چرا؟!

دخت رسول و، اینهمه خونین جگر چرا؟!

فلک نجات و، غرقه به موج خطر چرا؟!

نه سال خانه داری و صد سال رنج و غم

یک مادر جوان و خمیده کمر چرا؟!

مسجد، کنار خانه و زهرا به درد و رنج

می‌رفت بر زیارت قبر پدر چرا؟!

با داعیان صحبت خیر البشر بگو:

چندین جفا به دختر خیر البشر چرا؟!

گیرم که بود بغض علی در نهاد تو

سیلی زدن به صورت زهرا، دگر چرا؟!

سیلی زدی به مادر و، دستت شکسته باد!

مادر زدن مقابل چشم پسر چرا؟!

گلچین اگر نداشت عداوت به باغبان

آتش زدن به باغ و شکستن شجر چرا؟!

سید رضا مؤید

صدای گریه

پس از رسول، که طومار عمر زهرا را

جفای امت و ظلم زمانه می‌پیچید

زدند شعله بر آن خانه ای، که عطر نبی

پی سلام در آن صحن خانه می‌پیچید

چو گردباد به صحرا میان خانه به خویش

ز درد سینه و پهلو و شانه می‌پیچید!

چو تازیانه به دست مغیره، زهرا هم

به خود ز ضربت آن تازیانه می‌پیچید!

خدای داند و حال علی، که آن دل شب

کفن به پیکر او مخفیانه می‌پیچید!

علی چگونه بماند به خانه ای که در او

صدای گریه‌ی زهرا شبانه می‌پیچید؟!

سید رضا مؤید

بهشت سوخته

اول دفتر به نام خالق اکبر

آن كه سزد نام او در اول دفتر

نکته ای از قدرتش بس، اینکه بگویم

اوست علی آفرین و فاطمه پرور

فاطمه، مجموعه‌ی صفات خداوند

فاطمه، آیینه‌ی کمال پیمبر

بضعه‌ی احمد، نه بلکه مقصد احمد!

همسر حیدر، نه بلکه هستی حیدر

شهر خرد احمد و، علی است در آن

فاطمه آن شهر راست مرکز و محور

در قدم مادرست، جنت موعود

وین سخن نغز، چون سروده پیمبر؟

در عجبم زین حدیث و اینکه چرا او

داده به زهرای خویش، کینه‌ی مادر؟!

لب به شفاعت تو باز کن، که نماند

جای شفاعت برای شافع دیگر

بهر شفاعت تو را بس است در آن روز

دست ابوالفضل و خون محسن و اصغر

حضرت باقر برای چاره‌ی هر غم

نام تو می‌برد بر زبان مطهر

فاطمه! ای سینه‌ات بهشت محمد

وا اسفا کاین بهشت، سوخت در آذر!

بر در آن خانه ای که اذن گرفته ست

قابضُ الارواح و جبرئیل، مکرّر

آه که آتش زدند، امت بی مهر

آه که وارد شدند قوم ستمگر

حبل متین را، فکنده حبل به گردن!

دست خدا را ببسته از عقب سر

بر سر منبر نشسته، غاصب محراب

صاحب مسجد ستاده در بر منبر!

ای دل ما در هوای قبر تو، سوزان

قبر تو و اسم اعظم است برابر

این من عاصی «مؤیدم»، پسر تو

ای پدر و مادرم فدای تو مادر

سید رضا مؤید

تماشا می‌کرد

چون خدا خلقت صدیقه‌ی کبری می‌کرد

صورت عصمت خود را متجلی می‌کرد

ازدواج علی و فاطمه با آن برکات

چشمه ای بود که پیوند دو دریا می‌کرد

مرتضی، چشم خدا بود و، خدا را می‌دید

هر زمان بر رخ زهراش تماشا می‌کرد

گر چه بسیار ز همسایه مرارتها دید

بهر همسایه دعا، در دل شبها می‌کرد

کی روا بود که سیلی خورد از نامحرم

آن كه مخفی رخش از دیده‌ی اعمی می‌کرد

پشت دین تا به ابد راست نمی‌شد دیگر

گرنه او سینه سپر در بر اعدا می‌کرد

باغ در آتش و، گل پرپر و، بشکسته نهال

باغبان مهر به لب، داشت تماشا می‌کرد!

در چنان صحنه‌ی حساس، پی حفظ امام

بهترین کار همان بود که زهرا می‌کرد

بهترین لحظه‌ی ایام «مؤید» آن بود

که مدیح علی و فاطمه، انشا می‌کرد

سید رضا مؤید

نشان مرگ

امشب به نخل آرزویم برگ پیداست

بر چهره‌ی زردم نشان مرگ پیداست

امشب مرا در بستر خود واگذارید

بیمار بیت وحی را، تنها گذارید

دوران هجرم رو به اتمام است امشب

خورشید عمرم بر لب بام است امشب

خجلت زده از روی فرزندان خویشم

اسما! تو تنها وقت رفتن باش پیشم!

چون روز آخر بود، کار خانه کردم

گیسوی فرزندان خود را شانه کردم

دیدی چه حالی در نمازم بود اسما؟!

این آخرین راز و نیازم بود، اسما!

آخر نگاه خویش را، سویم بیفکن

می‌خوابم اینک، پرده بر رویم بیفکن

دیدی اگر خامش به بستر خفته ام من

راحت شدم، پیش پیمبر رفته ام من!

شبها برایم بزم اشک و غم بگیرید

در خانه‌ی آتش زده، ماتم بگیرید!

از من بگو با زینب آزاده‌ی من

بر چیده نگذارد شود سجاده‌ی من

من رفتم اما، یادگارم، زینب، اینجاست

روح مناجات و دعایم، هر شب اینجاست

غلامرضا سازگار (میثم)

کشتند صد بارم

سراپا دردم و، جان کندن دائم بود کارم

نهادم چشم در بر در، تا اجل آید به دیدارم!

قدمهایم چنان لرزد به هنگام خرامیدن

که دستی بر سر زانو بود، دستی به دیوارم!

برو ای عمر! از دستم که من با مرگ، مأنوسم

بیا ای مرگ! یاری کن که من از عمر، بیزارم!

طرفدار علی بودم که بین آنهمه دشمن

نشد جز شعله‌ی آتش در آنجا، کس طرفدارم!

گهی در خانه، گه بین در و دیوار، گه کو چه

خدا داند چه آمد بر سرم؟ کشتند صد بارم!

دلم بهر علی می‌سوخت چون قنفذ مرا می‌زد!

نگاه غربت او بیشتر می‌داد آزارم

نگفتم راز خود با هیچکس، اما خدا داند

نمی‌آید به هم از درد، یکشب چشم بیدارم!

به بازار محبت، نقد جان بگرفته ام بر کف

که غمهای دل مظلوم عالم را خریدارم

از آن فخرست شعر و شاعری بر «میثمت» زهرا!

که از روز ازل وقف شما گردیده، اشعارم

غلامرضا سازگار (میثم)

حلالم کن

به وقت مرگ، پر کردم ز خون چشم تر خود را

که تنها می‌گذارم بین دشمن، همسر خود را

خدایا! اولین مظلوم عالم را تو یاری کن

که امشب می‌دهد از دست، تنها یاور خود را

دلم خواهد که بر خیزم ز جا و بازویش گیرم

دل شب چون نهد بر قبر پنهانم، سر خود را

اجل ای کاش در آن ماجرا می‌بست چشمم را

نمی‌دیدم نگاه دردناک دختر خود را!

شهادت می‌دهد فردا به محشر عضو عضو من

که کشتند این جماعت، دختر پیغمبر خود را!

علی جان! گریه کن تا عقده ای از سینه بگشایی

مکن حبس اینقدر آه دل غمپرور خود را

برای بار دوّم، زانویت خم می‌شود فردا

که امشب می‌دهی از دست، رکن دیگر خود را!

حلالم کن! حلالم کن! حلالم کن! حلالم کن!

خداحافظ که گفتم با تو حرف آخر خود را

غلامرضا سازگار (میثم)

در سایه‌ی نخل

کو به کو، منزل به منزل، دیده را دریا کنم

گم شوم در اشک، شاید مرگ را پیدا کنم

پای رفتن دِه خداوندا! من افتاده را

تا روم بیرون ز شهر و، گریه در صحرا کنم

رو بگیرم از علی، یا از حسن، یا از حسین؟!

ناله از داغ پسر، یا گریه بر بابا کنم؟!

طالب مرگم، ولی قوت ندارد بازویم

تا به سوی آسمان دست دعا بالا کنم

تخته‌ی در، صفحه‌ی تاریخ غمهای علی ست

من به خون محسنم این صفحه را امضا کنم

در دل شب، سنگدلها می‌برند از ریشه اش

روز اگر در سایه‌ی نخلی، عزا بر پا کنم!

من دعا کردم اجل آید ملاقاتم ز راه

از چه باید در بروی قاتل خود واکنم؟!

کفْن و دفن و قبر من باید نهان ماند ز خلق

تا که دشمن را به هر عصر و زمان رسوا کنم

غلامرضا سازگار (میثم)

چه پاداش گرانقدری!

دلم از خون شده دریا و، چشمم چشمه‌ی جویی

خدا را تا بگریم بیشتر از اشک! نیرویی!

قدَم خم گشته در پای سرشک خود، بدان مانم

که سروی، قامتش درهم شکسته بر لب جویی

چنان در شهر خود گشتم غریب و بیکس و تنها

که غیر از چشم گریانم ندارم یار دلجویی

الهی! انتقامم را از آن بیدادگر بستان

که نه دستی برایم مانده، نه پهلو، نه بازویی

فتادم زیر ضرب تازیانه، بارها از پا

ولی نگذاشتم کم گردد از مولا سر مویی

به خون دیده بنویسید بر دیوار این کوچه

که اینجا کشته‌ی راه ولایت گشته، بانویی

گرفتم در میان کوچه، پاداش رسالت را!

چه پاداش گرانقدری! چه بازو بند نیکویی!

مدینه! ثبت کن این را، که در امواج دشمنها

حمایت کرد از دست خدا بشکسته بازویی

غلامرضا سازگار (میثم)

شکوفه‌ی قرآن

رنج گران خویش، تو با دیگران بگوی

وز لطمه‌های آن بدن ناتوان بگو

ای نغمه ساز شب! چه شد آن ناله‌های زار؟

ای سرمدی بهار، حدیث خزان بگو

بگشای لب، که وقت مناجات شب رسید

برخیز و راز دل به خدای جهان بگو

بگشای ای شکوفه‌ی قرآن، لباس خویش

تفسیر نور و کوثر پر قدر آن بگو

ای مه! چراغ عترت و قرآن خموش شد

شب تا سحر بگرد و به هفت آسمان بگو

سوزد علی ز داغ تو ای دخت مصطفی

با این عم خود، سخن ای خسته جان بگو

وقت نماز از چه به خواب است فاطمه؟!

امشب تو ای بلال بیا یک اذان بگو!

در بین نوکران تو زهرا! نشسته ام

یکبار وقت دادن فرمان، «حسان» بگو!

حبیب چایچیان (حسان)

یا زهرا!

فاطمه! ای زبان درد علی

داغ تفسیر آه سرد علی

ای که پروانه وار می‌سوزی

در شبستان داغ و درد علی

پشت در، خون سرخ تو ز آن ریخت

تا نبینند روی زرد علی!

ای که هستی تو از بیاض وجود

بهترین انتخاب فرد علی

در زمین، همرکاب او بودی

نرسید آسمان به گرد علی!

کس چو زهرا نبود، چون زهرا!

که علی بود هم نبرد علی!

جان مولا! نظاره کن بر ما

عاشقان توایم یا زهرا!

ناصر فیض

علی تنها ماند

زینب! ای دختر غمدیده‌ی من

روشنی بخش دل و دیده‌ی من

ای تو در برج ولا، کوکب وحی

پرورش یافته در مکتب وحی

ای به هر رنج و بلا، یاور من

بنشین در بر من، دختر من!

گوش کن، تا سخن آغاز کنم

عقده‌های دل خود، باز کنم

گر چه بنیاد مرا، اشک برد

شمع بر سوختنم، رشک برد!

شکوه از بال و پر سوخته نیست

غم دیوار و در سوخته نیست

گله از دور فلک نیست مرا

اعتنایی به فدک، نیست مرا

با چنین رنج و غمی طاقت سوز

جانم از درد، نیاسوده هنوز

پدرم، روی نپوشیده به خاک

جای نگرفته در آن تربت پاک

آتشی بر حرم دین زده اند

تیشه، بر ریشه‌ی آیین زده اند

دین حق، دستخوش نام شده

پایمال هوس خام شده!

گلشن دین شده، آفت دیده

هر کسی خواب خلافت، دیده!

تا جدا مانْد کتاب از عترت

گشت اسلام، جدا از فطرت!

پدر، آن گوهر یکدانه‌ی من

رفت و تاریک شده، خانه‌ی من

پدرم رفت و، غمش بر جا ماند!

وای ازین غم که: علی، تنها ماند!

نکنم شکوه ز بیش و کم خویش

گریه، هرگز نکنم بر غم خویش

می‌کنم صبح و سحر گریه، ولی

از غم خانه نشینی علی!

هیچکس، قدر علی را نشناخت

کسی آن سرِّ جلی را، نشناخت

کسی از او سخنی ساز نکرد

لب به لبیک علی، باز نکرد!

محمد جواد غفورزاده (شفق)

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا