گریهی زار
آه از شبی که شیر خدا گریه، زار کرد
خون گریه کرد و دامن خود، لاله زار کرد
آن شب، علی ز سوز جگر گریه مینمود
وز ماتم بتول، جهانی فگار کرد
آتش گرفته جنش و میریخت سیل اشک
جانسوز گریه کرد و چه بی اختیار کرد!
تنها سه ماه، حضرت زهرا پس از پدر
عزم رجیل، جنب دارالقرار کرد
کون و مکان به ماتم و، جن و ملک حزین
زین ماتمی که قلب علی، داغدار کرد
آن شهسوار عرصهی هیجا، که در مصاف
ابطال را ز صولت خود تار و مار کرد:
یاس خدا و دین محمد، چه سالها
کاندر نیام صبر و سکون، ذوالفقار کرد!
آری علی گریست، و با گریه ای که کرد
ظلمی که شد به همسر خود، آشکار کرد….
من نیز همنوای علی گریه میکنم
آخر به غیر گریه توانم چکار کرد؟!
کاری که ابر چشم «وفا» کرد زین عزا
با دشت تشنه، گریهی ابر بهار کرد
محمود شریف صادق (وفا)
یا فاطمه زهرا (س)
بی تو چه کند مولا؟ یا فاطمة الزهرا!
افتاده علی از پا، با فاطمة الزهرا!
وقت است که از رحمت، دستی ز علی گیری
افتاده ز پا مولا، یا فاطمة الزهرا!
بعد از تو علی، از پای افتاد و ز غم خو کرد
با خانه نشینیها، یا فاطمة الزهرا!
رفتی و، علی بی تو بیت الحزنی دارد
پر ناله و پر غوغا، یا فاطمة الزهرا!
چو محرم رازی نیست، با چاه سخن گوید
تنهاست علی، تنها یا فاطمة الزهرا!
شبها به مزار تو، میگرید و میسوزد
چون شمع ز سر تا پا، یا فاطمة الزهرا!
بر خاک مزار تو، خون ریخت به جای اشک
از دیدهی خون بالا، یا فاطمة الزهرا!
بر خرمن جان او، چون شعله شرر میزد
میریخت چو آب آسمان، یا فاطمة الزهرا!
دامان علی از اشک پر کوکب و اختر شد
در آن شب محنت زا، یا فاطمة الزهرا!
هم وصف تو ناممکن، هم قدر تو نامعلوم
هم قبر تو ناپیدا، یا فاطمة الزهرا!
محمد علی مجاهدی (پروانه)
درد جگرسوز
ریزد از هجر تو اشکم ز بصر، یا زهرا!
شده تاریک جهانم به نظر، یا زهرا!
تا تو از دست من ای نوگل رعنا! رفتی
شد مرا خم ز فراق تو کمر یا زهرا!
خیز از جا و ببین ناله و افغان دارم
ز غم هجر تو شب تا به سحر، یا زهرا!
کاش با نالهی من جان من آید بیرون
تا نمانم به جهان بی تو دگر! یا زهرا!
تو که از پهلوی بشکسته نگفتی با من
آخر این درد نهان کرد اثر، یا زهرا!
تا نرنجد ز غمت قلب نبی در جنت
غم خود را تو نهان کن ز پدر یا زهرا!
از کبودی رخ و شانهی آزرده مگو
هم مگو با پدر از صدمهی در یا زهرا!
من کنار تو و، در خانهی تو منتظرند
کودکانت همه با دیدهی تر یا زهرا!
با که این درد جگر سوز بگوید «خسرو»
که بود قبر تو مخفی ز نظر یا زهرا!
سید محمد خسرو نژاد (خسرو)
تو و خاموشی قبر
رفتی و رفت به باد، آب و رنگ چمنم
بوی غربت دارد، نفس انجمنم
استخوانم به گلو، خار در دیده فرو!
لحظهها داغ و سکوت، زیستن سوختنم!
گریه؟ تنهایی من! غم؟ شکیبایی من!
نخل سبزم که چنین در خزان میشکنم
از فلک میگذرد، گریهی بی کسی ام
بغض غم میشکند در سکوت محنم
وای از آن فتنه که آه، حرمت باغ شکست!
وای از آن شعله که سوخت لاله ام، نسترنم
من و تنهایی و صبر، تو و خاموشی قبر!
تو و دیدار پدر، من و بیت الحزنم!
جعفر رسول زاده (آشفته)
زخم کهنه
دیرست زخم کهنه ای بر سینه دارم
با درد و محنت، الفتی دیرینه دارم
دیری است با مرغ شبانه همنوایم
گلواژهی زخمیترین احساسهایم
از دست رفته هستیم، بود و نبودم
از هم گسسته، بند بندم، تار و پودم
در باغ سبز آرزو، دیدم خزان را
پژمردهی گلهای یاس و ارغوان را!
در آتش نامردمی، کاشانه ام سوخت
شمع وجودم آب شد، پروانه ام سوخت!
وای از هجوم آتش و، آه از دل من
در موج آتش سوخت یا رب! حاصل من
آنجا شکست از سنگ غم، بال و پر من
آنجا ز دستم رفت، تنها یاور من
آنجا نهال آرزویم را شکستند
حبل المتین را از عداوت، دست بستند
غربت ببین، غربت! چه بی حد و حساب ست!
در شهر پیغمبر سلامم بی جواب است!
آن شب که بر خاکش سپردم مخفیانه
مرغ دلم پرواز کرد از آشیانه
با گریه گفتم: ای زمین! بنما مدارا
پهلوی او بشکسته، این زهراست، زهرا!
پنهان نمودم از نظرها، تربت او
چو شمع میسوزم ز داغ غربت او
اکبر عابدی (عابد)
بغض غربت
در نگاهم، اشارهی دردست
آه این بغض غربت مردست!
خسته ام، کوه درد بر دوشم
صبر، پژواک بغض خاموشم
ناله، در نایم آشیان دارد
بند بندم چون فغانی دارد
غصه، زندانی دلم شده است
سوختن، حل مشکلم شده است!
فاطمه! گوهر شکستهی من!
شد تهی از تو، دست خستهی من!
بی تو، در امتداد تنهایی
همدمی نیست جز شکیبایی
بی تو، در من بهار گم شده ست
هستیم در غبار، گم شده است!
بی تو، گلهای باغ زرد شدند
لالهها، داغدار درد شدند
فاطمه! خانه، بی تو خاموش ست
آسمان مثل شب، سیه پوش ست
شب من، لحظههای افسوس ست
اشک مظلوم، شمه فانوس ست!
آه! عمرم اگر به طول کشد
بار حسرت، دل ملول کشد!
جعفر رسول زاده (آشفته)
یادگار فاطمه (س)
به جز علی، چه کسی غمگسار فاطمه بود؟:
کسی که با خبر از روزگار فاطمه بود
به گاه شادی و غم در کنار او میزیست
علی به فصل خزان هم، بهار فاطمه بود
دمی نشد ز علی غافل آن سلالهی نور
که بیرون ز امامت، شعار فاطمه بود
سحرگهان پی طاعت چو محو حق میشد
هزار آینه، حیران ز کار فاطمه بود!
به روز حادثه یا فضة خذینی! گفت
که فضه در همه دم، راز دار فاطمه بود
اگر سپهر، زبان داشت بر ملا میکرد
که نیلی از چه سبب گلعذار فاطمه بود؟
به دست خصم، گل ناشکفته اش پژمرد
عجب گلی که بهین یادگار فاطمه بود!
نعمت اللَّه شمسی پور (فاکر)
گریهی بی شیون
«شمع این مسأله را بر همه کس روشن کرد»
«که توان تا به سحر گریهی بی شیون کرد»
به سر تربت زهرا، علی از خون جگر
نالهها در دل شب بیخبر از دشمن کرد
غم آن پهلوی بشکسته و بازوی سیاه
رخ نیلی، همه در قلب علی مسکن کرد!
تنگ شد سینهی بی کینهی آن جان جهان
کارزوی سفر جان ز دیار تن کرد
گفت: ای کاش که جان از بدن آید بیرون!
هجر تو گلشن دنیا به علی، گلخن کرد
شیخ علی عارفی (جوکار ملایری)
برگرد سوی خانه
هر شب به یاد رویت، ای بانوی یگانه
آیم کنار قبرت از خانه مخفیانه!
از آتش فراقت در سوز و در گدازم
ز اعماق سینهی من، آتش کشد زبانه
آن شب که غسل دادم جسم تو را به زاری
بر پیکر تو دیدم، آثار تازیانه!
رخسارهی تو نیلی، دیدم ز ضرب سیلی
کز چشمه سار چشمم شد خون دل روانه
بودی تو بهتر از جان اما دریغ و افسوس
پنهان به خاک کردم جسم تو را شبانه!
در خانه، زینب تو مشغول خانه داری
گوید به آه و زاری: بر گرد سوی خانه!
تا میدهم حسن را از داغ تو تسلی
مظلوم کربلایت گیرد تو را بهانه
خون جگر ز دیده، «ژولیده» کرد جاری
پیوسته شکوه دارد از گردش زمانه
ژولیده نیشابوری
پر میریزم
به سر تربت تو، اشک بصر میریزم
طایر قدسم و بر قبر تو میریزم!
روز و شب در نظرم فاطمه جان! هر دو یکی ست
سر به سر از غم هجر تو، گهر میریزم
تا که خاموش کنم شعلهی جانسوز غمت
گر اشک ز شب تا به سحر میریزم!
گاه، آرام کنم آه جگر سوز غمت
گهر اشک ز شب تا به سحر میریزم!
گاه، آرام کنم آه جگر سوز شبیر (28)
گاه، طاقت به دل پاک شبر (29) میریزم!
تا بیایم به مزار تو من غمزده، باز
اشک پیوسته درین راهگذار میریزم
غمت ای دوست ز بس هست فزون، جای سرشک
بین به دامن همه شب خون جگر میریزم!
این گهر به رخسارهی زردم جاری ست
اشکهایی است که از داغ پسر میریزم!
گر اشارت بکنی بر دل «گلگون» پریش
به نثار قدم پاک تو، سر میریزم
سید مهدی کرمانی (گلگون)
ای ماه مدینه!
دوست دارم کز غمت یا فاطمه! تنها بگریم
از یتیمان تو پنهان، در دل شبها بگریم
دوست دارم بنگرم بر آسمان پرستاره
تا سحر با یاد تو ای زهرهی زهرا! بگریم
دوست دارم در شب سوگ تو ای ماه مدینه!
در کنار قبر تو ایم، تک و تنها بگریم!
دوست دارم سر فرود آرم من بیکس به چاهی
بر کشم فریاد غربت، های های آنجا بگریم!
دوست دارم زینب من اشک چشمانم نبیند
گه به نخلستان، و گاهی در دل صحرا! بگریم!
دوست دارم چون که افتد بر یتیمانت نگاهم
از غم امروزشان، وز غصهی فردا بگریم
دوست دارم جانم از تن با نفسهایم بر آید
بس که با زهرا بگویم، بسکه بی پروا بگریم
گر چه ناچیزم «حسانا»! دوست میدارم که منهم
جانم از پیکر بر آید بس که بر مولا بگریم
حبیب چایچیان (حسان)
دخترم، گریه مکن!
صدف چشم من از داغ تو گوهر بارست
چه کنم؟! کار علی بی تو به عالم، زارست!
اشتیاق تو مرا میکشد از خانه برون
ورنه از خانه برون آمدنم، دشوارست!
موقع آمد و شد، فاطمه جان! میبینم
دیدهی زینب تو مات در و دیوارست!
به گواهی شب و، زمزمهی مرغ سحر
اهل یثرب همه خوابند و، علی بیدارست
روز در خان، پرستار حسین و حسنم
کمکم کن! که نگهداری شان دشوارست!
یاد آن روز که با زینب تو میگفتم:
دخترم! گریه مکن! مادرتان بیمارست!
چاه داند که به من، عمر چسان میگذرد
قصه، کوتاه کنم ورنه سخن بسیارست….
ژولیده نیشابوری
داغ تو
به روی قبر زهرا گفت با چشم پر آب امشب:
تو در زیر تراب و دیده گریان بوتراب امشب!
تو و زین پس بهشت جاودان و وصل پیغمبر
من و این سینهی سوزان و این قلب کباب امشب!
نخواهد رفت از یاد، آن رخ نیلی که من دیدم
به جان من مگو این قصه با ختمی مآب امشب!
یتیمانت پریشانند از هجرانت ای زهرا!
نمیآید به چشم زینب بیتاب، خواب امشب
مگو حوران جنت را ز بازوی کبود خود
خدا را، زآن كه میترسم شود جنت خراب امشب!
دلم شد آب از داغ تو، اشک از دیده جاری شد
نشستم در میان آتش و هستم در آب امشب!
محمد خانی آبادی (عماد)