلی اِبْنَتِکَ الصّدیقةِ الطاهِرَة اَلسّلامُ عَلَیکِ یا فاطِمَةُ یا سیدَةُ نِساءِالعالَمین، ایتّها البَتول الشَّهیدة اَلطاهِرَة، لَعَنَ اللّهُ مانِعَکِ اِرثَکِ و دافِعَکِ عَنْ حقّک…».

کفعمی در بلدالامین و مجلسی در بحارالانوار نیز آن را آورده‌اند.

در زیارتنامه سوّم که شیخ طوسی می‌فرماید اصحاب ما آن را در مقام زیارت آن حضرت می‌خوانند این جملات آمده است

«اَلسُّلامُ عَلَیکِ یا بِنْتَ رَسولِ اللّه… اَلسَّلامَ عَلَیکِ اَیتُها الصِدیقَّةُ الشَهیدَة… اَلسَّلامُ عَلَیکِ ایتُّها المُضْطَهَدَةُ المَقْهُورَة…»

شیخ طوسی این زیارت را از شیخ صدوق گرفته است و متن آن از منشأت خود صدوق است. صدوق می‌گوید: پس از آنکه پشت به قبله و روی به جانب بیت فاطمه سلام الله علیها نمودم چنین گفتم: السلام علیک… و در پایان می‌افزاید: من در احادیث زیارتنامه‌ای برای حضرت فاطمه سلام الله علیها نیافتم، پس می‌پسندم برای مراجعه کننده به کتابم آنچه را که برای خودم می‌پسندم.

در زیارتنامه چهارم که مجلسی و دیگران آن را از سید بن طاووس از کتاب مصباح الزائر او نقل می‌کنند در فرازی از آن چنین آمده است:

«… اَلسَّلامُ عَلَی البَتُولةِ الشَهیدَة… اَلسَّلامُ عَلَیکِ ایتُهَاالمُمْتَحَنَة اَلسَّلامُ عَلَیکِ ایتُهَا المَظْلُومَةُ الصّابِرَة لَعَنَ اللّهُ مَنْ مَنَعَکِ حَقَّکِ وَ دَفَعَکِ عَن اِرْثِک وَ لَعَنَ اللّهُ مَنْ ظَلَمَکِ وَ أعْنَتَکِ وَ غَصَّصَکِ بِریقِکِ وَ أَدْخَلَ الذُّلَ بَیتَکِ…»

در این زیارتها شهیده را به معنای گواه و الگو گرفتن و آن را همانند بتول، راضیه، مرضیه از القاب آن حضرت قرار دادن خلاف ظاهر است. زیرا شهید به معنای کسی که در میدان جنگ و یا مظلومانه کشته شود در لسان پیامبر و ائمه علیهم‌السلام به کار رفته، و در صدر اسلام یک اصطلاح رایجی بوده است.

بنابراین اطلاق شهیدة به آن حضرت به این معنا است که آن حضرت مظلومانه به خاطر آسیبی که به او رسیده بود وفات کرد. وانگهی ما در میان اسماء و القابی که از زبان پیامبر اسلام و ائمه اطهار برای آن بانوی بزرگوار ذکر شده لقبی به نام شهیدة (به معنای شاهد و الگو) نمی‌یابیم، تا بگوییم شهیدة به همین معنا در زیارت نامه‌ها منظور است، بلکه این لقب نیز مثل صابرة، ممتحنة، مظلومة و مضطهدة و… به خاطر آسیب مهاجمین به آن حضرت، که منتهی به رحلت او گردید بعداً به او داده شده است.

در زیارتنامه پنجم که مرحوم مجلسی و محدّث قمی آن را از سید بن طاووس متوفّای 664 نقل نموده‌اند جملاتی به صورت صریح بر شکستن پهلو و کشتن فرزندش محسن و غصب کردن حق وی دلالت می‌کند.

«… وَ صَلِّ عَلَی الْبَتولِ الطاهِرَة، الصِدیقَةِ المَعْصُومَة، التَقیةِ النَّقیة، الرَضیة المَرْضیة، الزَکیةِ الرَشیدَة، المَظْلُومَةِ الْمَقْهُورَة، المَغصوبَةِ حَقُّها المَمْنُوعَةِ اِرْثُها، المَکْسُورَةِ ضِلْعُها، المَظْلُومِ بَعْلُها المَقْتُولِ وَلَدُها…»

البتّه علامه مجلسی تصریح می‌کند که سند این زیارت به نظرش نرسیده است، ولی اکثر محدّثین شیعه این زیارت را در کتاب دعا و زیاراتشان آورده‌اند.

این حاکی از آن است که محتوای این زیارت مورد قبول و باور علمای شیعه بوده است و اگر این ظلم و ستمها بر آن حضرت واقع نشده بود خواندن این زیارتنامه با توجّه به اینکه زیارت یک عمل عبادی است مشروع و جایز نمی‌بود.

درنتیجه از نظر علمای شیعه، مسأله در حدّ تهدید به سوزاندن پایان نمی‌یابد بلکه مأمورین خلیفه به خانه ریختند و در این رهگذر به فاطمه زهرا علیهاالسلام آسیب و صدمه رسانیدند به گونه‌ای که فرزندی را که در شکم داشت، ساقط کرد، و از صدمات آن به بستر مریضی افتاد و در آن کسالت رحلت کرد.

به تصریح مرحوم شیخ الطائفه در تلخیص الشافی این مسأله نزد شیعه معروف و بلاخلاف است.

انعکاس این حادثه در بعضی از مدارک اهل سنت

بیشتر علمای اهل سنّت این مرحله از تاریخ را مسکوت گذاشته و مسأله را در حدّ تهدید به احراق (سوزاندن) پایان برده‌اند، و تهدید به احراق و حتّی تأکید نمودن این تهدید به سوگند را به انگیزه حفظ وحدت مسلمین و بیعت با خلیفه، امری ناچیز می‌دانند و آن را عیبی برای خلافت به حساب نمی‌آورند.

ولی با این همه، بعضی از علما و دانشمندان اهل سنّت به این مرحله نیز تصریح کرده‌اند و از بعضی دیگر به طور ضمنی این قضیه فهمیده می‌شود.

قاضی عبدالجبار معتزلی، متوفّای 415 در این مورد می‌گوید:

«معلوم ٌ اَنَّ عَلیاً علیه‌السلام لما امْتَنِعَ عَنِ البَیعةِ هَجمُوا عَلی دارِ فاطِمةَ»؛

روشن است، هنگامی که علی علیه‌السلام از بیعت خودداری کرد مأمورین خلیفه به خانه فاطمه ریختند. (61).

ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه می‌گوید: من در نزد استاد خود ابوجعفر نقیب حدیث هبار بن اسود را می‌خواندم که نیزه حواله هودج زینب دختر رسول خدا کرده بود و او را به گونه‌ای ترساند که فرزندی از او سِقط شد و به این سبب رسول خدا در روز فتح مکّه خون او را هدر کرد، و می‌افزاید:

چون این حدیث را بر نقیب خواندم، وی گفت: هرگاه رسول خدا خون هبار را به جهت ترساندن زینب هدر کرد ظاهر این است که اگر رسول خدا در حیات بود، نسبت به خون کسی که فاطمه سلام الله علیها را ترساند و فرزند او را هلاک گرداند، نیز چنین می‌کرد ابن ابی الحدید می‌گوید:

به نقیب گفتم که این حدیث را از تو نقل کنم که فاطمه‌ سلام الله علیها را ترسانیدند و فرزندش محسن را سِقط کردند نقیب گفت: آن را از من نقل نکن و خلاف آن را نیز از من نقل نکن که من در این امر به خاطر وجود اخبار متعارض متوقّف هستم.

و جای این سؤال است که اخبار دال بر سقط محسن را چه شده است تا به جهت تعارض با اخبار مخالف موجب توقف نقیب در این مسأله گردد. چون در کتب فعلی اهل سنت روایات اندکی بر سقط محسن دیده می‌شود.

همچنین شهرستانی در الملل و النحل و صفدی در الوافی بالوفیات، و عبدالقاهر بغدادی در الفرق بین الفرق در نقل عقائد نظّام اهانت عمر به حضرت فاطمه سلام الله علیها و ضربه زدن به آن حضرت و از بین رفتن محسن را جزو آن عقاید شمرده است.

محمدبن طلحه شافعی متوفّای 652 می‌نویسد:

«اَمّا مُحْسِن فَدَرَجَ سِقْطاً»؛ محسن به علت سقط شدن از بین رفته است. (62).

شاعر توانا و ادیب بزرگ جهان عرب، عبدالمسیح انطاکی مسیحی (63) علت وفات حضرت فاطمه سلام الله علیها را چنین می‌نویسد:

چند امر در سلامت فاطمه زهرا علیهاالسلام تأثیر داشت؛ 1 ـ رحلت جانگداز پدر بزرگوارش. 2 ـ غصب خلافت از همسرش. 3 ـ خشونتی که از عمر بن خطاب بر او رفت.

همچنین عمر ابوالنصر، نویسنده معاصر مصری، مسأله هجوم عمر به خانه حضرت فاطمه علیهاالسلام و وادار کردن علی به بیعت با ابوبکر را ذکر می‌کند وی در مورد محسن می‌نویسد: مورخین در وجود او اختلاف دارند اگر چه یعقوبی و مسعودی و غیر آنان بر وجود او تأکید می‌ورزند.

مؤلف کتاب الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد می‌گوید:

فاطمه پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه وآله کودکی به نام محسن را سقط کرده است. شاید به خاطر ناراحتی و اضطراب زیاد کودک را سقط کرده است. (64).

همچنین عباس محمود العقاد در وفات حضرت فاطمه سلام الله علیها می‌نویسد: زهرا به بیماری فرسایشگر قابل توصیفی مبتلا نبوده است زیرا یکی از ویژگیهای عرب توانایی زیاد آنان در توصیف است، اطرافیان زهرا و اهل خانه او از قدرتمندترین عرب در بیان سلامت و مریضی افراد بودند، و ما در کلام آنان که شکوه‌های او را بازگو می‌کنند به بیماریهایی بر نمی‌خوریم که انسانی را در عنفوان جوانی از بین ببرد، آنچه از کلامشان به دست ما رسیده علت وفات وی نقاهت، ضعف و اندوه است و بر اینها رنج و بیماری تولد زودرس را نیز باید افزود هر گاه درست باشد که او پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه وآله کودکی به نام محسن را سقط کرده است چنانچه در بعضی از اخبار مشاهده می‌شود. (65).

ندامت خلیفه در آخرین لحظات زندگی

یکی از بهترین مؤیدات بر ارتکاب عمل و شکستن حرمت و حریم خانه حضرت فاطمه علیهاالسلام اظهار تأسّف و پشیمانی شدید خلیفه در آخرین لحظات زندگی است و این بهترین شاهد است که مسأله در حدّ تهدید به احراق پایان نیافته بلکه مأمورین او به خانه ریختند و حرمت و حریم خانه را شکستند.

مسأله ندامت و پشیمانی ابوبکر نسبت به اموری که در دوران خلافت دو ساله خود مرتکب شد، در کتب معتبر اهل سنّت و شیعه آمده است، و نخستین چیزی را که از آن اظهار ندامت و پشیمانی شدید می‌کند کشف و تفتیش خانه فاطمه علیهاالسلام است.

علل عدم انعکاس این حوادث در بسیاری از کتب اهل سنت

اما اینکه چرا این حوادث تلخ و ناگوار در تألیفات اکثر اهل سنّت انعکاس نیافته و حتی در بعضی از کتب تاریخی آنان مرحله اوّل هم ذکر نشده است کلاً دو چیز را می‌توان گفت؛

ما ابتداء به بیان این دو عامل می‌پردازیم و سپس به قسمتی از سخنان آنها در این مورد اشاره می‌نماییم.

ـ یکی از چیزهایی که اکثر دانشمندان اهل سنّت مخصوصاً متقدّمین از آنها در مورد صحابه پیامبر معتقدند، مسأله عدالت صحابه و اجتهاد آنهاست، آنها همه اصحاب پیامبر را عادل و مجتهد می‌دانند و آنها افرادی چون عمرو بن عاص، معاویة بن ابی سفیان، خالد بن ولید، عبدالرحمن ابن ملجم، مغیرة بن شعبه، و حتی یزید بن معاویه (با اینکه صحابی نیست) و همه صحابه را چه آنهایی که در کنار علی بن ابیطالب بودند و چه آنهایی که با او جنگیدند و چه آنهایی که عزلت گزیدند و… همه و همه را عادل و مجتهد می‌دانند، بر اساس این طرز تفّکر بسیاری از نویسندگان اهل سنّت از ذکر حوادثی که عدالت صحابه را زیر سؤال می‌برد خودداری می‌کنند. حادثه یورش به خانه امیرالمؤمنین علیه‌السلام و ریختن در خانه و آسیب رساندن به دخت گرامی رسول خدا و… حادثه کوچکی نیست، تا از یک سو این حادثه تلخ و ناگوار را در آثارشان بیاورند و از سوی دیگر حادثه آفرینان را افرادی عادل و مجتهد و بر حق معرّفی کنند، از این جهت عدّه‌ای ترجیح داده‌اند که در برابر مسائل و حوادثی که عدالت آنها را زیر سؤال می‌برد ساکت بمانند.

ـ عامل دیگر این امر خلع سلاح نمودن شیعه است آنها دیدند نقل این حوادث موجب می‌شود که شیعیان آنان از این امر به عنوان حربه‌ای برنده بر حقانیت مسلک و مرام خویش و ابطال مرام اهل سنت استفاده کنند. از این رو برای خلع سلاح مخالفین از نقل آن خودداری می‌کنند و گاهی در چاپهای بعدی آثار پیشینیان دست به تحریفاتی می‌زنند.

از این جهت سید مرتضی علم الهدی در الشافی و شیخ الطائفه در تلخیص الشافی پس از نقل خبر بلاذری در آمدن عمر با آتش به در خانه حضرت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام و برخورد با فاطمه سلام الله علیها، و گفتگوی آن حضرت با او: آیا آمده‌ای که خانه ام را بر من بسوزانی و…؟ می‌گوید:

این خبر را شیعه از طرق متعدد روایت کرده است، و جا داشت که محدثین اهل سنّت نیز آن را نقل بکنند. آنها در گذشته این احادیث را با طیب نفس نقل می‌کردند ولی بعدها دیدند که نقل این مطالب بر ضررشان تمام می‌شود، پس از نقل آن خودداری کردند.

سخن سید مرتضی و شیخ طوسی بیانگر این واقعیت است که نویسندگان اهل سنّت هر چه بیشتر با حوادث ناگوار صدر اسلام فاصله می‌گرفتند کمتر آن حوادث مسأله آفرین را در تألیفاتشان می‌آوردند تا حربه‌ای به دست مخالفینشان ندهند، و عدّه‌ای بر این امر یعنی نیاوردن حوادث تلخ و رفتار و اعمال زشت عده‌ای از صحابه پیامبر، و پیدا کردن نقاط مثبتی در انتخاب خلیفه و مهم جلوه دادن آن تعمّد داشته‌اند تا مبادا مقام و موقعیت خلفا زیر سؤال برود.

امام المورّخین محمد بن جریر طبری، در حوادث سال سی ام، در شرح حال ابوذر و ماجرای او با معاویة می‌نویسد:

در علّت فرستادن معاویه ابوذر را از شام به مدینه چیزهای زیادی گفته‌اند، که نقل بیشتر آنها را دوست ندارم، ولی کسانی که معاویه را معذور دانسته‌اند در این مورد داستانی را ذکر کرده‌اند که سرّی برایم از شعیب از سیف از عطیه از یزید فقعسی نوشت و….

وی از نگارش حقایقی که به کرامت خلیفه سوّم و معاویه بر می‌خورد خودداری می‌کند و از ایراد آن کراهت دارد.

سپس داستانی را که برخی در مقام معذرت خواهی از رفتار معاویه و تبرئه و بی گناه شمردن خلیفه ساخته‌اند ذکر کرده است، در حالی که این قصّه ساختگی برخلاف تاریخ صحیح و حدیث مسلّم است.

مرحوم علاّمه امینی رجال این داستان ساختگی را افرادی کذّاب و وضّاع و مجهول و ضعیف و متّهم به زندقه و… معرفی می‌کند.

ابن اثیر جزری به پیروی از طبری می‌گوید:

در علّت فرستادن معاویه ابوذر را از شام به مدینه چیزهایی گفته‌اند: از دشنام دادن معاویه او را، و تهدید کردن به قتل و فرستادنش از شام به مدینه بر شتر برهنه، و تبعید شدن ابوذر از مدینه به صورت خیلی زشت که نقل آن درست نیست و اگر هم واقعیت داشته باشد باید عثمان را معذور دانست، و آن اینکه حق امام است که رعیتش را ادب کند و غیر از این از عذرها، نه اینکه این امور وسیله طعن و انتقاد بر خلیفه قرار گیرند. و من از نقل آنها خودداری کردم.

مرحوم علامه امینی در این جا بحثی دارد تحت عنوان «جنایة التاریخ» و نمونه‌های بسیاری از این حق کشی‌ها را آورده است.

خط مشی طبری الگوی مورّخین بعدی قرار گرفت. آنها نیز که مدرکشان تاریخ طبری بود از آوردن حقایق به بهانه اینکه موجب عیبجویی در کبار صحابه خواهد شد طفره رفتند و در مقابل به نقل روایات ساختگی پرداختند. (66)

پینوشت:

(1) الامامه و السیاسه، ج1، ص12؛ تاریخ طبری، ج3، ص207؛ شرح نهج البلاغه، ج6، ص11؛ کامل ابن اثیر، ج2، ص325 – 331؛ الغدیر، ج7، ص80.

(2) کتاب سلیم بن قیس، ج2، ص583 – 863؛ بحارالانوار، ج28، ص227- 298؛ الاحتجاج، ج1، ص208؛ المسترشد، ص377 -374؛ الامامه و السیاسه، ج1، ص14.

(3) الامامه و السیاسه، ج1، ص19؛ المسترشد، ص377؛ کتاب سلیم بن قیس، ج2، ص583؛ الاحتجاج، ج1، ص208؛ بحارالانوار، ج28 ص226 -297؛ و در بعضی نقل‌ها هم ابوبکر خود مستقیماً این فرمان را صادر می‌کند. شرح ابن ابی الحدید، ج6، ص48.

(4) «ان ابیا فقاتلهما». عقد الفرید، ج3، ص250؛ تاریخ ابی الفداء، ج1، ص156؛ اعلام النساء، ج3، ص1207.

(5) و قال ائتنی به باعنف العنف». انساب الاشراف، ج1، ص587.

(6) «فقال عمر: انه لا یستقیم لنا امر حتی نقتله، فخلنی آتیک برأسه». بحارالانوار، ج28، ص298؛ کتاب سلیم بن قیس، ج2، ص863.

(7) «ثم ان عمر جمع جماعة من الطلقاء والمنافقین». علم الیقین، ج2، ص686.

(8) «اغلقت الباب فی وجوههم». تفسیر عیاشی، ج2، ص66. «فاجافت الباب و اغلقته». الاختصاص، مفید، ص184.

(9) «فخرجت فاطمه علیهاالسلام فوقفت من وراء الباب». بحارالانوار، ج30، ص293. «و خطابها لهم من وراء الباب». بحارالانوار، ج53، ص18.

(10) «ایها الضالون المکذبون ماذا تقولون؟ و ای شی ء تریدون؟». بحارالانوار، ج30، ص293.

(11) «فقالت: یا عمر اما تتقی الله؟ تدخل علی بیتی؟» کتاب سلیم بن قیس، ج2، ص585؛ بحارالانوار، ج28، ص269.

(12) «و خروج فاطمة الیهم، و خطابها لهم من وراء الباب، و قولها: و یحک یا عمر ما هذه الجرأة علی الله و علی رسوله؟ ترید ان تقطع نسله من الدنیا تفنیه و تطفی‏ء نور الله؟ والله متم نوره». بحارالانوار، ج53،ص18.

(13) «قالت: الی این یابن الخطاب؟ اجئت لتحرق دارنا؟»؛ تاریخ ابی الفداء ج1، ص165.

(14) «فقالت فاطمة تحرق علی ولدی؟» غرر ابن خیزرانه؛ نهج الحق، ص271.

(15) «فقالت الی این یابن الخطاب؟ اجئت لتحرق دارنا؟ قال نعم او تدخلوا فیما دخل فیه الامة». تاریخ ابی الفداء، ج1، ص165.

(16) «فلما سمعت اصواتهم نادت باعلی صوتها: یا ابت، یا رسول الله، ماذا القینا بعدک من ابن الخطاب و ابن ابی قحافه». الامامه و السیاسه، ج1، ص19.

(17) «فوقفت بعضادة الباب و ناشدتهم بالله بابی ان یکفا عنا و ینصرونا» بحارالانوار، ج30، ص348.

(18) بحارالانوار، ج30، ص293.

(19) «والله ما بایع علی حتی رأی الدخان قد دخل بیته.»

(20) «و رکل الباب برجله». بحارالانوار، ج30، ص349 ؛ ج53، ص19.

(21) «قلت لسلمان: ادخلوا علی فاطمة بغیر اذن؟! قال: ای والله و ما علیها من خمار» کتاب سلیم بن قیس، ج2، ص587؛ بحارالانوار، ج28، ص270.

(22) «فما سمع القوم صوتها و بکاءها انصرفوا باکین، فکادت قلوبهم تنصدع و اکبادهم تنفطر». الامامه و السیاسه، ج1، ص14؛ بحارالانوار، ج28، ص356. به راستی مگر مهاجمان چه دیدند که گریه کنان بازگشتند و نزدیک بود قلوبشان پاره گردد و دل‌هاشان متلاشی شود؟ آیا به غیر از صحنه‏ مولم سقط، هیچ صحنه‏ دیگری می‌توانست آن جماعت سنگ دل و ظالم را این گونه متأثر کند؟ (شایان ذکراست که ابن قتیبه از اعاظم علمای اهل سنت است).

(23) «و بقی عمر معه قوم، فاخرجوا علیا». الامامه و السیاسه، ج1، ص14.

(24) «نادت بأعلی صوتها: یا ابت، یا رسول الله ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب و ابن ابی قحافه» همان و المسترشد، ص378.

(25) «ان النبی کان لا ینام حتی یقبل عرض وجه فاطمة و یضع وجهه بین ثدیی فاطمة و یدعولها» مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص334؛ کشف الغمه، ج2، ص367؛ بحارالانوار، ج43، ص78.

(26) «فوثب علی بن ابی طالب علیه‌السلام فأخذ بثلابیب عمر، ثم هزه فصرعه، و وجأ انفه و رقبته و هم بقتله، فذکر قول رسول الله صلی الله علیه و آله و ما اوصی به من الصبر والطاعة، فقال: والذی کرم، محمد صلی الله علیه و آله بالنبوة یابن صهاک، لولا کتاب من سبق لعلمت انک لا تدخل بیتی». کتاب سلیم بن قیس، ج2، ص864؛ بحارالانوار، ج28، ص299.

(27) «فارسل عمر یستغیث فاقبل الناس حتی دخلوا الدار». کتاب سلیم بن قیس، ج2، ص586، بحارالانوار، ص28، ص269.

(28) «ان عند امیرالمؤمنین علیه‌السلام اسم الله الاعظم، لو تکلم به لاخذتهم الارض». بحارالانوار، ج28، ص239 (به نقل از رجال کشی، ص11).

(29) «ثم اخرجهم بتلابیبهم یساقون سوقا عنیفا». شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 48 – 49.

معاویه نیز در نامه‌ای به علی علیه‌السلام می‌نویسد: «… حتی حملت الیه قهرا، تساق بخزائم الاقتسار کما یساق الفحل المخشوش…» و علی علیه‌السلام هم در جوابش نوشت: «… و مالی علی المسلم من غضاضة فی ان یکون مظلوما ما لم یکن شاکا فی دینه…» شرح نهج البلاغه، ج15، ص186 – 183.

(30) «والقوا فی عنقه حبلا اسود و حالت فاطمة علیهاالسلام بین زوجها و بینهم عند باب البیت». الاحتجاج، ج1، ص211.

(31) «فحالت فاطمة علیهاالسلام بینهم و بین بعلها و قالت: والله لا ادعکم تجرون ابن عمی ظلما، ویلکم ما اسرع ما خنتم الله و رسوله فینا اهل البیت و قد اوصاکم رسول الله صلی الله علیه و آله باتباعنا و مودتنا والتمسک بنا! فقال الله تعالی: قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی». علم الیقین، ج2، ص687.

(32) «قالت: اما والله یابن الخطاب لولا انی اکره ان یصیب البلاء من لا ذنب له، لعلمت انی ساقسم علی الله ثم اجده سریع الاجابة». الکافی، ج1، ص460.

(33) «قال (عدی بن حاتم). ما رحمت احدا رحمتی علیا حین اتی به ملبیا…». بحارالانوار، ج28، ص393 (به نقل از: تخلیص الشافی، ج3، ص79). نیز ر. ک: شرح نهج البلاغه، ج6، ص45 (خبر لیث بن سعد).

(34) «واجتمع الناس ینظرون، وامتلات شوارع المدینة بارجل فصرخت و ولولت». شرح ابن ابی الحدید، ج6، ص49.

(35) «الامامه و السیاسه، ج1، ص19؛ الاختصاص، ص 185؛ تفسیر عیاشی، ج2، ص68، المسترشد، ص378؛ بحارالانوار، ج28، ص220 و 228؛ علم الیقین، ج2، ص688.

(36) «ثم انطلقوا بعلی علیه‌السلام ملبیا حتی انتهوا به الی ابی بکر، و عمر قائم بالسیف علی رأسه، و معه خالد بن الولید والمخزومی و ابوعبیدة بن الجراح و سالم والمغیرة بن شعبه و اسید بن حصین و بشیر بن سعد، و سائر الناس قعود حول ابی بکر و معهم السلاح». الاحتجاج، ج1، ص212- 213، کتاب سلیم بن قیس، ج2، ص587؛ بحارالانوار، ج28، ص270.

(37) بحارالانوار، ج28، ص270.

(38) «فقال علی علیه‌السلام: ما اسرع ماتوثبتم علی اهل بیت نبیکم! یا ابابکر، بای حق و بای میراث و بای سابقة تحث الناس الی بیعتک؟! الم تبایعنی بالامس بامر رسول الله صلی الله علیه و آله». کتاب سلیم بن قیس، ج2، ص558 و 865؛ بحارالانوار، ج28، ص270.

(39) «و هو یقول: اما والله لو وقع سیفی بیدی لعلمتم انکم لن تصلوا الی هذا منی و بالله لا الوم نفسی فی جهد ولو کنت فی اربعین رجلا لفرقت جماعتکم، فلعن الله قوما بایعونی ثم خذلونی». کتاب سلیم بن قیس، ج2، ص588؛ الاحتجاج، ج1، ص213؛ بحارالانوار، ج28، ص270.

(40) «دع انک هذه الاباطیل». بحارالانوار، ج28، ص271؛ کتاب سلیم بن قیس، ج2، ص588 – 866.

(41) الامامه و السیاسه، ج1، ص19 و منابع پاورقی بعدی.

(42) تفسیر عیاشی، ج2، ص68؛ المسترشد، ص 378؛ کتاب سلیم بن قیس، ج2، ص588 – 866. بحارالانوار، ج28، ص271 – 301.

(43) «انک لست متروکا حتی تبایع». شرح ابن ابی الحدید ج6، ص11 (به نقل از سقیفه‏ جوهری، ص60) و در الاحتجاج اضافه می‌کند. «طوعا او کرها». ج1، ص183.

(44) «احلب یا عمر حلبا لک شطره! اشد له الیوم امره لیرد علیک غدا». شرح ابن ابی الحدید، ج6، ص11، انساف الاشراف، ج1، ص587؛ الاحتجاج، ج1، ص183.

(45) «والله لا اقبل قولک و لا ابایعه» شرح ابن ابی الحدید، ج6، ص11 (به نقل از سقیفه‏ جوهری، ص61)؛ الاحتجاج، ج1، ص183.

(46) «عن لیث بن سعد، قال: تخلف علی عن بیعة ابی بکر، فاخرج ملبیا، یمضی به رکضا، و هو یقول: معاشر المسلمین علام تضرب عنق رجل من المسلمین، لم یختلف لخلاف و انما تخلف لحاجة، فما مر بمجلس من المجالس الا یقال له. انطلق فبایع». شرح ابن ابی الحدید، ج6، ص45.

(47) «فما بقیت هاشمیة الا خرجت معها». بحارالانوار، ج28، ص206؛ الاحتجاج، ج1، ص222؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص126.

(48) الکافی، ج8 (روضه)، ص237 – 238؛ بحارالانوار، ج28، ص252.

(49) الکافی ج8 (روضه)، ص238؛ الاختصاص، شیخ مفید، ص185؛ الاحتجاج، ج1، ص222؛ بحارالانوار، ج43، ص47 و ج28، ص206؛ ج27، ص227.

(50) الاختصاص، ص181؛ بحارالانوار، ج28، ص206 – 227؛ الاحتجاج، ج1، ص222. در روایت آمده که به خدا قسم اگر زهرا علیهاالسلام سر خود را برهنه کرده بود، همگی می‌مردند: «عن ابی جعفر علیه‌السلام قال: والله لو نشرت شعرها ماتوا طرا». الکافی، ج8 (روضه)، ص238. نیز ر. ک: بحارالانوار، ج28، ص238، رجال کشی، ص7.

(51) بحارالانوار، ج28، ص228، تفسیر عیاشی، ج2، ص67.

(52) الکافی، ج8 (روضه)، ص238.

(53) الکوکب الدری، ص196.

(54) «ثم اخذت بیده فانطلقت به». الکافی، ج8 (روضه)، ص238؛ بحارالانوار، ج28، ص252.

(55) دلائل الامامه، طبرسی، ج3؛ بیت الاحزان، ص96 – 97.

(56) الباب الحادی عشر، علاّمه الحلی، ص47، تحقیق دکتر مهدی محقّق.

(57) المحجه البیضاء فی تهذیب الاحیاء، ج1، ص231؛ الذریعه، ج2، ص278.

(58) از فصل 6 باب 14 تا اول فصل 25 از همین باب.

(59) شرح الاصول الخمسه، ص756.

(60) شرح نهج البلاغه، ج10 ،ص225 – 226؛ ج13، ص301 – 302.

(61) در صفحات 61 و 78 و… کتاب «وفاة الصدیقة الزهرا علیهاالسلام».

(62) فاطمه علیها السلام بنت محمد صلی الله علیه وآله، ص118- 100.

(63) متوفّای 1341 قمری در «القصیدة العلویة المبارکة»، پاورقی صفحه 204.

(64) فاطمه الزهرا علیها السلام ، ص68، عباس محمود العقاد و همچنین مراجعه شود به عبقریه عمر، ص157.

(65) فروع کافی، ج6، ص18 ـ معانی الاخبار، ص205؛ امالی الصدوق، مجلس24، ص100؛ خصال، ص634؛ اختصاص، ص185 – 186؛ تلخیص الشّافی ج3، ص156؛ دلائل الامامه.

(66) چشمه در بستر، مسعود پور سید آقایی.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا