وفاداری
در زندگی ریحانه پیامبر اصل وفا و وفاداری از موقعیت والایی بهرهور بود و آن حضرت هماره در زندگی فردی، خانوادگی، اجتماعی و سیاسی، همگان را به این اصل انسان ساز و حیاتی دعوت میکرد و خود به راستی سمبل وفای به عهد خویش با خدا، با خویشتن و با بندگان خدا بود و آن را مایه جلب عنایت و مهر و آمرزش خدا مینگریست. «و الوفاء بالنذر تعریضا للمغفرة…»
او با الهام از قرآن و پیامبر، وفا و وفاداری به عهدها و پیمانها را در کران تا کران زندگی، حیاتی میشناخت و بر این باور بود که از همه آنها پرسش خواهد شد.
«و اوفوا بالعهد ان العهد کان مسؤولا» (1) و آن را از نشانههای توحیدگرایی و یکتاپرستی میدانست.
«و الذین هم لاماناتهم و عهدهم راعون» (2) و بر این باور بود که انسان بی وفا و عهدشکن و فاقد وفا و وفاداری، دین و ایمان درستی نیز نخواهد داشت. «لا دین لمن لا عهد له» (3)
و بر این اندیشه بود که هر کس به خدا و روز پاداش و کیفر ایمان داشته باشد، باید در زندگی وفادار باشد.
«من کان یؤمن بالله و الیوم الاخر فلیفِ اذا وعد» (4)
و نزدیکترینها را به پیامبر در خلق و خو و در روز رستاخیز، وفادارترینها، راستگوترینها و امانت پیشهترینها میدانست.
«اقربکم منی غدا فی الموقف… و اوفاکم بالعهد» (5)
به همین جهت آن بانوی سرفراز در همه ابعاد زندگی الهام بخش خویش به ویژه در زندگی مشترک و در رابطه با حقوق دیگران سبک و سیره اش وفا و وفاداری و صفا بود؛ چرا که آن آموزگار شایسته کردار، رهروان راه خویش را بر این اندیشه رهنمون بود که وقتی میان دو جوان پیمان زندگی مشترک بسته میشود، زندگی انفرادی آنان به یک زندگی اجتماعی تبدیل میگردد و امضای این پیمان مقدس و انسانی بدان مفهوم است که آن دو انسان، با هم پیمان میبندند که تا پایان زندگی یار و یاور وفادار و فداکار یکدیگر و رفیق راه هم باشند.
پیمان میبندند که در اداره زندگی هماهنگ و همدل و همراه و همداستان باشند.
پیمان میبندند که در راه رفاه و آسایش و آرامش خاطر یکدیگر بکوشند.
پیمان میبندند که یار و غمخوار راستین و آگاه و دلسوز هم باشند.
پیمان میبندند که حقوق و امنیت و آزادی و حرمت و شکوه و عظمت یکدیگر را پاس دارند.
پیمان میبندند که در گرامیداشت معنوی و اخلاقی و انسانی و اجتماعی هم از هیچ فداکاری کوتاهی نکنند.
پیمان میبندند تا در جوانی و پیری، سلامت و بیماری، غم و شادی، توانمندی و ناتوانی، خوشی و ناخوشی، بی نیازی و نیاز، آسایش و آرامش، شادکامی و ناکامی، راحتی و گرفتاری، برخورداری و محرومیت و دیگر فراز و نشیبهای زندگی، با هم و به راستی یار وفادار هم باشند.
پیمان میبندند که حدود و مرزهای خدا را در مورد یکدیگر رعایت کنند.
پیمان میبندند که قانون شناس، قانون گرا و حق طلب باشند.
پیمان میبندند که در قلمرو مقررات و اخلاق و ارزشهای انسانی زندگی کنند.آیینه یکدیگر باشند، مایه پوشش و آبروی هم باشند، آنچه را برای خود میخواهند و میپسندند و میجویند، برای شریک و همتای زندگی خویش نیز بجویند و بخواهند.
پیمان میبندند که این راه دشوار زندگی را براساس مهر و عشق، راستی و درستی، امانت و امانتداری، صداقت و صراحت، هماهنگی و همدلی، نیکوکاری و شایسته کرداری، آگاهی و هوشیاری، نظم و انضباط، تلاش و سختکوشی، دقت و ظرافت، خردمندی و خردورزی، هوشمندی و درایت ژرف اندیشی و آینده نگری، اخلاص و یکدلی، صفا و دگردوستی، ایمان و عمل شایسته، حق جویی و قانونگرایی، ایثار و فداکاری، زهد و پارسایی، گذشت و بخشایندگی، حلم و بردباری، شکیبایی و پایداری، پاکی و عفاف، وقار و متانت، ساده زیستی و قناعت، ادب و انسانیت، شهامت و کرامت، سازش با کمبودها و رعایت حال یکدیگر بپیمایند.
و راستی که ریحانه پیامبر در زندگی مشترک خویش، سبک و سیرهاش این گونه بود. این پرتوی از وفای اوست که در بحرانیترین شرایط زندگی خویش با امیر والاییها، ضمن دفاع شهامتمندانه و قهرمانانه از حق و عدالت و فداکاری تا مرز شهادت، برای رفع خطر دژخیمان استبداد از جان گرامی و نفس نفیس امیرمؤمنان فرمود: «روحی لروحک الفداء و نفسی لنفسک الوقا یا اباالحسن…»
امانت و امانتداری
او آموزگار امانت و امانتداری بود و در سبک و سیرهاش این اصل حیاتی جایگاه ویژهای داشت؛ چرا که آن را از نشانههای اصیل ایمان به خدا مینگریست و دین باوری و دینداری بدون امانت و رعایت امانتها را دینداری درست نمیدانست.
آن حضرت در تأکید بر این ویژگی والای انسانی در سبک و سیرهاش میفرماید:
«یابن عم، ما عهدتنی کاذبة و لا خائنة ….»؛
علی جان! بی گمان در زندگی و سبک و سیره ام مرا با دروغ و پندار خیانت، سخت بیگانه و هماره راستگو و درست کردار و امانتدار و امانت پیشه یافتهای؛ آیاچنین بوده است؟
و امیر والاییها در پاسخ او، راستی و امانتداری او را ستود و او را تجسم پرواپیشگی و ارزشهای والای انسانی و توحیدگرایی و تقواپیشگی وصف فرمود.
پینوشت:
(1) اسرا، آیه34.
(2) مؤمنون،آیه8.
(3) بحارالانوار، ج16، ص144.
(4) کافی، ج 2، ص363.
(5) تاریخ یعقوبی، ج2، ص60.