شهادت و وقایع پس از آن
شهادت حضرت زهرا (س)
لحظههای جدایی از عزیزان چه سخت است، به ویژه اگر رابطه دارای ریشههایی باشد که در ژرفای ارزشها و الگوها ضرب المثل بوده و از سرچشمه وحی، سیراب شده باشد… رابطهای نه همچون دیگر رابطهها… رابطه میان پیامبر عظیم و دختری بسیار صدیق و پاک، از گوشت و خون او؛ دختری که در عشق به پدرش ذوب شده بود و این نه محبت نسبت به پدر بود، بلکه عشقی از نوعی دیگر که من و تو حقیقت آن را درنمییابیم… چرا؟ زیرا که محبتی متقابل از یکسو میان پدری که خداوند او را به عنوان عظیم ترین و شریف ترین آفریده برگزید و از سوی دیگر دختری که خداوند او را طاهر و معصوم گردانیده بود. بنابراین محبتی بود که سرچشمه اش دوستی و طاعت خداوند است… رشتههای این رابطه با انتقال پدر و مربی به ملأ اعلی، از هم گسسته است. در حالی که رسالت الهی را بعد از خود بر جای گذاشته و استمرار این رسالت را به طرف دیگر، منوط و مربوط ساخته بود. به همان دختر پاکی که اراده خداوندی حتی در ازدواج او به طور مستقیم دخالت داشت و همسر او علی بن ابیطالب برترین کسی بود که رسالت را در شخص فاطمه (س) و دیگران حفظ میکرد. ولی آن قوم معنی رسالت و رسول را نفهمیده بود. نبوت و وحی را درک ننموده، خدای را به شایستگی ارج ننهاد بنابراین بر حکم خدا اعتراض کردند و از مرز فرمان وی تجاوز نمودند… سپس بر مقام نبوت نیز تعدی نمودند و نپذیرفتند مگر اینکه غصههای پی در پی در کام ما بریزند و اشک ما را همراه با دردی جانکاه ریزان نمایند. آری، حضرت زهرا! و تو چه میدانی که حضرت زهرا کیست؟
اینک زهرای غمگین و دلشکسته، در خانه خود گریان است و اندوه خود را نزد خدای عزوجل به شکایت برده و در انتظار روز موعود به سر میبرد. زیرا که محمد مصطفی صلی اللَّه علیه و آله، به او خبر داده که وی نخستین فرد از اهل بیتش خواهد بود که به او میپیوندد… او همچنان میگریست و میگریست، تا اینکه «شیوخ» اهل مدینه، نزد علی آمدند و از گریههای فاطمه (س)، اظهار ناخشنودی و ناراحتی نمودند و از او خواستند تا از او بخواهد که از گریستن بازایستد و یا اینکه او را مخیر کنند که فقط شبها را بگرید و یا تنها در هنگام روز گریه کند. امیرالمؤمنین علی علیهالسلام برای او خانهای خارج از مدینه بنا کرد که «بیت الاحزان» یعنی خانه غمها نام گرفت. و فاطمه (س) در آنجا به زندگی غمبارش ادامه داد. هر روز که میگذشت، آن گل شاداب، روی به پژمردگی مینهاد و بیماری او روز به روز تأثیر خود را بر وجود نازنینش میگذاشت. امام صادق علیهالسلام در این مورد میفرماید: «او محسن را سقط نمود و به سبب آن به بیماری سختی دچار شد که همان نیز علت فوتش شد»… چگونه چنان نباشد یعنی علت مرگش همان کوبیدن درب و سقط جنین نباشد، در حالی که وی بیش از هیجده سال نداشت… و از جوانی و سلامت کامل پیش از آن واقعه برخوردار بود. مصیبتها با وارد کردن ضربه بر او و یورش بردن به خانه اش، بر او باریدن گرفت و این آغاز کار و همچنین پایان آن بود… سرانجام در بستر بیماری افتاد و در انتظار اجلش به سر میبرد، اجلی که به سرعت به سویش میآمد، در حالی که علی علیهالسلام در کنارش بود.
امام زین العابدین علیهالسلام از پدرش امام حسین علیهالسلام نقل میکند که فرمود: هنگامی که فاطمه (س) دختر رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله بیمار شد، به علی بن ابیطالب سفارش نمود که آن موضوع را پنهان بدارد و خبرش را مخفی نگهدارد و کسی را از بیماریش با خبر نسازد و آن حضرت، شخصاً از او پرستاری میکرد و اسماء بنت عمیس، پیوسته او را در این کار، یاری میداد. فاطمه زهرا، از مردم مدینه ناامید شده بود، زیرا که از آنان یاری خواسته و آنان او را یاری نکرده بودند، از آنها بیزار شده بود و دیگر رغبتی به جوانمردیشان نداشت تا آنجا که در آخرین بیماریش، نمیخواست که آنها را ببیند… علی علیهالسلام برایش کافی بود تا در آن وضع در کنارش به سر برد، در آخرین روز پیش از وفاتش، حضرت زهرا علیهاالسلام ساعتی به خواب رفت. در خواب، پدرش، رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله را در کاخی از جواهر سفید، مشاهده کرد. هنگامی که آن حضرت صلی اللَّه علیه و آله او را دید، فرمود: دخترم! به سوی من بشتاب که من مشتاق تو هستم. پاسخ داد: به خدا که من بیشتر در اشتیاق دیدار تو به سر میبرم. پدرش به او فرمود: امشب، تو در نزد من خواهی بود.
زهرا از خواب بیدار شد و برای پیوستن به پدر، آماده شد. میدانست که چند ساعتی بیش از عمر وی در این دنیای فانی نمانده و گفته پیامبر صلی اللَّه علیه و آله پیش از رحلتش، محقق میگشت… همان مطلبی که بعداً نیز بر آن تأکید کرده بود…
در حالی که از مژده انتقال به سرای ابدی، رضوان اکبر و بهشتی که پهنای آن بسان گستره آسمان و زمین است. شادمان بود، از سوی دیگر دردی سخت بر جانش نشسته بود. زیرا او همسری مهربان را بعد از خود تنها و جوجههایی که هنوز بال و پر در نیاورده و غنچههایی که هنوز نشکفته بودند رها میکرد آنان، جگرگوشههایش بودند… او از آنها دور میشد و آنها را به این زندگی پر خطر میسپرد که فجایع بسیاری را در بر داشت، خصوصاً برای آنها که خاندان رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله بودند و بیش از همه مردم در معرض آزمون و امتحان قرار داشتند… و بعضی از ناکسانی که از کتاب خدا رویگردان بودند، منتظر فرصتی برای آسیب رساندن به آنان بودند… او با آنان وداع خواهد کرد، در حالی که به آینده ناشناخته فرزندان و همسرش مینگریست او با چشم بینای پدرش، به لطف خداوند، به غیب مینگریست. آنجا که علی را ناجوانمردانه با شمشیر در محراب عبادت ضربت میزنند. حسن با زهر کشته میشود و حسین با ضربات پی در پی شمشیرها پاره پاره میگردد. شمشیرهایی که با وفات پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه و آله به تدریج در برابر اهل بیت کشیده شدند.
همه این مسائل از جلوی دیدگان زهرا عبور میکرد، در حالی که از شدت ضعف، دست بر دیوار نهاده و به سوی آب میرفت، تا کودکانش را برای آخرین بار شست و شو دهد. و جامههایشان را بشوید. در آن حال بدنش میلرزید، گویی که با آنان وداع میکرد… نمیدانم که در آن هنگام چه احساسی داشت. از جمله نامهای فاطمه «حانیه» به معنی دلسوز بود. او در اوج دلسوزی و عطوفت نسبت به فرزندانش قرار داشت.
امام علی علیهالسلام به خانه وارد میشود و او را میبیند که با وجود بیماریش، به کارهایش میپردازد. و در خانه مشغول انجام خدمت شده است. قلب امام با مشاهده او در این حالت، شکسته شد، فاطمه (س)، علی را با خبر ساخت که آن روز، آخرین روز زندگی او میباشد. سپس آنچه را از پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله، در اثنای خواب دیده بود، برایش بازگو نمود. سپس به بستر خود بازگشت و به او گفت: ای عموزاده! از نزدیک شدن مرگ خویش با خبر شده ام و نمیدانم که مرا چه حالتی است! جز اینکه میدانم ساعت به ساعت در حال پیوستن به پدر هستم.
لذا آنچه را در دل دارم به تو وصیت میکنم… علی علیهالسلام به او گفت: ای دختر رسول خدا! هر چه را دوست داری به من وصیت کن. پس در کنار او نشست و از کسانی که در اطاق بودند خواست که خارج شوند.
زهرا گفت: ای عموزاده! هیچگاه مرا دروغگو یا خیانت کار نیافته ای و از وقتی که با من به سر بردی، با تو مخالفت نکرده ام. علی علیهالسلام گفت: پناه بر خدا، تو خداشناستر و نیکوکارتر و پرهیزگارتر و گرامیتر و خدا ترس تر از آن هستی که تو را به جهت نافرمانی از خویش سرزنش نمایم. فراق و فقدان تو بر من گران است اما این امری است که چاره ای از آن نیست، به خدا که مصیبت از دست دادن رسول خدا را بر من تازه گردانیدی، وفات و فقدان تو بسیار عظیم است. «انا لله و انا الیه راجعون».
آنگاه هر دویشان گریستند. امام سر او را بر سینه خود فشرد و سپس گفت: هر چه میخواهی به من وصیت کن. مرا با وفا خواهی یافت و آنچه را به من دستور دهی انجام خواهم داد و فرمان تو را بر خواسته خویش ترجیح خواهم داد. گفت: خداوند تو را به جهت من، جزای خیر دهد… ای عموزاده، تو را سفارش میکنم: اولاً اینکه با دختر خواهرم امامه، ازدواج کنی، که او برای فرزندانم همانند من خواهد بود، زیرا هیچ مردی نیز بدون زن نمیتواند باشد. سپس گفت: و تو را وصیت میکنم که هر گاه بمیرم، مرا غسل ده و جامههایم را از من دور مساز، که من پاک و مطهر هستم، و مرا از باقیمانده حنوط پدرم رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله حنوط کن. و بر من نمازگذار! و همراه تو نمازگذاری نباشد جز آنکه از اهل بیت من هر چه نزدیکتر باشد، و مرا شب هنگام، و نه در وقت روز، به خاک سپار، آنگاه که چشمها آرام گیرد و دیدهها به خواب رود، محرمانه و نه آشکارا، و جای قبرم را پنهان بدار و نگذار کسی از آنان که بر من ستم روا داشته اند، در تشییع جنازه ام حضور داشته باشند.
زهرا علیهاالسلام خواستار ادامه جهاد پس از مرگ خود بود و وصیت آن حضرت، آخرین اعلام موضع استوار و مداوم وی از زمان رحلت رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله و تا بیماری خود او بود. و میخواهد تا وقتی که خدا بخواهد این مبارزه باقی بماند. دختر مصطفی مخفیانه و شب هنگام به خاک سپرده میشود و جز اهل بیت و مخلصان آنان، کسی دیگر در نماز بر او مشارکت نمینماید!!
در آخرین لحظات زندگیش، جامههایی تازه طلب کرد و سپس سلمی، همسر ابورافع را فراخواند و به او گفت: برایم آبی تهیه کن و از او خواست تا بر او آب بریزد و او غسل میکرد، سپس لباسهای جدیدش را پوشید و دستور داد تا بسترش را تا وسط اتاق، پیش بیاورند و خود، رو به قبله در آن آرمید و گفت: من، از دنیا خواهم رفت، کسی جامه از روی من برندارد.
اسماء بنت عمیس میگوید: هنگامی که فاطمه (س) داخل خانه شد، اندکی منتظرش ماندم و سپس او را صدا زدم ولی پاسخی به من نداد، پس او را صدا زدم: ای دختر محمد مصطفی! ای دختر گرامیترین کسی که زنان او را حمل نمودند! ای دختر بهترین کسی که بر زمین پای نهاد! ای دختر کسی که به اندازه دو کمان یا نزدیکتر از آن نسبت به خدای خود نزدیک بود! ولی او پاسخ نداد. در این هنگام وارد خانه شدم و جامه از روی او برداشتم، دیدم که او دنیا را بدرود گفته، شهید و شکیبا، ستمدیده و تسلیم امر خدا گشته است آن زمان مابین مغرب و عشاء بود. خود را بر او افکنده او را بوسیدم و گفتم: ای فاطمه! هر وقت بر پدرت صلی اللَّه علیه و آله وارد شدی، سلام مرا به او برسان در این هنگام بود که ناگهان، حسن و حسین وارد خانه شدند و دانستند که مادرشان درگذشته است. حسن بر او افتاد. او را میبوسید و میگفت: ای مادر! با من سخن بگوی پیش از آنکه جانم از تن بیرون رود و حسین پای او را میبوسید و میگفت مادر! من پسرت حسین هستم، با من سخن بگوی پیش از آنکه قلبم بشکند و بمیرم. سپس به سوی مسجد خارج شدند و پدرشان را از شهادت مادرشان با خبر ساختند. امیرالمؤمنین به منزل آمد در حالی که میگفت: ای دختر محمد! با چه کسی تسلی جسته، دل آرام کنم. سپس فرمود: «خداوندا! او را پریشان ساختند، او را دل آرام و مأنوس ساز. از او دور شدند، به او لطفی فرما بر او ستم راندند، به خاطر او حکم کن، ای حاکمترین حاکمان».
ام کلثوم در حالی که خود را در جامه ای پیچیده بود بیرون آمد و فریاد میزد، ای پدر! ای رسول خدا! اینک به حقیقت تو را از دست داده ایم، از دست دادنی که پس از آن دیداری دست نخواهد داد.
صدای زاری و شیون بر دختر رسول خدا در شهر مدینه به گوش میرسید و مردم جمع شده منتظر بیرون آمدن جنازه بودند که ابوذر به سوی آنان خارج شد و گفت: که تشییع جنازه دختر رسول خدا، امشب به تأخیر افتاده است.
امیرالمؤمنین، به غسل او پرداخت. امام صادق علیهالسلام درباره اینکه چرا علی فاطمه (س) را غسل داد؟ چنین فرمود: او صدیقه ای بود که جز صدیق نباید او را غسل دهد، همچنانکه مریم را کسی جز عیسی علیهالسلام غسل نداد. آن حضرت علیهالسلام گفت: علی سه بار و پنج بار بر او آب ریخت و در مرتبه پنجم مقداری کافور قرار داد و میگفت: خداوندا! او کنیز تو و دختر فرستاده و برگزیده آفریدگانت میباشد، خداوندا! حجتش را به او تلقین کن و برهانش را عظیم و مستحکم ساز و درجهاش را بالا ببر و او را با محمد صلی اللَّه علیه و آله محشور ساز.
سپس او را از باقیمانده حنوط رسول خدا، که جبرئیل آورده بود، حنوط کرد. زیرا که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله قبلاً به آنان فرموده بود: ای علی و ای فاطمه! این حنوطی است از بهشت که جبرئیل آن را به من داده و او به شما سلام میرساند و میگوید: آن را قسمت کنید و برای من و برای خودتان از آن قسمتی را جدا کنید. در این هنگام فاطمه (س) گفت: یک سوم آن برای شماست و علی علیهالسلام در مورد بقیه نظر خواهد داد. با شنیدن این سخن رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله به گریه افتاد و او را در آغوش گرفت و گفت: موفق و هدایت یافته و شایسته الهام گشتهای. ای علی! در مورد بقیه آن نظر بده. گفت: نصف آن، برای اوست و نصف دیگر برای هر کسی است که شما، ای رسول خدا، بفرمایید. فرمود: آن، برای تو میباشد.
حضرت، او را در هفت جامه کفن کرد و پیش از آنکه کفن را گره زند، صدا زد: ای ام کلثوم، ای زینب، ای حسن و ای حسین! بشتابید و از مادرتان توشه برگیرید که این فراق است و دیدار به بهشت خواهد بود.
حقاً که لحظههای وداع با شمعی بود که خاموش گشته و پیش از آن بسیار سوخته بود تا برای دیگران روشنی بخش باشد… چه سوگ عظیمی و چه مصیبت بزرگی رخ داده است. حسن و حسین علیهماالسلام پیش آمدند و میگفتند: چه اندوه بی پایان در فقدان جدمان محمد مصطفی و مادرمان زهرا نصیب ما شده است؟! هر گاه با جدمان دیدار نمودی، سلام ما را به او برسان و به او بگو که بعد از تو در دنیا یتیم مانده ایم.
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: ناگهان صدای هاتفی را از آسمان شنیدیم که گفت: «و اذا بِهاتِفٍ مِنَ السّماءِ ینادی یا اَبَاالْحَسن اِرفَعْهُما فَلَقدْ لَبْکِیا وَاللَّهِ مَلائِکَةُ السّماواتِ فَقد اِشْتِیاقَ الْحَبیبِ اِلی الْمحبُوبِ». ای اباالحسن! آنها را از روی او بردار، به خدا که آنها فرشتگان آسمان را به گریه انداخته اند. حضرت علی آنان را دور ساخت و گره کفن را بربست.
اینک مهمترین لحظهها فرا رسیده اند، لحظه اجرای بخش مهم وصیت، بخشی که تا روز قیامت به عنوان شاهدی بر موضع زهرا باقی خواهد ماند.
لحظههای خاک سپاری فرارسیده که باید مخفیانه صورت گیرد، پیش از آن بر جنازه نماز گذارده شد که در آن قید شده بود آنان که بر زهرا ستم رانده اند، حق شرکت در نماز را ندارند. این وصیت زهرا بود.
شب فرارسید، چشمها به خواب رفت و دیدهها آرام گرفت. در دل شب عده اندکی از هاشمیان و دوستدارانشان، که همراه علی و فاطمه (س) موضعی مثبت گرفته بودند، آمدند که عبارت بودند از سلمان و ابوذر و مقداد و عمار. امام علی علیهالسلام و به همراه او این عده اندک ولی مبارک… بر او نماز گذاردند. امام وی را به خاک سپرد و هنگامی که او را در قبر گذاشت، گفت: بسم اللَّه الرحمن الرحیم، بسم اللَّه و بالله و علی مله رسول اللَّه محمد بن عبداللَّه، تو را ای صدیقه! به کسی سپردم که از من به تو شایسته تر باشد و برای تو خرسندم به آنچه خداوند خرسند باشد. سپس این آیه را تلاوت کرد: «منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة اخری» (1) ؛ «شما را از آن آفریدیم و به آن باز میگردانیم و بار دیگر از آن خارجتان میسازیم.
سپس آن حضرت علیهالسلام در بقیع هفت قبر و یا چهل قبر درست کرد تا قبر زهرا علیهاالسلام در میان آنها ناپدید گردد و هنگامی که شیوخ مدینه از دفن وی آگاه شدند، در حالی که در بقیع قبرهای تازه ای دیده میشد، کار بر آنان مشکل گشت و گفتند: تعدادی از زنان مسلمان را بیاورید تا این قبرها را بشکافند. و بدین وسیله او را بیرون بیاوریم و بر او نماز بگذاریم. این خبر به علی علیهالسلام رسید و آن حضرت، در حالی که قبای زرد رنگش را که در جنگها بر تن میکرد، پوشیده بود، خشمگین خارج شد ذوالفقار در دستش بود و به خداوند سوگند یاد کرد که اگر سنگی از قبرها جابجا شود، بر آنان شمشیر خواهد کشید، عمر به همراه جماعتی با او روبرو شد و گفت: تو را چه میشود، ای اباالحسن، به خدا که ما قصد داریم قبرش را بشکافیم و بر او نماز بگذاریم.
علی علیهالسلام در حالی که به خشم آمده بود، فرمود: من از ترس اینکه مردم از دینشان مرتد شوند، حق خود را رها کردم ولی قبر فاطمه (س)، سوگند به آنکه جان من در دست اوست، اگر سنگی از آن جابجا گردد، زمین را از خونتان سیراب خواهم کرد. آنگاه مردم متفرق شدند. (2).
بر نخستین موردی که امت در امتحان آن مردود گشت، پرده ای کشیده شد و بسیاری از حقایق را پنهان نمودند. اما زهرا با اشتیاق به دیدار پدر، از دنیا رفت. رفت، در حالی که زخمهایی سخت و دردهایی عظیم را با خود داشت… او رحلت نمود تا نزد خدای سبحان و متعال شکایت برد تا برای او حکم کند علیه کسانی که به او ستم کرده اند. او همچنین برای ما پرچمهای هدایت و منارهای تشخیص بر جای نهاد… او رحلت نمود و رازش را برای ما باقی گذاشت. رازی که در قبر او که مخفیانه در آن دفن گردید، به خاک سپرده شده است. رازی که سهل و ممتنع است. و همه عقلها نیز پنهان نمیماند. رازی که هیچکس بدان دست نمییابد مگر آن که نور فاطمه (س) در قلب او باشد. و عقلش از پرتو او توشه برگرفته و به روی حق و خیر گشود شده و از ستم و انحراف بیزار گشته باشد. (3)
ذخیره فاطمه (س) برای قبر
حضرت فاطمه علیهاالسلام در ضمن وصایای خود به علی علیهالسلام گفت: یا علی! این شیشه را بگیر و هنگامی که از کار من فارغ شده و مرا در قبرم نهادی، آن را در لحد من بگذار. علی علیهالسلام فرمودند: ای بانوی زنان! در این شیشه چیست؟ فاطمه علیهاالسلام پاسخ داد: یا ابالحسن! من از پدرم شنیدم که میفرمود: راستی که قطرات اشک، غضب و خشم خدای را خاموش میسازد و قبر، باغی از باغات بهشت نمیشود مگر اینکه بنده از خوف خدا گریه کرده باشد و خدای عزیز جبار میداند که گریه کردهام و این قطرات اشک من در سحرهاست که در این شیشه جمع کرده ام و آن را ذخیرهای برای درون قبر خود نموده ام تا در روز حشر، آن را بیابم. حضرت علی علیهالسلام از سخن حضرت زهرا علیهاالسلام گریان شد و در این موقع فاطمه علیهاالسلام دستش را دراز کرد و اشکهای چشم علی علیهالسلام را گرفت و به صورت خود کشید. (4)
فاطمه (س) در آخرین لحظات زندگی
بیماری زهرا علیهاالسلام شدت یافت و حالش خطرناک شد. علی بن ابی طالب علیهالسلام جز برای کارهای ضروری از کنار بستر همسرش جدا نمیشد اسماء بنت عمیس از آن حضرت پرستاری میکرد. حسن و حسین و زینب و ام کلثوم که مادرشان را بدان حال میدیدند کمتر از او جدا میشدند. فاطمه (س) گاهی از شدت مرض بیهوش میگشت و گاهی چشمهایش را باز میکرد و به اطفال عزیزش نگاه حسرتی مینمود.
علی بن ابی طالب علیهالسلام میفرماید: زهرا دم احتضار چشمهایش را باز کرد. نگاه تندی به اطراف افکند و گفت: السلام علیک یا جبرائیل. السلام علیک یا رسول اللَّه، خدایا! با پیغمبرت محشورم کن. خدایا! در بهشت و در جوار خودت ساکنم گردان. آنگاه به حاضرین فرمود: اکنون فرشتگان خدا و جبرائیل حاضرند. پدرم نیز حضور دارد و به من میفرماید: زودتر به نزد ما بشتاب که اینجا برایت نیکوتر است. (5).
علی علیهالسلام میفرماید: فاطمه (س) در شب وفات به من فرمود: پسر عمو! هم اکنون جبرئیل برای عرض سلام نزدم حاضر شده میگوید: خدا سلامت میرساند و میفرماید: نزدیک است در بهشت با پدرت ملاقات نمایی. سپس فرمود: و علیکم السلام. بعداً به من فرمود: ای پسر عمو! اینک میکائیل نازل شد و از جانب خدا پیام آورد. سپس فرمود: و علیکم السلام. در این هنگام چشمهایش را باز کرد و فرمود: پسر عمو! به خدا سوگند عزرائیل است، برای قبض روح من آمده. آنگاه به عزرائیل فرمود: روح مرا بگیر ولی با من مدارا کن. در آخرین لحظه حیات فرمود: پروردگارا! به سوی تو میآیم نه به سوی آتش. این کلمات را گفت و چشمهای نازنیش را بست و دست و پایش را دراز کرد و جان به جان آفرین تسلیم نمود.
«اسماء بنت عمیس» جریان وفات زهرا علیهاالسلام را چنین تعریف میکند: هنگامی که وفات فاطمه (س) نزدیک شد به من فرمود: جبرئیل در وقت وفات پدرم قدری کافور برایش آورد. آنها را سه قسمت نمود یک قسمت را برای خودش برداشت، یک قسمت را برای علی علیهالسلام گذاشت یک قسمت را به من داد و در فلان جا نهاده ام، اکنون بدان احتیاج دارم آن را حاضر کن. اسماء کافور را حاضر کرد. آنگاه خودش را شستشو داد وضو گرفت و به اسماء فرمود لباسهای نمازم را حاضر کن، و بوی خوش برایم بیاور.
اسماء لباسها را حاضر نمود، پس آنها را پوشید و بوی خوش استعمال کرد و رو به قبله در بسترش خوابید و به اسماء فرمود: من استراحت میکنم، ساعتی صبر کن پس مرا صدا بزن، اگر جواب نشنیدی بدان که از دنیا رفته ام، علی علیهالسلام را زود خبر کن، اسماء میگوید: قدری صبر کردم آنگاه به درب حجره آمدم زهرا را صدا زدم ولی جوابی نشنیدم، وقتی لباس را از صورتش کنار زدم دیدم از دنیا رفته است. روی جنازه اش افتاده میبوسیدم و میگریستم. ناگاه حسن و حسین علیهماالسلام از در وارد شدند. احوال مادرشان را پرسیدند و فرمودند: اکنون موقع خواب مادر ما نیست گفتم: ای عزیزانم! مادرتان از دنیا رفت.
حسن و حسین علیهماالسلام روی جنازه مادر افتادند و آن را میبوسیدند و گریه میکردند. حسن میگفت: مادر جان! با من سخن بگو. حسین میگفت: مادر جان! من حسین توام، پیش از آنکه روح از بدنم مفارقت کند با من سخن بگو. یتیمان زهرا به جانب مسجد شتافتند تا پدرشان را از جریان مرگ مادر خبردار کنند وقتی خبر مرگ زهرا به علی علیهالسلام رسید از شدت غم و اندوه بیتاب شد و فرمود: ای دختر پیغمبر! وجود تو تسلّی بخش من بود، بعد از تو، از که تسلیت جویم؟ (6).
در حدیث وهب بن منبه، از ابن عباس منقول است:… حسن و حسین علیهماالسلام خبر (رحلت فاطمه علیهاالسلام) را در مسجد به علی علیهالسلام دادند،
«فغشی علیه حتی رش علیه الماء، ثم افاق، فحملهما حتی ادخلهما بیت فاطمة…» (7) ؛ حضرت بیهوش شد، به وی آب پاشیدند، به هوش آمد. سپس حسن و حسین علیهماالسلام را در بغل گرفت و به خانه فاطمه علیهاالسلام برد…
عبدالله بن حسن، از پدر بزرگوارش (امام حسن علیهالسلام) از جد بزرگوارش نقل میکند: فاطمه (س) دختر رسول الله صلی الله علیه و آله در حال احتضار، پس از نگاه تندی فرمود:
«السلام علی جبرئیل، السلام علی رسول الله، اللهم مع رسولک، اللهم فی رضوانک و جوارک و دارک، دار السلام»؛ سلام بر جبرئیل، سلام بر رسول خدا، خداوندا! مرا با پیامبرت قرار ده، خداوندا! مرا در رضوان و همسایگی و خانه ات که دار السلام و ایمنی مطلق است قرار ده. سپس فرمود: آیا میبینید آنچه من میبینم؟ عرض شد: چه میبیند؟ فرمود:
«هذه مواکب اهل السماوات، و هذا جبرئیل، و هذا رسول الله، و یقول: یا بنیه، اقدمی فما امامک خیر لک» (8)؛
این جمعیتهای آسمانها و این جبرئیل و این رسول خدا است که میگوید: ای دختر عزیزم! بیا. آنچه در پیش روی تو است، برایت بهتر است.
هیچکس را بر جنازهام داخل نکنید
وقتی حضرت فاطمه علیهاالسلام از دنیا رحلت فرمود: عایشه خواست به حجره او برود، اسماء طبق وصیت او را راه نداد. عایشه شکایت خود را نزد پدرش برد و گفت: این زن خثعمیه (9) میان من و دختر پیغمبر در آمده است و نمیگذارد من نزد جسد او بروم، بعلاوه برای او حجله ای چون نو عروسان ساخته است. ابوبکر به در حجره فاطمه (س) آمد و گفت: اسماء! چرا نمیگذاری زنان پیغمبر نزد دختر او بروند؟ چرا برای دختر پیامبر حجله ساختهای؟ اسماء گفت: زهرا به من وصیت کرد که کسی بر او داخل نشود. و چیزی را که برای او ساخته ام وقتی زنده بود به او نشان دادم و به من دستور داد مانند آن را برایش بسازم. ابوبکر گفت: حال که چنین است هر چه به تو گفته چنان کن. و این نخستین تابوتی است که در اسلام بدین صورت ساختند. (10).
وصیت نامه
بر اساس پاره ای از اسناد وصیتنامه ای بصورت مکتوب از فاطمه علیهاالسلام نقل شده که متن آن را از کتاب بحارالانوار مجلسی نقل میکنیم:
«بسم الله الرحمن الرحیم، هذا ما اوصت به فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، اوصت و هی تشهد أن لا اله الا الله، و أن محمدا عبده و رسوله، و ان الجنة حق، والنار حق، و ان الساعة آتیة لا ریب فیها، و أن الله یبعث من فی القبور.
یا علی، انا فاطمة بنت محمد، زوجنی الله منک لأکون لک فی الدنیا والاخرة، انت اولی بی من غیری، حنطنی، و غسلنی، و کفنی باللیل، وصل علی، و ادفنی باللیل، و لا تعلم احدا، و استودعک الله، و اقرء علی ولدی السلام الی یوم القیامة.» (11).
بسم الله الرحمن الرحیم، این وصیت نامه فاطمه، دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است. وصیت میکند در حالی که شهادت میدهد که معبودی جز خدا نیست و حضرت محمد بنده و فرستاده خداست، و بهشت و آتش جهنم حق است، و قیامت خواهد آمد و شکی در آن نیست، و مسلماً خداوند اهل قبور را بر خواهد انگیخت. ای علی، من فاطمه، دختر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم هستم که خداوند مرا به ازدواج تو درآورد تا در دنیا و آخرت برای تو باشم. تو به من از دیگران سزاوارتر هستی، مرا شب حنوط کن و غسل بده و کفن کن، و شب بر من نماز بگزار و دفن کن و به هیچ کس اطلاع مده. تو را به خدا میسپارم و بر فرزندانم تا روز قیامت سلام میفرستم.
صدیقه را صدیق غسل میدهد
مفضل بن عمر میگوید:
«به امام صادق علیهالسلام عرض کردم: فدایت گردم، چه کسی فاطمه (س) را غسل داد؟
فرمود: غسل دهنده، امیرالمؤمنین بود.
مفضل میگوید: گویا من این امر را دشوار یافتم و برایم سنگین آمد،لذا حضرت فرمود: گویا از آنچه که خبر دادم بر تو گران آمد؟
عرض کردم: بله چنین بود، فدایت شوم.
فرمود: هرگز دچار کم ظرفیتی نشو، چرا که فاطمه (س) صدیقهای بود که تنها «انسانی صدیق» او را غسل میدهد. آیا ندانستی که مریم را کسی جز عیسی غسل نداد؟ (12)
ظاهراً منشأ تعجب مفضل، این مسأله مورد بحث در فقه است که آیا مرد را زن و زن را مرد، اختیاراً و یا اضطراراً میتواند غسل دهد یا نه؟
دفن حضرت زهرا
– روایت شده: هنگامی که بدن حضرت زهرا سرازیر قبر شد دستی بیرون آمد و او را گرفته و برگشت. (13).
– در حدیثی آمده: بعد از آنکه حضرت زهرا از دنیا رفت طبق وصیت آن حضرت امیرالمؤمنین شبانه مشغول غسل و کفن و دفن او شد، بعد از تکمیل غسل و کفن جنازه را از خانه بیرون آورد و سه شاخه از درخت خرما را آتش زده جلو جنازه حرکت داد تا اینکه بر او نماز خوانده و شبانه دفن کرد. (14).
– بعد از آن که دستش را از خاک قبر زهرا پاک کرد غم و اندوه بر او روی آورده اشکهایش بر گونههایش جاری شد و صورتش را به طرف قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله برگردانیده و گفت: السلام علیک یا رسول الله. (15).
پینوشت:
(1) سوره طه، آیه 55.
(2) فاطمه زهرا شادی قلب مصطفی، احمد رحمانی همدانی.
(3) با نور فاطمه (س) هدایت یافتم، ص 167.
(4) سیره و سخن فاطمه (س)، ص 55.
(5) دلائل الامامه، ص 44.
(6) بحارالانوار، ج 43، ص 186.
(7) بحارالانوار، ج 43، ص 214.
(8) بحارالانوار، ج 43، ص 200، ح 30.
(9) خثعم از قحطانیان و از عربهای جنوبی بوده است و این سرزنشی است که عدنانیان (از جمله قریش) به قحطانیان میکردند.
(10) زندگانی فاطمه زهرا، ص 156؛ استیعاب، ص 751.
(11) بحارالانوار، ج 43، ص 214.
(12) کافی، ج1، ص459؛ بحارالانوار، ج43، ص206.
(13) بحارالانوار، ج 43، ص 184-204- 213.
(14) بحارالانوار، ج 43، ص 184-204- 213.
(15) الکلام، 551- 552.