تو گریه کن!

کسی که بی تو سر صحبت جهانش نیست

چگونه صبر و تحمل کند؟ توانش نیست

سوز هجر تو سوگند ای امید بشر!

دل از فراق تو جسمی بود که جانش نیست

اسیر عشق تو، این غم کجا برد؟ که دلش

محیط غم بود و طاقت بیابانش نیست

نه التفات به طوبی کند نه میل بهشت

که بی حضور تو صحبت به این و آنش نیست

کسی که روی تو را دید یک نظر چون خضر

چگونه آرزوی عمر جاودانش نیست؟

کسی که درک کند فیض با تو بودن را

بحق حق، که عنایت به دیگرانش نیست

بهار زندگیم در خزان نشست بیا!

«بهار نیست به باغی که باغبانش نیست»

کنار تربت زهرا تو گریه کن! که کسی

بجز تو با خبر از قبر بی نشانش نیست!

بیا و پرده ز راز شهادتش بردار

پسر که بی خبر از مادر جوانش نیست

بجز ولای تو ای ماه هاشمی طلعت!

«شفق»، ستاره ای در هفت آسمانش نیست

محمد جواد غفور زاده (شفق)

مقام زهرا (س)

کسی نداند مقام زهرا را

تا نداند مرام زهرا را

کسی نداند در اقتدا به رسول

جز علی، اهتمام زهرا را

کسی به غیر از خدا نمی‌داند

در ره دین قیام زهرا را

در ره تربیت مگر بیند

زادگان کرام زهرا را

می‌ستاید به اهل اتی، یزدان

داستان صیام زهرا را

پای ننهاده در جهان، بشنید

گوش ما در، کلام زهرا را

دید چشم جهان پس از میلاد

جلوه‌ی صبح و شام زهرا را

هان نگهدار باش ای بانو

در علم احترام زهرا را

دیده بگشا و در طریق عفاف

گام خود بین و، گام زهرا را

یار آنان مشو که بشکستند

در دارالسلام زهرا را

حضرت قائم از تبهکاران

می‌کشد انتقام زهرا را

ملک دوزخی اگر شنود

از «نگارنده» نام زهرا را:

بشنود این خطاب از یزدان

که: هان کن غلام زهرا را!

عبدالعلی نگارنده

پرسش غریب

درک حقیر ماست از آن کوه سربلند

پهلو شکسته، ناله به هر بام و در بلند!

پیشش هزار نرگس اگر چه ملیح، پست

هیچ است هیچ، قامت شمشاد اگر بلند!

جسمی چو غنچه در پس ستر عفاف، گم

روحی بزرگوار، شکیبا، نظر بلند

عالم که «خیر» گفت به آن پرسش غریب

ساکت نشست تا نشد آشوب، سر بلند!

مولا! هنوز طفل یتیمت نخفته است

آن نام را به نوحه‌ی تلخت مبر بلند!

آرش شفاعی

غنچه و گل می‌سوخت

آن روز که در شراره، سنبل می‌سوخت

پیش از همه، در میانه بلبل می‌سوخت

آن دم که ز باغ، باغبان را بردند

در شعله هنوز، غنچه و گل می‌سوخت!

محمدعلی مجاهدی (پروانه)

داغ جگر سوز

یا فاطمه! در سوگ تو، صبرم کم شد

از داغ جگر سوز تو، پشتم خم شد

ز آن روز که تازیانه‌ات زد قنفذ

تاریک به پیش نظرم، عالم شد

حسین یاری

آتش

روزی که به باغ سنبل افتاد آتش

در خرمن صبر بلبل، افتاد آتش

یا رب! چه به روز باغبان می‌آمد

وقتی که به دامان گل افتاد آتش؟!

محمد علی مجاهدی (پروانه)

عزا خانه

رفتی تو، و زینبت ز غم می‌سوزد

آتش ز نوایش به دلم افروزد

این خانه، عزا خانه شود بار دگر

هرگاه نگاه خود به در می‌دوزد!

حسین یاری

طایر قدس

تو مظهر ذات لا یزالی، زهرا!

مجموعه‌ی اوصاف کالی، زهرا!

با اینهمه اعتبار، ای طایر قدس

پر سوخته و شکسته بالی زهرا!

جواد محدثی

مادر هم سوخت

همراه هلال، ماه و اختر هم سوخت

تنها نه صدف سوخت، که گوهر هم سوخت

در خانه‌ی وحی، ز آتش افروزی کفر

فرزند، شهید گشت و مادر هم، سوخت!

سیدتقی قریشی (فراز)

نور ناب

در ظلمت شب، شهاب را می‌شستند

آیینه‌ی آفتاب را، می‌شستند

در چشمه‌ی خون چکان چشمان علی

پیمانه‌ی نور ناب را می‌شستند

اسماعیل پورجهانی

با کشتن تو…

دشمن نه تو را، که لطف و رحمت را کشت

تقوا و حیا و شرم و عفت را، کشت

با کشتن تو، دشمن اهریمن خو

ایثار و محبت و مروت را کشت!

محمدعلی مجاهدی (پروانه)

آه!

می‌رفت علی و، می‌کشید از دل آه

وز همسر خویش بر نمی‌داشت نگاه

دیدند که با خویش، علی می‌گوید:

لا حول و لا قوه الا باللَّه

محمد علی مجاهدی (پروانه)

دست تو مگر؟!

ای دست خدا! به پای تو شیر نبود

شمشیر اگر نبود، تکبیر نبود

آن روز که تازیانه بود و زهرا

دست تو مگر به دست شمشیر نبود؟!

حسین یاری

ماه گرفت

گویند که: چون خصم بر او، راه گرفت

بر فاطمه‌ی راه، خصم گمراه گرفت

برخاست خروش از همه عالم که: بلال!

برخیز و برو اذان بگو، ماه گرفت!

محمدعلی مجاهدی (پروانه)

پیدا بود

شب بود و، کفن پوش تن زهرا بود

تاریک، جهان در نظر مولا بود

دردی که نهان داشت به زحمت زهرا

از چهره شکسته‌ی علی پیدا بود

حسین یاری

دو شاهد صادق

خون ریخت ز سینه اش ز مسمار بپرس

بازوش کبود شد، ز اغیار بپرس

دو شاهد صادق ار ز من می‌طلبی

برخیز و برو از در و دیوار بپرس!

محمدعلی مجاهدی (پروانه)

ای مرگ بیا!

غرقاب غمم، دگر مرا ساحل نیست

جز اشک فراق، دیگرم حاصل نیست

ای مرگ بیا! که زندگی کردن من

بر فاطمه، جز خوردن خون دل نیست!

حسین یاری

پرستاری

قنفذ، پی دلداری او آمده بود!

مسمار، به غمخواری او آمده بود!

چون دید کسی بر سر بالینش نیست

آتش به پرستاری او آمده بود!

محمد علی مجاهدی (پروانه)

مرتضی تنها بود

شب بود و بقیع و، مرتضی تنها بود

بگداخته چون شمع، ز سر تا پا بود

می‌سوخت و قطره‌ی قطره آبش می‌کرد

آن آتش غم که قاتل زهرا بود!

حسین یاری

پنهان مانده ست

قدر تو چو تربت تو، پنهان مانده ست

از دیده‌ی شب، سپیده پنهان مانده ست

دانی که جدا از تو دل ما چونست؟!

مانند تنی که دور از جان مانده ست!

محمد علی مجاهدی (پروانه)

علی را می‌کشت!

می‌زد به رخم ولی، ولی را می‌کشت

آن مظهر ذات ازلی را، می‌کشت

می‌دید که جان او به جانم بسته ست

با کشتن من، خصم علی را می‌کشت!

محمد علی مجاهدی (پروانه)

تمام هستیم بود همین

آن شب که ابوتراب با قلب حزین

بسپرد تن ام ابیها به زمین

دانی که چرا خاک ز دستش افشاند؟

یعنی که: تمام هستیم بود همین!

حسین یاری

یا علی می‌گفتم

می‌زد چو بلا صلا، بلی می‌گفتم

اندوه نبی را به ولی می‌گفتم

در لحظه‌ی برخاستن از بستر درد

تابم که نبود، یا علی می‌گفتم!

محمد علی مجاهدی (پروانه)

نگاه

آن شب که درون قبر با ناله و آه

بگشود کفن، دست خدا از رخ ماه

چون شمع، کنار بستر پروانه

می‌سوخت و بر فاطمه می‌کرد نگاه!

حسین یاری

درد تو

درد تو، ز دست در و دیوار نبود!

از میخ در و، صدمه مسمار نبود!

درد تو در این بود که: در قحطی مهر

جز سایه، تو را همقدم و یار نبود!

محمدعلی مجاهدی (پروانه)

پینوشت:

(1) سلاک: رهروان طریق معرفت.

(2) براق: مرکوبی که در شب معراج پیامبر گرامی بر آن سوار گشت.

(3) شیث و مهلائیل و قینان: از فرزندان آدم و از اجداد پیامبر اکرم.

(4) استفسار: پرستیدن و جستجو کردن.

(5) تابوت عهد یا صندوق سکینه: همان صندوقی است که مادر حضرت موسی فرزندش را با آن در نیل رها کرد.

(6) کنانه: از اجداد رسول اکرم.

(7) نزار: از اجداد پیامبر.

(8) لُوی: از اجداد حضرت محمد (ص).

(9) قصی: از اجداد رسول الله.

(10) خزاعه: فرزند عمر و از اعراب یمن و کلیددار کعبه.

(11) قرطه: پیراهن.

(12) مستجار دین: کسی که دین در پناه اوست.

(13) شمسه: نقش و نگاری که با گلابتون روی لباس می‌دوزند، آنچه که از فلز به شکل خورشید درست کنند و بالای قبه یا جای دیگر نصب کنند.

(14) مهچه: ماه کوچک.

(15) گرد نعال: غبار قدم و گرد کفش. نعال: جمع نعل، کفش.

(16) هفت باب و چار مادر: هفت سیاره و چار عنصر.

(17) ما سوی الله: کلیه مخلوقات و موجودات و ممکنات و به معنی آنچه غیر از خدای تعالی باشد.

(18) تو از برای هدایت آفریده شده ای.

(19) وامی از شعر آقای غلامرضا سازگار (میثم).

(20) وامی از شعر فضل اللَّه قدسی افغانی.

(21) وامی از لسان الغیب حافظ شیرازی.

(22) مرا حلال کن.

(23) پیکر زخمی و رنجور.

(24)‌ مرجع ضمیر به خیل ملایک برمی‌گردد، یعنی: گروه ملایک از دیدن آن صحنه‌ی رقّت بار به فغان آمدند.

(25) مصراعهای دوم، از لسان الغیب حافظ شیرازی است.

(26) زیور و زینت.

(27) وامی از لسان الغیب حافظ شیرازی.

(28) مراد، امام حسین علیه‌السلام است.

(29) مراد، امام حسن علیه‌السلام است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا