سقیفه

پس از پیامبر (ص)

… از سقیفه باید آغاز کنیم.

دروغگوست کسی که زندگی فاطمه علیهاالسلام را بنویسد و بر سقیفه پرده بکشد.

خام است آن که بدبختی‌های مسلمین را در تاریخ اسلام بررسی کند و سقیفه را نادیده گذارد.

در سقیفه حقیقت ایمان و نفاق رقم زده شد، نفاق بر مسند نشست و ایمان سنگر گرفت، نفاق چیره شد و ایمان مبارزه آغاز کرد، نفاق در کفه اکثریت قرار گرفت و ایمان در اقلیت ماند، نفاق هجوم آغاز کرد و ایمان صبوری پیشه ساخت، نفاق کینه‏‌های خویش آشکار کرد و ایمان آماج حمله‏ها شد…

در سقیفه آزمایش الهی با صراحت به صحنه آمد و جز معدودی دردمند راه خدا، از این صحنه روسفید بیرون نیامدند. سقیفه عرصه زشت ترین ننگهای امّت پس از پیامبر شد. سقیفه خلافت الهی را بازیچه هوس و حسد ساخت، سقیفه درب خانه علی علیه‌السلام را سوزاند و پهلوی زهرا را شکست، و خون «مالک بن نویره» را بر خاک ریخت و همسر او را مورد تجاوز «خالد بن ولید» قرار داد. سقیفه جنگ جمل را شعله ور ساخت و معاویه پرستان را در صفین روبروی علی علیه‌السلام قرار داد، و ابلهان خوارج را به قتلگاه نهروان کشاند… سقیفه در محراب کوفه شمشیر بر فرق امیرمؤمنان فرود آورد، و در ساباط مدائن بر روی امام مجتبی علیه‌السلام خنجر کشید. سقیفه معاویه را بر گردن ملت سوار کرد و خلافت را به سلطنت تبدیل نمود و یزید را ولیعهد ساخت. سقیفه سرور شهیدان را به کربلا کشاند، سقیفه سر حسین علیه‌السلام را بر نیزه زد… (1).

آری از سقیفه باید آغاز کرد… و زندگی فاطمه (س) را روبروی سقیفه باید دید، ماه در دل شب جلوه ‏ای دیگر دارد، فاطمه علیهاالسلام را نیز باید در سیاه ترین شب نفاق مشاهده کرد، آنگاه که خورشید رسالت افول کرد ماه عصمت درخشید، انوار فریاد فاطمه (س) از ورای قرون سیاهی، این شب را شکافت و تلألؤ اشک او ستارگان راهنمای گمگشتگان در این شب ظلمانی شد… در سقیفه پرده ‏ای سیاه شدند، سدّی شوم بنا کردند، تا با فروشدن آفتاب نبوّت، امامت جانشین آن نشود، و فاطمه علیهاالسلام قامت برافراشت با پرچمی از درد، و با فریادی فراتر از سامعه زمان بر آنان شورید و پرده ستبر تاریکی‌ها را شکافت و نگذاشت در این سوی پرده، نسلها به تیرگی شب نفاق کور بمانند، و با هر چه در توان داشت، با اشک، با ناله، با فریاد، با خون خود، با پنهان داشتن قبر خویش، حقیقتی را که بر آن توطئه سکوت داشتند به آیندگان ابلاغ کرد و چهره حقیقت را از پس نقاب تزویر برملا ساخت. (2)

اجتماع انصار

هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله رحلت کرد، انصار (مسلمین مدینه) در سقیفه‏ بنی ‏ساعده (که مرکز اجتماع بود و سایبانی داشت) اجتماع نمودند، و سعد بن عُباده (بزرگ طایفه‏ خزرج) را از خانه‏ خود بیرون آوردند تا او را خلیفه‏ رسول خدا صلی الله علیه و آله و رهبر مسلمین کنند، او بیمار بود. او را با بسترش به سقیفه آوردند، او سخنرانی کرد و مردم را دعوت نمود تا زمام امور را بدست او بدهند.

همه‏ حاضران (از انصار) دعوت او را اجابت کردند، سپس بین خود به گفتگو پرداختند و گفتند: اگر مهاجران (مسلمین مکّه) بگویند: ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله هجرت کردیم، و اصحاب نخستین پیامبر صلی الله علیه و آله ما هستیم، و ما از دودمان آن حضرت می‌باشیم، چرا در مورد خلافت و امارت بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله با ما ستیز می‌کنید؟ چه پاسخ بدهید؟

جمعی از آنها گفتند: در پاسخ چنین اعتراضی می‌‏گوییم: مِنّا اَمِیرٌ وَ مِنْکُمْ اَمیرٌ: یک رئیس را ما انتخاب می‌‏کنیم و یک رئیس را شما تعیین کنید، و به غیر از این پیشنهاد، هیچ پیشنهادی را نمی‌پذیریم.

وقتی سعد بن عُباده، این گفتگو و تردید انصار را شنید، گفت: هذا اَوَّلُ الْوَهْنِ؛ این آغاز سُستی و نخستین مخالفت با بیعت است. (3).

تلاش عمر و ابوبکر و سخنرانی ابوبکر

عمر بن خطاب از جریان مطلع شد، برای ابوبکر پیام فرستاد که از خانه بیرون شو و نزدم بیا.

ابوبکر در جواب گفت: فعلاً مشغول کاری هستم.

عمر برای بار دوّم برای او پیام فرستاد که: حادثه‌‏ای رخ داده که لازم است تو حاضر باشی، حتماً بیا.

ابوبکر برخاست و نزد عمر رفت.

عمر به او گفت: مگر نمی‌‏دانی که انصار در سقیفه‏ بنی ‏ساعده اجتماع کرده ‏اند و می‌‏خواهند زمام امور خلافت را به سعد بن عباده بسپارند، و در میان آنها نیکوترین افرادی که سخن گفتند، این پیشنهاد است که: «یک رئیس را ما انتخاب کنیم و یک رئیس را شما انتخاب کنید».

ابوبکر، سخت هراسان گردید و همراه عمر با شتاب به سقیفه آمدند، ابوعبیده‏ جرّاح نیز همراهشان بود، وقتی به سقیفه وارد شدند، جمعیت بسیاری را در آنجا دیدند.

عمر می‌‏گوید، ما به سقیفه رفتیم، خواستم در میان جمعیت برخیزم و سخنرانی کنم، ابوبکر به من گفت: آهسته باش تا من سخنرانی کنم و بعد از من هر چه خواستی بگو. ابوبکر سخنرانی کرد.

عمر گفت: هر چه در ذهن من بود که در سخنرانی بگویم، ابوبکر همه‏ آنها را گفت. سخنرانی ابوبکر چنین بود:

حمد و سپاس الهی را بجا آورد و آنگاه گفت:

«خدای بزرگ محمد صلی الله علیه و آله را برای پیامبری و رسالت و هدایت مردم برگزید، و او را شاهد بر امّت خود قرار داد، تا امّتش خدای یکتا را پرستش کنند و از هرگونه شرک دوری نمایند، در حالی که مردم خدایان گوناگونی برای خود برگزیده بودند و آنها را می‌‏پرستیدند و می‌‏پنداشتند که آن معبودها، پرستش کنندگان خود را شفاعت می‌کنند و به آنها نفع می‌‏رسانند، در صورتی که آن معبودها از سنگ تراشیده شده و چوب خرّاطی شده بودند، سپس این آیه را خواند:

«وَ یعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مالا یضُرُّهُمْ وَ لا ینْفَعُهُمْ…»؛ و غیر از خدا، چیزهایی را پرستش می‌‏کنند که نه به آنها زیانی می‌‏رساند و نه سودی. (4)

پس بر عرب گران آمد که دین پدران خود را ترک نمایند، خداوند مهاجران نخستین از قوم پیامبر صلی الله علیه و آله را به این امتیاز، اختصاص داد که آن حضرت را تصدیق کرده و به او ایمان آوردند، و ایثارگرانه به حمایت از او برخاستند و در این راستا در سخت ترین شرائط و آزار و تکذیب مشرکان، صبر و استقامت نمودند. مهاجران نخستین کسانی هستند که در زمین خدا را پرستش کردند و به خدا و رسولش ایمان آوردند، مهاجران از دوستان و خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله هستند و سزاوارترین مردم برای رهبری بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله می‌‏باشند، هر کس با آنها در این موضوع مخالفت کند، او ستمگر است.

شما ای گروه انصار! منکر امتیاز و برتری آنها در دین، و سبقت بزرگ آنها در اسلام نیستید، خداوند شما را به عنوان انصار و یاران دین و رسول پذیرفت، و هجرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله را به سوی شما فرستاد، بیشتر همسران و اصحابش در میان شما است، و بعد از مهاجران نخستین، هیچ کس در نزد ما به مقام شما نمی‌‏رسند، فَنَحْنُ الْاُمَراءُ وَ اَنْتُمُ الْوُزَراءُ؛ پس زمامداران از ما باشند، و وزیران از میان شما انتخاب گردند!! ما در مشورت با شما مضایقه نمی‌‏کنیم، و بدون شما در امور، حکم نخواهیم کرد. (5)

گفتار یاران و اصحاب دیگر

پس از سخنرانی ابوبکر، «حباب بن منذر بن جموح» از انصار برخاست و گفت:

«ای گروه انصار! امر خود را محکم نگه دارید، زیرا مردم در سایه‏ شما به سر می‌‏برند، و کسی جرأت آن را ندارد که با شما مخالفت کند، و هیچ کس بدون فرمان و اجازه‏ شما نمی‌‏تواند صدارت امور را تصاحب کند، این شمائید که اهل عزّت و شکوه و جمعیت بسیار و نیرومند و با شخصیت می‌‏باشید، مردم به کار و تصمیم‏ گیری شما نگاه می‌‏کنند، بنابراین با هم اختلاف نکنید که در نتیجه امور شما تباه گردد، پس اگر آنها (مهاجران) آنچه را که گفتم و شنیدید، نپذیرفتند، سخن ما این است که: از ما یک نفر به عنوان رهبر، انتخاب شود، و از آنها نیز یک نفر انتخاب گردد.

در این هنگام عمر بن خطّاب گفت: هیهات! هرگز دو شمشیر در یک غلاف نگنجد، و هرگز عرب راضی نمی‌‏شود که شما انصار رهبر آنها باشید، در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله از قبیله‏ ای غیر از قبیله‏ شما است، ولی عرب مانع این نیست که رهبر از قبیله ‏ای باشد که پیامبر صلی الله علیه و آله از آن قبیله است، چه کسی است که در مورد بدست گرفتن مقام رهبری که از آن پیامبر صلی الله علیه و آله است با ما ستیز کند، با اینکه ما از دوستان پیامبر صلی الله علیه و آله و از دودمان او هستیم.

در این وقت باز «حُباب بن منذر» برخاست و گفت:

ای گروه انصار! تصمیم خود را محکم حفظ کنید و گفتار این شخص (عمر) و اصحاب او را نپذیرید که نصیب شما را از مقام رهبری، ببرند. پس اگر مخالفت کردند، آنها را از بلاد خود (مدینه) کوچ دهید، چرا که شما به مقام خلافت، سزاوارترید، و این بیرون کردن آنها از مدینه، به شمشیر شما بستگی دارد، و مردم در این امر با شما هماهنگ و استوار هستند، من در این راستا مانند ستون محکم و خلل ‏ناپذیر ایستاده‏ام و همچون چوبی که در خوابگاه شتران نصب کرده‏اند که شتر بدن چرکین خود را به آن بمالد (برای اصلاح امور) ایستادگی می‌‏کنم، و همچون درخت خرما هستم که تکیه بر دیوار یا ستون دیگر نموده است، من همچون شیر، از کسی نمی‌‏هراسم و جگر شیر دارم، سوگند به خدا اگر شما بخواهید شاخ او (عمر) را برمی‌‏گردانم».

عمر بن خطاب گفت: در این صورت خدا تو را خواهد کشت.

حباب گفت: خدا تو را می‌‏کشد. (6).

در این هنگام، ابوعبیده‏ جرّاح گفت: «ای گروه انصار! شما نخستین کسانی هستید که پیامبر صلی الله علیه و آله را (در مدینه) یاری کردید، اکنون نخستین نفر نباشید که (نظام اسلام را) تغییر و تبدیل نمایید.»

بشیر بن سعد، پدر نعمان بن بشیر برخاست و گفت: ای گروه انصار! آگاه باشید که محمد صلی الله علیه و آله از دودمان قریش است، و خویشان او، به او نزدیک ترند، سوگند به خدا مرا نبینید که در مسأله‏ رهبری، با آنها مخالفت کنم. (7)

دستور ابوبکر و بیعت با او

در این هنگام، ابوبکر برخاست و گفت: این عمر و ابوعبیده است، با یکی از این دو نفر، هر کدام را که می‌خواهید، بیعت کنید.

عمر و ابوعبیده گفتند: سوگند به خدا در به دست گرفتن امر خلافت، بر تو پیشی نمی‌گیریم، تو بهترین مهاجران هستی، تو جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله در اقامه‏ نماز هستی که بهترین دستور دین است!! اکنون دست دراز کن تا با تو بیعت کنیم.

وقتی که ابوبکر، دستش را دراز کرد تا عمر و ابوعبیده با او بیعت کنند، بشیر بن سعد بر آنها پیش گرفت و با ابوبکر بیعت کرد، حُباب بن منذر انصاری فریاد زد: «ای بشیر! خاک بر سر تو باشد، بخل کردی که پسر عمویت (سعد بن عُباده) امیر شود؟»!.

اسید بن حضیر رئیس دودمان اَوْس، به اصحاب خود رو کرد و گفت: سوگند به خدا اگر شما با ابوبکر بیعت نکنید، طایفه‏ خزرج همیشه بر شما برتری خواهند یافت.

اصحاب اسید برخاستند و با ابوبکر بیعت کردند، در نتیجه «سعد بن عُباده» در این راستا شکست خورد، و طایفه‏ خزرج با او همدست نشدند.

در این وقت، مردم از هر سو آمدند و با ابوبکر بیعت نمودند، و در این بین سعد بن عُباده که در بستر خود بیمار و نشسته بود، نزدیک بود زیر دست و پای جمعیت قرار گیرد و صدا زد: مرا کشتید!

عمر گفت: سعد را بکشید، خدا او را بکشد. (8).

گفتگوی شدید سعد با عمر و بیعت نکردن سعد

در این هنگام پسر سعد (قیس بن سعد) برجهید و ریش عمر را گرفت و گفت: سوگند به خدا ای پسر صحّاک که از جنگها می‌گریزی و هراسان هستی ولی در میان مردم و امن و امان چون شیر هستی، اگر مویی از سر سعد را حرکت دهی، بر نمی‌‏گردی مگر اینکه صورتت را پر از زخم می‌‏کنیم که استخوانش پیدا شود.

ابوبکر به عمر گفت: آرام باش، و مدارا کن که مدارا بهتر و کارسازتر است.

سعد بن عُباده به عمر گفت: ای پسر صحّاک! (کنیز حبشی که جدّه‏ عمر بود) سوگند به خدا که اگر قدرت برخاستن داشتم و بیمار نبودم همانا تو و ابوبکر در کوچه ‏های مدینه از من فریادی همچون فریاد شیر می‌‏شنیدید و از هیبت آن از مدینه بیرون می‌‏رفتید، و شما هر دو را به قومی ملحق می‌‏نمودم که شما در برابر آنها ذلیل و تابع بودید نه اینکه دیگران تابع شما باشند، ای دودمان خزرج! مرا از مکان آشوب بردارید.

آنها سعد را از بستر خود برداشتند و به خانه ‏اش بردند. بعداً ابوبکر برای سعد، پیام فرستاد که مردم با من بیعت کردند، تو هم بیعت کن.

سعد گفت: سوگند به خدا با تو بیعت نمی‌‏کنم تا هر چه تیر در تیردان خود دارم به سوی شما رها کنم، و سر نیزه‏ خودم را از خون شما رنگین نمایم، و تا شمشیر در دست من است با شما می‌‏جنگم، و این را بدان که دستم برای جنگ با شما کوتاه نیست، و با خاندان و پیروانم با شما نبرد می‌‏کنم، و سوگند به خدا اگر همه‏ جن و انس جمع شوند و مرا برای بیعت با تو وادارند، با شما دو نفر گنهکار، بیعت نمی‌‏کنم تا با خدای خود ملاقات کنم، و حساب خود را با خدا در میان گذارم.

سخن سعد را به ابوبکر گزارش دادند، عمر گفت: هیچ چاره ‏ای نیست مگر این که او بیعت کند.

بشیر بن سعد به عمر گفت: ای عمر! سعد به هیچ وجه بیعت نمی‌‏کند، تا در این راه کشته شود، و اگر کشته شود دو طایفه‏ اوس و خزرج با او کشته می‌‏شوند، او را به حال خود بگذارید، که انزوای او به کار شما آسیبی نمی‌رساند.

عمر و هم فکران او، سخن بشیر را پذیرفتند و سعد را به حال خود واگذاردند.

سعد بن عُباده در نماز آنها شرکت نمی‌کرد، و در نزاعها، قضاوت را نزد آنها نمی‌‏برد، و اگر یارانی می‌‏یافت با آنها می‌جنگید. او در زمان خلافت ابوبکر، در همین حال بود و پس از ابوبکر، وقتی که عمر بن خطاب زمام امور خلافت را بدست گرفت، سعد باز همان روش (اعتزال و عدم بیعت) را ادامه داد، و چون از رویارویی با عمر هراس داشت، از این رو به سوی شام رفت، و پس از مدّتی در سرزمین حوران در زمان خلافت عمر، از دنیا رفت، و با هیچیک از آنها بیعت نکرد، و علّت مرگش این بود که شبانه تیری به او زدند، و او را کشتند، و این پندار را شایع کردند و پنداشتند که طایفه‏ جن او را کشته است!!! (9).

از بلاذری (مورّخ معروف) نقل شده: عمر بن خطاب به خالد بن ولید و محمد بن مسلمه‏ انصاری اشاره کرد که سعد بن عُباده را بکشند، هر یک از آنها تیری به سوی سعد رها کردند، و او بر اثر آن کشته شد، سپس در پندار مردم القاء کردند که جنیان، سعد را کشتند، و این شعر را به زبان مردم انداختند (که جن‌ها گفتند):

«نَحْنُ قَتَلْنا سَیدَ الْخَزْرَجِ سَعْدَ بْنِ عُبادَهْ

فَرَمَیناهُ بِسَهْمَینِ فَلَمْ یخْطَا فُؤادَهُ»؛

ما سعد بن عَباده، رئیس طایفه‏ خزرج را کشتیم، و او را با دو تیر، ترور کردیم، و آن تیرها در رسیدن به قلبش، خطا نرفتند و به قلب او اصابت کرد».

یک داستان عجیب

علّامه طبرسی، در کتاب احتجاج از احمد بن هشام روایت نموده که در زمان خلافت ابوبکر نزد عُبادة بن صامت رفتم، به او گفتم: آیا مردم، قبل از آنکه ابوبکر خلیفه گردد، او را بر دیگران، برتر می‌‏دانستند؟

عُباده در پاسخ گفت: «وقتی ما در موضوعی خاموش بودیم، شما نیز خاموش باشید و تجسّس نکنید، سوگند به خدا، علی علیه‌السلام سزاوارتر به خلافت بود چنانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله سزاوارتر به نبوّت نسبت به ابوجهل بود، به علاوه (این حدیث را از من بشنو:) ما روزی در محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم، علی و ابوبکر و عمر به در خانه آن حضرت آمدند، نخست ابوبکر وارد خانه شد، سپس عمر و بعد از او علی علیه‌السلام وارد شد. گویی خاکستر به صورت پیامبر صلی الله علیه و آله پاشیده شد، این گونه متغیر گردید و سپس به علی علیه‌السلام فرمود: آیا این دو نفر بر تو پیشی می‌گیرند، با اینکه خداوند تو را امیر آنها قرار داده است؟!

ابوبکر گفت: ای رسول خدا! فراموش کردم، عمر گفت: اشتباه و غفلت نمودم. رسول خدا صلی الله علیه و آله به آنها فرمود: لا نَسَیتما وَ لا سَهَوْتُما…؛ نه فراموش کردید و نه غفلت و اشتباه، گویا شما را می‌‏بینم که مقام رهبری را از دست او بیرون کشیده‏اید و برای بدست گرفتن قدرت، با او به جنگ و نزاع پرداخته‏اید، و دشمنان خدا و رسولش، شما را در این موضوع یاری می‌کنند، و گوئی می‌‏نگرم که شما دو نفر، مهاجران و انصار را به جان هم انداخته‏اید که به خاطر دنیا، با شمشیر همدیگر را می‌‏کوبند، و گویی اهل بیتم را می‌‏نگرم که مقهور و ستم دیده شده و در اطراف و اکناف پراکنده شده ‏اند، و این موضوع در علم خدا گذشته است.

سپس رسول اکرم صلی الله علیه و آله آنچنان گریست که اشکش سرازیر شد آنگاه به علی علیه‌السلام فرمود:

«یا عَلِی اَلصّبْرَ اَلصَّبْرَ حَتّی ینْزِلَ الْاَمْرَ وَ لا قُوَّة اِلّا بِاللَّهِ الْعَلِی الْعَظیم…»؛

ای علی! صبر کن و شکیبا باش تا امر خداوند فرود آید، و هیچ نیرویی جز نیروی خداوند نیست، زیرا در این صورت، برای تو آنقدر اجر و پاداش در پیشگاه خدا هست که دو فرشته‏ نویسنده‏ نمی‌‏توانند آن را برشمرند، و پس از آنکه زمام امور رهبری به دست تو افتاد، بر تو باد به شمشیر و شمشیر، و کشتن و کشتن، تا مخالفان به سوی فرمان خدا و فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله بازگردند، چرا که تو بر حق هستی، و کسانی که همراه تو بر ضد باطل برخیزند، بر حق هستند، و همچنین فرزندان تو پس از تو تا روز قیامت بر حق می‌‏باشند. (10)

استمداد از انصار

ابن قُتیبه می‌‏گوید: حضرت علی علیه‌السلام بعد از جریان سقیفه شبها فاطمه علیهاالسلام را سوار بر چارپایی می‌‏کرد و در مجالس انصار می‌‏گردانید، و فاطمه علیهاالسلام از آنها می‌‏خواست که از او پشتیبانی کنند. آنها در پاسخ می‌‏گفتند: «ای دختر رسول خدا! بیعت ما با این مرد (ابوبکر) انجام شد و کار از کار گذشت، اگر شوهر و پسرعموی تو قبل از ابوبکر به سوی ما سبقت می‌گرفت، ما به او مراجعه می‌‏کردیم و رهبری او را می‌‏پذیرفتیم.»

حضرت علی علیه‌السلام در پاسخ آنها می‌‏فرمود: «آیا من جنازه‏ رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خانه ‏اش رها کنم و آن را دفن نکرده بگذارم و به سوی شما بیایم و با مردم درباره‏ حاکمیت به جای پیامبر صلی الله علیه و آله منازعه کنم؟»!

حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود: «ابوالحسن علیه‌السلام لازم و سزاوار بود که تجهیزات رسول خدا صلی الله علیه و آله را انجام دهد، ولی مهاجر و انصار کاری کردند که خداوند آنها را بازخواست و مجازات خواهد کرد.» (11).

دانشمند مذکور، «ابن ‏قُتَیبَه» درباره‏ چگونگی بیعت علی علیه‌السلام می‌گوید: تا این که ابوبکر در مورد آنانکه بیعت نکردند به جستجو پرداخت و آنها را در نزد علی علیه‌السلام یافت، عمر را نزد آنها فرستاد، عمر به خانه‏ علی علیه‌السلام رفت و فریاد زد که برای بیعت بیرون بیایید. آنها از بیرون آمدن از خانه‏ علی علیه‌السلام امتناع ورزیدند.

عمر گفت: «سوگند به آن کسی که جان عمر در دست او است قطعاً باید بیرون بیایید وگرنه خانه را با اهلش به آتش می‌‏کشم»!

بعضی از حاضران به عمر گفتند: حضرت فاطمه علیهاالسلام در خانه است!

عمر گفت «وَ اِنْ»؛ گرچه فاطمه نیز در خانه باشد.

ناگزیر آنان که در خانه بودند بیرون آمدند و با ابوبکر بیعت کردند، جز حضرت علی علیه‌السلام که بیرون نیامد چه آنکه گمان می‌‏کرد سوگند یاد کرده که بیرون نمی‌‏آیم و عبا بر دوش نمی‌‏افکنم تا قرآن را در خانه جمع کنم.

فاطمه علیهاالسلام کنار در خانه ایستاد و خطاب به مهاجرین فرمود: «من قومی را بد محضرتر از شما نمی‌‏شناسم که جنازه‏ رسول خدا صلی الله علیه و آله را نزد ما رها کردید و به دنبال کار خود رفتید و بدون ما کار را پایان یافته اعلام نمودید، ما را از امر خلافت کنار زدید، و حقّ ما را پامال کرده و غصب نمودید».

وقتی که عمر، این گفتار را از فاطمه علیهاالسلام شنید، نزد ابوبکر رفت و گفت: «آیا این مرد (علی علیه‏السّلام) را که با بیعت مخالفت می‌کند، جلب و بازخواست نمی‌‏کنی؟»

ابوبکر به شخصی بنام «قُنْفُذْ» که غلام آزاد شده‌اش بود، گفت به نزد علی علیه‌السلام برو، و به او بگو نزد ما بیاید. قنفذ نزد علی علیه‌السلام آمد، علی علیه‌السلام به او فرمود: چه می‌‏خواهی؟

قنفذ گفت: خلیفه‏ رسول خدا صلی الله علیه و آله شما را می‌طلبد.

علی علیه‌السلام فرمود: چقدر زود بر رسول خدا صلی الله علیه و آله دروغ بستید (و خود را جانشین او خواندید).

قنفذ بازگشت و سخن علی علیه‌السلام را به ابوبکر گفت، ابوبکر گریه‏ شدیدی کرد.

عمر برای بار دوّم به ابوبکر گفت: «به این مرد متخلّف (علی علیه‌السلام) مهلت نده»!

ابوبکر به قنفذ گفت: نزد علی علیه‌السلام برو و بگو: امیرمؤمنان (ابوبکر) تو را دعوت می‌کند که بیائی و بیعت کنی. قنفذ نزد علی علیه‌السلام آمد و پیام ابوبکر را ابلاغ کرد.

علی علیه‌السلام صدای خود را بلند کرد و گفت: «سُبْحانَ اللَّهِ لَقَدْ اِدَّعی ما لَیسَ لَهُ»؛ عجبا! او مقامی را که از آنِ او نیست، ادّعا می‌‏کند.

قنفذ برگشت و سخن علی علیه‌السلام را به ابوبکر گفت. باز ابوبکر گریه‏ شدیدی کرد. در این هنگام عمر خود برخاست و همراه جماعتی به در خانه‏ فاطمه علیهاالسلام آمد، حلقه در را کوبیدند، هنگامی که فاطمه علیهاالسلام صدای آنها را شنید، با صدای بلند خطاب به پدر فرمود:

«ای پدر! رسول خدا! چه ظلم‌ها بعد از تو از پسر خطاب و پسر ابوقُحافه به ما رسید»!

هنگامی که همراهان عمر صدا و گریه‏ فاطمه علیهاالسلام را شنیدند، بسیار اندوهگین شدند، و گریه کردند آن گونه که نزدیک بود دلهایشان پاره گردد و جگرهایشان سوراخ شود. ولی عمر با چند نفر کنار در خانه‏ فاطمه علیهاالسلام باقی ماندند و علی علیه‌السلام را از خانه بیرون آوردند و او را نزد ابوبکر بردند، و گفتند: با ابوبکر بیعت کن. علی علیه‌السلام فرمود: بیعت نمی‌‏کنم.

گفتند: سوگند به خدا اگر بیعت نکنی، گردنت را می‌زنیم.

علی علیه‌السلام فرمود: «در این صورت بنده‏ خدا و برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله را کشته‏ اید».

عمر گفت: بنده‏ خدا آری، ولی برادر رسول خدا، نه «عَبْدُ اللَّه فَنَعَمْ!! وَ اَمّا اَخُو رَسُولِهِ فَلا».

ابوبکر در این هنگام ساکت بود و سخنی نمی‌‏گفت. عمر به او گفت: آیا علی علیه‌السلام را به بیعت امر نمی‌‏کنی؟!

ابوبکر گفت: تا فاطمه علیهاالسلام در نزد علی علیه‌السلام است من او را بر چیزی اجبار نمی‌‏کنم.

در این وقت حضرت علی علیه‌السلام کنار قبر پیامبر آمد با چشمی گریان و صدایی حزن آور، فریاد زد:

«یابْنَ اُمَّ اِنَّ القَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَ کادُوا یقْتُلُونَنِی»؛ (12) ای فرزند مادرم! این گروه مرا در فشار گزاردند و نزدیک بود مرا به قتل برسانند. (13)

چگونگی کشمکش بیعت گرفتن از علی (ع) از نگاه ابن ابی ‏الحدید

ابن ابی ‏الحدید عالم معروف اهل تسنّن از کتاب «السّقیفه» جوهری روایت می‌‏کند، شعبی نقل کرد که ابوبکر به عمر گفت: «خالد بن ولید» کجاست؟ عمر، خالد را نشان داد. ابوبکر به عمر و خالد گفت: با هم نزد علی علیه‌السلام و زبیر بروید و آنها را به اینجا بیاورید.

عمر و خالد به درِ خانه‏ زهرا علیهاالسلام آمدند، خالد کنار در ایستاد، و عمر وارد خانه شد، و به زُبیر گفت: این شمشیر چیست که در دست داری؟ زبیر گفت: این شمشیر را آماده کرده‏ ام تا با علی علیه‌السلام بیعت کنم.

در خانه‏ جمعی از اصحاب از جمله مقداد و همه‏ بنی‏هاشم حضور داشتند. عمر شمشیر را از دست زبیر ربود و آن را روی سنگی که در خانه بود کوبید و شکست، سپس دست زبیر را گرفت و بلند کرد و از خانه بیرون آورد، و در بیرون خانه به خالد گفت: مراقب زبیر باش، خالد زبیر را نگه داشت. با توجه به اینکه گروه بسیاری از فرستاد گان ابوبکر به عنوان حفاظت خالد و عمر، کنار در خانه اجتماع کرده بودند. سپس عمر وارد خانه‏ حضرت علی علیه‌السلام شد و به علی علیه‌السلام گفت: «برخیز و بیعت کن». (14).

علی علیه‌السلام برنخاست و از بیعت امتناع ورزید، عمر دست علی علیه‌السلام را گرفت و گفت: برخیز. آن حضرت اطاعت نکرد. سرانجام آن حضرت را به اجبار از خانه بیرون آورد و به خالد سپرد و جمعیت بسیاری همراه خالد بودند. عمر با همراهان، علی علیه‌السلام و زبیر را با اکراه و اجبار به سوی مسجد بردند. مردم از هر سو آمدند و اجتماع کردند و تماشا می‌‏نمودند، به طوری که کوچه‏‌های مدینه پر از جمعیت شد.

فاطمه علیهاالسلام وقتی که این گونه رفتار عمر را مشاهده کرد، با فریاد و فغان به میان جمعیت آمد، زنان بنی‌هاشم و زنهای دیگر، اطراف او را گرفتند، آنگاه فاطمه علیهاالسلام در کنار در خانه ایستاد و فریاد زد:

«ای ابوبکر! چقدر زود بر اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله یورش بردید و جسارت کردید، سوگند به خدا من دیگر با عمر، سخن نمی‌‏گویم تا خداوند را ملاقات کنم».

روایت کننده می‌گوید: وقتی که علی علیه‌السلام و زبیر بیعت کردند، و آن فتنه‏‌ها و خروشها آرام گرفت، ابوبکر نزد فاطمه علیهاالسلام رفت و از عمر شفاعت کرد، و از فاطمه علیهاالسلام خواست که عمر را ببخشد، فاطمه از عمر راضی شد. (!!) (15).

ابن ابی ‏الحدید (پس از نقل مطلب فوق اظهار نظر کرده و) می‌گوید: «به نظر من، صحیح این است که فاطمه علیهاالسلام وقتی که از دنیا رفت، نسبت به ابوبکر و عمر، ناراحت و (خشمگین) بود، و وصیت کرد که آنها در نماز بر جنازه‏ او شرکت نکنند، و این پیش ‏آمد، در نزد اصحاب ما از گناهان صغیره بوده و آنها مشمول آمرزش شده‏اند (!!) و بهتر این بود که ابوبکر و عمر، به فاطمه علیهاالسلام احترام کنند، و به مقام ارجمند او توجّه نمایند، ولی آنها از تفرقه و اختلاف، بیم داشتند، و کاری را که به نظرشان صلاح تر بود انجام دادند. آنها در دین و قوّت یقین در جایگاه ارجمندی بودند، و مثل چنین اموری اگر ثابت شود، گناه کبیره نیست، بلکه از گناهان کوچکی است که معیار تولّی و تبرّی (دوستی و دشمنی) نخواهند بود!!». (16).

سخنان جسورانه‏ ابوبکر بعد از خطبه‏ فاطمه (س)

دانشمند معروف اهل تسنّن ابن ابی ‏الحدید در راستای اخبار فدک، از کتاب «السّقیفه» تألیف احمد بن عبدالعزیز جوهری (یکی از علمای اهل تسنّن) نقل می‌‏کند: وقتی که ابوبکر خطبه‏ فاطمه علیهاالسلام را پیرامون، فدک شنید، سخنان فاطمه علیهاالسلام برای او بسیار سنگین و رنج آور گردید، و در حضور جمعیت، بالای منبر رفت و گفت:

«ای مردم!» این چه وضعی است؟ شما چرا به هر سخنی گوش فرامی‌دهید، این آرزوها در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله در کجا بود؟ آگاه باشید، هر کسی در این مورد (فدک) چیزی از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده بیان کند و هر که حضور داشت، سخن بگوید اِنَّما هُوَ ثَعالَة شَهِیدَة ذَنَبُهُ (از ترجمه این جمله رکیک، پوزش می‌طلبیم) او فتنه ‏انگیزی می‌‏کند، او کسی است که می‌‏گوید به حالت اوّل (هرج و مرج) برگردیم پس از آنکه پیر شده است، از افراد ضعیف کمک می‌‏طلبد، و زنان را به یاری خود دعوت می‌‏کند، همچون زن معروف «اُمّ طَحَّال» است که دوست ترین خویش آن زن کسی است که دامن آلوده داشته باشد!!، آگاه باشید اگر بخواهم می‌‏گویم و اگر بگویم، روشن سازم، ولی اکنون راه خاموشی را پیش گرفته‏ام!!

سپس ابوبکر به انصار رو کرد و گفت: ای گروه انصار! سخنان دیوانگان شما را شنیدم با اینکه به پیوند با پیامبر صلی الله علیه و آله سزاوارترید، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله به میان شما آمد شما به او پناه دادید و او را یاری نمودید، آگاه باشید، من زبان و دستم را به سوی کسی که این مقام را شایسته ما نمی‌‏بیند دراز نمی‌‏کنم.

سپس از منبر پائین آمد، و فاطمه علیهاالسلام به خانه‏ خود بازگشت.

ابن ابی الحدید می‌گوید: من این گفتار (جسورانه) ابوبکر را برای نقیب، یحیی بن ابی زید بصری، خواندم و گفتم: ابوبکر در این گفتار به چه کسی اشاره می‌کند؟ و منظورش کیست؟

گفت: بلکه تصریح می‌کند.

گفتم: اگر تصریح می‌‏کرد، از تو سؤال نمی‌‏کردم.

نقیب خندید و گفت: منظورش علی بن ابیطالب علیه‌السلام است.

گفتم: همه‏ این سخنان در مورد علی علیه‌السلام است؟

گفت: آری «اِنّه الْمُلْک یا بُنَی»؛ ای پسر جان، این رسم پادشاهی است که خویش و بیگانه نمی‌‏شناسد!

گفتم: انصار در این مورد چه گفتند؟

گفت: از علی علیه‌السلام یاد کردند (و حق را با علی دانستند) ابوبکر از سخن آنها هراسان شد و آنها را از چنین سخنانی نهی کرد.

از واژه‏‌های گفتار ابوبکر، از نقیب پرسیدم و او معنی آنها را برایم بیان کرد. (17).

تحلیلی از واقعه‏ سقیفه

اینجا سؤالاتی مطرح است:

سؤال اول: آن است که امر خلافت از دو حال خارج نبود: یا نبی مکرم برای خود جانشین معرفی کرده بود- چنان که عقیده‏ شیعه است- یا معین نکرده بود و این مهم را به آرای مردم موکول نموده بود- چنان که عامه می‌گویند- و در اینجا حالت سوم معقول نیست؛ زیرا امر دایر بین نفی و اثبات است و واسطه غیر معقول می‌‏باشد. اما حالت اول، یعنی بگوییم رسول خدا از ابوبکر کم علاقه تر به امت نبود. یعنی همچنان که ابوبکر عمر را به جانشینی خود معرفی کرد رسول خدا هم برای خود جانشین معرفی فرمود. حال آن خلیفه هر کس باشد. در این صورت شایسته بود که همان شخص را به حکومت برکشیده و از او اطاعت نمایند؛ زیرا با فرض معین بودن خلیفه از طرف خدا و رسول محلی برای سقیفه باقی نمی‌‏ماند. بنابراین، قضیه تمام بود و باید مسلمین و در رأس آنها مدعیان خلافت از کفن و دفن رسول خدا فارغ می‌‏شدند و سپس بر طبق برنامه معین شده حرکت شروع می‌‏شد.

اما حالت دوم، یعنی بگوییم کسی معین نشده بود و این مهم بر دوش مردم گذاشته شده بود. در این صورت هم نخست باید مسلمین از کفن و دفن رسول خدا فراغت می‌‏جستند، سپس در پیرامون خلافت بحث می‌شد. بنابراین، به عقیده‏ شیعه که مدعی نص (18) است و سنی که نص را قبول ندارد ابوبکر و عمر و ابوعبیده راه خلاف پیموده کاری دور از عقل و منطق و شریعت انجام داده ‏اند و به قطع خدا و رسول از این عمل ناراضی بودند.

سؤال دوم: در صورتی که در این باب نص بود چرا چنین کردند؟ و اگر نبود آیا علی و سلمان و اباذر و عمار و امثال آنها از مسلمین نبودند و حق شرکت در این رأی گیری آزاد را نداشتند؟ اگر داشتند چرا مطلع نشدند؟ و اگر حق داشتند چرا حق نداشتند؟! مثلاً اگر دو سه روز قضیه به تأخیر می‌‏افتاد تا تمام مسلمین از دفن پیامبر فارغ شوند آنگاه بروند در سقیفه یا جای دیگر بنشینند و تبادل افکار نمایند و هر کس را بخواهند خلیفه نمایند چه اشکالی پیش می‌آمد؟ و چرا چنین نکردند؟ آیا نفهمیدند و از روی جهل چنین کردند؟ یا از روی عمد بود که کار به اینجا ختم گردید؟ قطعاً از روی جهل نبود؛ زیرا اگر پدر ابوبکر- مثلاً- می‌مرد قطعاً ابوبکر جنازه‏ او را روی زمین نمی‌گذاشت و در سقیفه شرکت نمی‌‏کرد. اما در حال حاضر بدن رسول خدا را روی زمین می‌گذارد و آینده‏ خود را در دنیا می‌‏سازد. از اینجاست که علاقه‏ آنان به دین و رسول خدا معلوم می‌شود، البته اگر کسی به دیده‏ انصاف به مسأله بنگرد.

سؤال سوم: آیا رسول خدا فقط پیامبر علی علیه‏السلام و خواص آن حضرت بود، یا پیامبر همه بود؟ در صورت قبول حالت اول بحثی نداریم؛ ولی در صورت دوم چرا باید بعد از رحلت رسول خدا جنازه‏ مبارکش روی دست علی علیه‏السلام باشد و دیگران نسبت به این امر بی تفاوت باشند؟ آیا معنای مسلمانی همین است؟

سؤال چهارم: از انصار می‌‏پرسیم: شما چرا رفتید و دور سعد بن عباده را گرفته مسأله‏ خلافت را مطرح ساختید؟ اگر انصار در این امر شنیع پیش قدم نمی‌شد ابوبکر و عمر و ابوعبیده هوس خلافت نمی‌کردند و به سقیفه نمی‌آمدند. آیا انصار که دم از دین می‌‏زدند احساس مسؤولیت نکرده بدن رسول خدا را روی زمین بگذارند و در سقیفه گرد هم جمع شوند و برای دیگران راه رسیدن به اهدافشان را باز نمایند؟

سؤال پنجم: شما، ای گروه انصار! که عاقبت گفتید: حالا که چنین است پس چرا با علی علیه‏السلام بیعت نکنیم که از تمام جهات شایسته‏ تر است، از شما باید پرسید آیا از اول علی را نمی‌‏شناختید؟ چرا خوب می‌‏شناختید؛ ولی تا آن ساعت امید به خلافت داشتید وقتی دیدید کار از کار گذشت و شما را جز وزر و وبال بهره ‏ای نیست چنان گفتید.

سؤال ششم: انصار برای حقانیت خود از شمشیرهایی که در راه خدا زده بودند یاد می‌‏کردند و خود را به خلافت اولی می‌‏دانستند و مهاجرین به خویشاوندی با رسول می‌‏بالیدند. در اینجا باید گفت در هر دو صورت امیرالمؤمنین، علی علیه‏السلام از هر دو گروه سزاوارتر بود؛ زیرا مجاهدات علی در راه خدا از مجاهدات تمام انصار صدها مرتبه بیشتر و قرابت او با رسول خدا – سبباً و نسباً- قابل انکار نبود و نیست؛ پس چرا نام امیرالمؤمنین، علی مطرح نشد؟

جواب از تمام این سؤالات به طور خلاصه اینست که مهاجر و انصار دنبال فرصت می‌گشتند و چون دیدند فعلاً امیرالمؤمنین مشغول به کار مهمی است و حاضر نیست همچون سایر مسلمین بدن رسول خدا را روی زمین بگذارد و به امر دیگری خود را مشغول سازد؛ لذا از این فرصت حداکثر استفاده را بردند و کردند آنچه نباید می‌‏کردند و این مطلب کاملاً واضح است، زیرا اگر علی علیه‌السلام در مجلس حاضر می‌‏بود مهاجرین نمی‌‏توانستند به بهانه‏ خویشاوندی با رسول خدا و امثال این دسایس زمامدار امر خلافت گردند؛ چون علی علیه‌السلام از همه‏ مردم آن روز با قطع نظر از نص سزاوارتر به خلافت بود. حالا چرا این کار را کردند و این ننگ را تا دنیا دنیاست به جان خریدند که مسلین برای کسب مقام بیشتر از پیامبر و دینشان حرص می‌‏ورزند. پس معلوم می‌‏شود دین برای آنان وسیله رسیدن به مقام و امکانات مادی است، و نه وسیله ‏ای برای دستیابی به معنویات؟

سرّ این عمل یکی از دو چیز است: اول آنکه بگوییم مسلمانان اصلاً اسلام را در واقع قبول نداشتند و هدفشان از پذیرفتن ظاهر اسلام دنیا بود، که این احتمال ضعیف است؛ زیرا یک عده ‏ای چنین بودند ولی کلیت، و بلکه باید گفت اکثریت هم نداشت.

ممکن است عده‏ ای معتقد باشند که شمشیرهایی که علی علیه‌السلام در راه خدا زده مشرکین عرب را به قتل رسانیده است علت این عداوت بود؛ زیرا مقتولین معمولاً از خویشان همین مسلمانان بودند. این نظریه ‏ای است که شاید اکثراً پذیرفته باشند.

نظریه‏ دوم آن است که کمالات علی علیه‌السلام موجب برانگیختن شعله‏ حسد در قلوب مسلمین بود. بنابراین، نمی‌‏توانستند قبول کنند که علی علیه‌السلام هم واجد تمام کمالات باشد و هم حاکم بر مسلمین. که این احتمال هیچ بعید به نظر نمی‌‏رسد؛ چنانکه از بعضی کلمات عمر در ایام خلافتش با عبدالله بن عباس استفاده می‌‏شود. چون عمر گفت: «نبوت و خلافت نمی‌‏شود در یک خانواده باشد و سایر مردم سهمی نداشته باشند. عدالت در این است که نبوت از خاندان علی علیه‌السلام و خلافت از خاندان ما و سایر مسلمین باشد». (19)

یادآوری ماجرای غدیر خم

مهمترین سند ولایت امیرمؤمنان علی علیه‌السلام همان جریان فراموش نشدنی روز غدیر خم بود که رسول خدا، علی را به امر پروردگار در برابر چشمان ده‏‌ها هزار نفر به خلافت و جانشینی پس از خود نصب فرمود. فاطمه ‏زهرا علیهاالسلام که خود شاهد اعلام جانشینی علی از سوی پیامبر بود، روی همین ماجرا اصرار و پافشاری می‌کرد.

محمود بن لبید از جمله کسانی است که سخن فاطمه علیهاالسلام را ضمن ملاقاتی با وی در کنار قبر حمزه برای ما نقل کرده است، او می‌‏گوید: روزی فاطمه علیهاالسلام را در کنار قبر حمزه سیدالشهدا دیدم که به شدت می‌گریست، کمی صبر کردم تا آرام گرفت. از او پرسیدم: ای سیده من! می‌‏خواهم از شما چیزی بپرسم که پیوسته فکر مرا به خود مشغول داشته است.

فاطمه علیهاالسلام فرمود: بپرس.

گفتم: آیا پیامبر صلی اللَّه علیه و آله پیش از رحلت خود سخنی در مورد جانشینی و امامت علی علیه‌السلام فرموده است؟

فاطمه علیهاالسلام فرمود: «و اعجباه!!! أنسیتم یوم غدیر خم؟»؛

بسی جای تعجب است! آیا روز غدیر خم را به دست فراموشی سپرده ‏اید؟

محمود بن لبید گوید: در تأیید سخن حضرت فاطمه عرض کردم: آری! به یاد دارم و مطلب همان است که شما می‌فرمایید.

محمودبن لبید گوید: عرض کردم: ای بانوی من! چه شد که علی علیه‌السلام نسبت به حق خود سکوت کرد و اقدامی ننمود؟

فرمود: ای ابوعمر! همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: مثال امام (یا مثال علی) مانند کعبه است، به سوی او می‌‏روند و او به سوی کسی نمی‌‏رود. (20).

اقداماتی که سران سقیفه با مردم انجام دادند

– ایجاد رعب و ترس در میان مردم با آمدن قبیله‏ مسلح و بدوی بنی ‏اسلم در مدینه و ترور سرشناسان مخالف، و یا ضرب و شتم آنها، و بر همین اساس بود که خانه‏ زهرا سلام ‏الله‏ علیها به آتش کشیده شد، سر «مالک بن نویره» را از تن جدا کردند و فجائه را در مصلای مدینه زنده در آتش سوزاندند.

جعل احادیث و ایجاد تزلزل و بی ثباتی و پخش شایعات و اکاذیب که مردم را منحرف و سر درگم کرد. مردمی که زمانی بسیار از گرویدنشان به اسلام نمی‌گذشت. و از طرف دیگر حضرات هم همیشه پهلوی پیامبر صلی الله علیه و آله بودند، از جمله جعل حدیث: «ما از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدیم که فرمود: خلافت و نبوت برای ما اهل ‏بیت جمع نمی‌‏شود» و وقتی که ابوبکر این حرف را گفت: علی علیه‌السلام فرمود: «آیا کسی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله در آنجا با تو بود که شهادت دهد» عمر برخاست و با اشاره به ابوبکر گفت: «خلیفه‏ رسول خدا راست می‌‏گوید من این کلام را همان طور که ابوبکر گفت از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم». بعد از عمر «ابوعبیده» و «سالم»- غلام ابی ‏حذیفه- و معاذ بن جبل گفتند: ما هم این کلام را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدیم.

اگر به این حدیث دقت کنیم می‌‏بینیم که اولاً در این حدیث تهمت به پیامبر صلی الله علیه و آله زده شده است که العیاذبالله او بر خلاف امر و وحی خدا عمل کرده است، برای اینکه ولایت علی علیه‌السلام را خداوند تعیین فرموده است که حتی خود همین آقایان در آن روز اقرار و اعتراف به ولایت وی کردند و دست بیعت به علی علیه‌السلام دادند. ثانیاً این حدیث را راویانش با قرار و مداری که قبل از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله داشتند جعل کردند. آیا این حدیث را پیامبر صلی الله علیه و آله فقط به ابوبکر و عمر و ابوعبیده و معاذ بن جبل گفته است و در آن جلسه سلمان فارسی و اباذر غفاری و مقداد و عباس عموی گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله حاضر نبودند؟ آیا پیامبر صلی الله علیه و آله که علی علیه‌السلام را نفس خود می‌‏دانست و فرمود: یا علی! تو را جز من کسی دیگر نشناخت، از وی پنهان داشته است؟ و یا زهرا سلام ‏الله‏ علیها که خلاصه‏ دین و آیین پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است، می‌شود باور کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله آن حدیث را به دخترش نگفته باشد؟ و لذا هر انسانی که از اندک عقل و فکر سلیم برخوردار باشد با آن همه سفارشات و تأکیدات پیامبر صلی الله علیه و آله درباره‏ علی علیه‌السلام و زهرا سلام ‏الله‏ علیها باورش نمی‌شود که پیامبر صلی الله علیه و آله کلامی و دستوری را از آنها پنهان کرده باشد. پس واضح و معلوم است که حدیث مزبور ساختگی و جعلی بوده است و برای انحراف اذهان توده‏ مردم جعل شده است.

قرار دادن مردم در مقابل اهل بیت علیهم‏السلام و آن هم با جعل حدیث «انا معاشر الانبیاء لا نورث درهماً و لا دیناراً»؛ ما جمع پیامبران درهم و دیناری را از خود به ارث نمی ‏گذاریم!! در اینجا فقط عمر و عایشه شهادت دادند و گفتند: ما از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدیم که این گونه فرمود. و در رابطه‏ همین شهادت دروغ بود که زهرا سلام ‏الله‏ علیها فرمود: «هذا اول شهادة زور شهدا بها فی الاسلام» (21) ؛ این نخستین شهادت باطل در اسلام بود که آن دو نفر گفتند.

با جعل همین حدیث بود که ابوبکر فدک را از دست فاطمه سلام ‏الله‏ علیها گرفت و به مردم گفت: «فدک از اموال عمومی است، چرا باید در دست فاطمه سلام ‏الله‏ علیها باشد» و برای تحریکات و احساسات بیشتر مردم در جواب فاطمه سلام ‏الله‏ علیها گفت: ما درآمد فدک را برای سپاه اسلام و در جهاد با دشمنان صرف می ‏نماییم.

اگر این دو حدیث را کنار هم بگذاریم، آن وقت به سیاست اعضای سقیفه پی خواهیم برد که با جعل حدیث اول، اعتقاد مردم را خراب کردند، مردمی که ولایت و امامت اهل بیت علیهم ‏السلام را یک اصل اعتقادی خود می دانستند، آن را از مردم گرفتند و اعتقادشان را منحرف کردند، و بعد با جعل حدیث دوم اموال و املاک بخششی پیامبر صلی الله علیه و آله به اهل بیت علیهم ‏السلام و مخصوصاً زهرا سلام ‏الله‏ علیها را از آنها گرفتند. و سپس عقیده و ایمان راسخ مردم به اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله را فاسد کردند و مردم را در مقابل آنها قرار دادند. با این نقشه هم مردم ساده و آنهایی که شناخت درست از اهل بیت نداشتند و هم آنان را که مغرض بودند استحمار کردند.

انسان وقتی نقشه‏ حزب سقیفه را با وجودی که ارتباط به جای دیگری نداشته‏ اند با سیاستهای استعماری و استکباری امروز مقایسه می ‏کند، به این نتیجه می ‏رسد که آنها چقدر نقشه و برنامه را دقیق اجرا کردند. اول خواستند اعتقادات مردم را خراب و منحرف کنند و اهل بیت را در نزد مردم کم ارزش کنند، و بعد بگویند ای مردم! این اموال که به دست اهل بیت هست مال شماست. چرا از آنها باز پس نمی‏ گیرید و خلیفه به خاطر شما و برای دلسوزی شما می ‏خواهد اموال و املاک را از آنها پس بگیرد، و شما اگر هم کاری نمی ‏کنید لااقل مهر سکوت بر لب بزنید و چیزی نگویید، تا دستگاه حکومت نسبت به اهل بیت و خاندان وحی هر اقدامی کرد آزاد باشد و شما هم اعتراض نکنید. با همین تبلیغات گمراه کننده بود که فدک را از فاطمه سلام ‏الله‏ علیها گرفتند.

خرید مردم به وسیله پول، تا آنجا که حتی بین مردم پول تقسیم می ‏کردند. در همین رابطه ابن ابی الحدید می گوید: «فلما اجتمع الناس علی ابوبکر، قسم قسما بین نساء المهاجرین والانصار فبعث الی امراة من بنی عدی ابن النجار قسمها مع زید بن ثابت، فقالت: ما هذا؟ قال: قسم قمسه ابوبکر للنساء: قالت: اتراشوننی عن دینی! والله لا اقبل منه شیئا فرددته علیه…» (22) ؛ وقتی که ابوبکر بر سر کار آمد پولی را در میان مهاجر و انصار تقسیم کرد، در این بین قدری پول را برای زنی از انصار بردند. زن پرسید: این پول برای چیست؟ گفتند: پولی است که ابوبکر به همه داده و سهمی هم به تو رسیده است. زن گفت: آیا می ‏خواهید در امر دین به من رشوه دهید؟! به خدا سوگند هرگز چیزی از آن را نخواهم پذیرفت و همه‏ آن را به ابوبکر رد کرد.

جالب این است که متقی هندی در کنز العمال که این حدیث را نقل کرده، در پاورقی آن، حدیث «لعن الله الراشی والمرتشی و الرائشی» (23) را ذکر کرده است و بعد می ‏گوید: راشی یعنی کسی که چیزی را می ‏بخشد تا او را بر باطل کمک کند، و مرتشی همان گیرنده‏ رشوه است، و رائش یعنی آن کسی که تلاش می‏ کند تا از مال راشی کم کند و به مال مرتشی بیفزاید. و بعد متقی هندی تلاش کرده است تا با ذکر مثال آبروی ابوبکر را حفظ کند.

دلسوزی برای مردم و اینکه هدف ما مردم است و دایه ‏های مهربان تر از مادر شدن. وقتی که به ابوبکر اعتراض می ‏شد که چرا با وجود علی علیه‌السلام خلافت را تصاحب کردی، در حالی که او سزاوارتر بر این منصب بود؟ در جواب می‏گفت: «از فتنه ترسیدم». در همین راستا ابن ابی الحدید گفته است: «و خشیت الفتنة، و ایم الله ما حرصت علیها یوما قط، و لا سألتها الله فی سر و لا علانیة قط، و لقد قلدت امرا عظیما مالی به طاقة و لا یدان، ولقد وددت ان اقوی الناس علیه مکانی» (24)؛

از فتنه ترسیدم، و قسم به خدا هرگز روزی آرزوی خلافت را نداشتم و هرگز نه در پنهان و نه علنی از خدا خلافت را نخواستم، و هر آینه امر بزرگی را عهده ‏دار شدم و طاقت پیش بردن آن را ندارم و دوست داشتم که قوی ترین انسانها به جای من عهده دار مسئله خلافت و امارت می ‏شد!!.

کسی جرأت نکرد بگوید که اگر واقعاً راست می ‏گویی و توانایی نداری حل این مشکل آسان است؟ مسئله‏ ولایت و امارت را به صاحب اصلی آن که از طرف خدا معین شده است (علی علیه‌السلام) واگذار کن، اگر واقعاً می ‏خواهی که فتنه در جامعه اسلامی ایجاد نگردد و فساد و تباهی دامن گیر مردم نشود، استعفا کن تا آن کسی که لیاقت خلافت دارد، فتنه‏‌ها را خاموش کند و به جای پیامبر صلی الله علیه و آله جلوس کند و او عهده ‏دار ولایت و زمامداری شود.

مسعودی در مروج الذهب می گوید: «و خرج علی فقال: افسدت علینا امورنا، و لم تستشیر، و لم ترع لنا حقا، فقال ابوبکر: بلی، ولکنی خشیت الفتنة» (25)؛ در روز سقیفه علی علیه‌السلام از خانه بیرون شد و به او فرمود: در امر خلافت بر ما ظلم کردی، و مشورت نکردی و حق ما را در نظر نگرفتی! ابوبکر در جواب گفت: بلی از فتنه ترسیدم و این کار را کردم.

اگر واقعاً ابوبکر راست می‏گفت و از فتنه می ‏ترسید و اگر در «اقیلونی» گفتن‌هایش صداقت داشت، خوب بود کنار می ‏رفت. و جالب اینجاست که در این حدیث جعلی «نحن معاشر الانبیاء…» شهادت عمر و عایشه قبول شد، ولی در ادعاهای فاطمه سلام ‏الله‏ علیها مبنی بر اینکه فدک بخشش پیامبر صلی الله علیه و آله به وی بوده است، شهادت علی و حسن و حسین علیهم‌السلام بر اینکه فدک را پیامبر صلی الله علیه و آله به زهرا سلام ‏الله‏ علیها بخشیده است قبول نشد. عجب است از این انصار بی وفا کسی نبود سؤال کند: چطور است که شهادت دختر تو قبول می‏ شود، ولی شهادت دختر طاهره و مطهره و محدثه‏ پیامبر صلی الله علیه و آله و آن کسی که سوره‌های کوثر و هل اتی و آیه‏‌های مودت و قربی و تطهیر و مباهله در شأن او نازل شده، بلکه تمام خلقت به واسطه وجود اوست، قبول نشود؟! (26)

پینوشت:

(1) رجوع شود به شعر پر معنای قاضی ابوبکر بن ابی قریعه که در کشف الغمه و بحارالانوار، ج 43، ص 190. نیز نقل شده که در آن جمله می گوید: «و اریتکم انّ الحسین اصیب فی یوم السقیفة»؛ و به شما نشان می دادم که حسین را در روز سقیفه کشتند.

(2) حضرت زهرا بانوی بانوان، ابوالفضل موسوی گرمارودی، ص 101.

(3) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6، ص 6.

(4) یونس، آیه 18.

(5) رنجها و فریادهای فاطمه (ترجمه بیت الاحزان)، آیت اله شیخ عباس قمی، ترجمه محمدی اشتهاردی، ص 68.

(6) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6، ص 8 – 10.

(7) رنجها و فریادهای فاطمه (ترجمه بیت الاحزان)، آیت اله شیخ عباس قمی، ترجمه محمدی اشتهاردی، ص 69.

(8) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 174.

(9) این مطلب به طور مشروح در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، ص 7 و 826 و قاموس الرّجال، ج 4، ص 328 آمده است.

(10) رنجها و فریادهای فاطمه (ترجمه بیت الاحزان)، آیت اله شیخ عباس قمی، ترجمه محمدی اشتهاردی، ص 109.

(11) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 6، ص 13؛ ج 11، ص 14.

(12) این فراز، سخن هارون به موسی علیه‌السلام است که در قرآن سوره اعراف آیه 150 آمده است.

(13) رنجها و فریادهای فاطمه (ترجمه بیت الاحزان)، آیت اله شیخ عباس قمی، ترجمه محمدی اشتهاردی، ص 101.

(14) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6، ص 48.

(15) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6، ص 49.

(16) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6، ص 50.

(17) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 16، ص 215.

(18) نص: اشاره صریح و بی پرده به موضوعی را گویند، مانند اشاره روشن پیامبر (ص) به جانشینی امیر مؤمنان.

(19) سوگنامه فدک، سید محمد تقی نقوی، ص153.

(20) کفایة الأثر، ص 198.

(21) کشف الغمة، ج 1، ص 471؛ چشمه در بستر، ص 64.

(22) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 53؛ کنزالعمال، ج 5، ص 606 ؛ منتخب کنزالعمال؛ حاشیه مسند احمد، ج 2، ص 168؛ الصواعق المحرقه، ص 7.

(23) خدا رشوه دهنده و گیرنده‏ رشوه و ساعی بین آن دو را لعنت کرده است.

(24) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6، ص 47.

(25) مروج الذهب، ج 2، ص 301؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 582.

(26) فاطمه‏ زهرا در کلام اهل سنت، ج 2، سید مهدی هاشمی حسینی، ص 57.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا