سرو باغ محمد (ص)
برخاست بانوی آفتاب
پوشیده در خموشی و باران
آئینه دار پاکی نامش
دریا و آسمان
گرد حریم او، بیت الحرام نور
پیوسته در طواف
قدس و منا و طور
سرو بلند باغ محمد (ص)
چشم علی، چراغ محمد (ص)
ای شانهی نحیف
ای برکشیده معنی زن را
ای از ازل بدوش گرفته
بار عظیم فاطمه بودن را
سیب درخت وحی
شرق سپیدههای مکرر
از ابتدای عشق تا دور دست روشن تاریخ
رود همیشه جاری کوثر
سرو بلند باغ محمد
چشم علی، چراغ محمد
محمدرضا محمدی (نیکو)
نهال گلشن عصمت
چنان به صحن چمن شد نسیم روح افزا
که دم ز معجز عیسی زند نسیم صبا
رطوبتی است چمن را چنان ز سبزه و گل
که گر بیفشریش آب میچکد ز هوا
ز بس هوا طرب انگیز شد به صحن چمن
ز ذوق غنچه نمیگنجد اندرون قبا
چنانکه نامیه را فیض عام شد شاید
که آرزو به مطالب رسد به نشو و نما
به نشو سبزه زمان گر نمو کند شاید
که بی میانجی امروز دی شود فردا
به سعی نشو و نما پر عجب مدان که شود
نهال حسرت عاشق به میوه کامروا
ز فیض بخشی نشو و نما عجب نبود
رسد به بار اجابت اگر نهال دعا
چنین که قامت خوبان نمو کند در حسن
بلند چون نشود نخل حسرت دلها؟
هوای قامت شمشاد قامتان دارد
نهال سرو که در باغ میشود رعنا
شود در آب سخن سبز همچو نی در آب
چو سر کنم قلم از بهر وصف آب و هوا
ز بس که عیش فراگشته موجهای نسیم
کند به کشتی غم کار موجهی دریا
صبا کند دهن غنچه پر زر از تحسین
چو گردد از پی وصف هوا نفس پیرا
به شاخ تا دم وزیده گشته ز ذوق
به وصف آب و هوا برگ برگ نغمه سرا
چگونه مرغ نشیند خمش که فیض نسیم
زبان سوسن خاموش را کند گویا
چشان ز جلوهی پرواز بلبل استد باز
کنون که صورت دیبا پرد به بال صبا
توان ز فیض سبکروحی نسیم چمن
پرید بی مدد بال و پر چو رنگ حنا
هوا ز بس که رطوبت گرفته نیست عجب
که کار آب کند با صحیفه موج هوا
چو موج بحر پر آبست موجهی سوهان
ز بس که آب گرفتند از هوا اشیا
ز فیض عام طراوت چنان تری شده عام
که زهد نیز نماندست خشک در دنیا
میان سبزه تواند نهان شدن آتش
ز اعتدال طبیعت چو باده در مینا
کنون که سبزه برآمد ز سنگ هست امید
که سبز در دل خوبان کنیم تخم وفا
بیا ببین که در احیای مردگان نبات
نیابت دم عیسی کند نسیم صبا
عموم یافت ز بس اعتدال ممکن نیست
دم ریا شود ار معتدل ولی به ریا
میان ابر سیه آفتاب پنهان است
چو زیر طرهی شبرنگ چهرهی زیبا
ز ازدحام سحاب فضای عالم کون
ز بس که راه نیابد به روی ارض ضیا
ره نزول کند گم ز تیرگی باران
از آن فروزد هر دم چراغ برق هوا
سپاه ابر به روی هواست چون ظلمات
درو نهان شده باران بسان آب بقا
ز بس که متصل آید، ز قطره رسم شود
هزار دایره بر سطح آب در یک جا
شدست قوس و قزح چون کمان حلاجی
که پنبه میزند از ابر و میدهد به هوا
به باغ، شاخ گل امروز نایب موسی است
کز آستین خود آرد برون ید بیضا
به وصف آب و هوا چون شوم صحیفه نگار
هزار غنچهی معنی شود گفته مرا
رسیده تا به زبانم شکفته میگردد
به آب و تاب کنم چون حدیث غنچه ادا
به سینه غنچهی پیکان شکفته جا گیرد
درین هوا چو خدنگی شود ز شست رها
به دهر غنچهی نشکفته غنچهی دل ماست
وگرنه نامی ماندی ز غنچه چون عنقا
شهاب نیست به شب کز وفور فیض ریاض
ستاره از فلک آید برای کسب هوا
چنین که روح فزا گشته است پنداری
هوا شمیم گرفته ز تربت زهرا
چه تربتی که بود آبروی گوهر دین
چه تربتی که بود نور چشم نور و ضیا
چه تربتی که رسد گر غبار آن به فلک
هزار جان گرامی کند بنقد فدا
چه تربتی که بود ننگش از گرانقدری
عبیر جیب و بغل گر نمایدش حورا
خجسته تربت پاکی که گوهر عصمت
درو گرفته چو در در دل صدف مأوا
نهال گلشن عصمت، گل حدیقهی دین
سرور سینهی بی کینهی رسول خدا
گرانبها صدف گوهر حسین و حسن
قیاس منتبج قدر ائمهی والا
نتیجه ای که ز انتاج قدر او زادند
نتایج کرم و علم و فضل وجود و سخا
پی نتایج احدی عشر ز روی شرف
علی مقدمهی کبریست و او صغری
زهی جلالت قدری که زادهی نسبش
بزرگ ملت و دین است تا به روز جزا
سیادت از شرف اوست نور چشم نسب
شرافت از نسب اوست تاج عز و علا
ز بندگان وفایش چه ساره چه هاجر
ز دایگان سرایش چه مریم و حوا
فتان به خاک درش صد هزار حوراوَش
دوان به گرد سرش صد هزار آسیه سا
کنیزی حرمش آرزوی بانوی مصر
گدایی درش امید پادشاه سبا
که بود جز وی بنت الرسول و البضعه
کرا جز اوست لقب البتول و العذرا
هنوز طینت حوا نگشته بود خمیر
که بود نامزدش گشته سروری نسا
بود ز غایت عصمت به ذات پاکش ختم
چنانکه ختم نبوت به خواجهی دو سرا
به خود سپهر چه مقدار ازین هوس بالید
که گردد از پی جاهش کمینه پرده سرا
ولیک غافل ازین در طریق عقل و قیاس
که در حباب چه مقدار گنجد از دریا
مقرنس فلکش پایه ای ز قصر جلال
مسدس جهتش عرصه ای ز صحن سرا
فضای عالم قدرش اگر بپیمایند
مصاحتش نکند و هم لامکان پیدا
عروس کنه جلالش نقاب نگشاید
مگر به حجلهی علم خدای بی همتا
به وهم عرصهی قدرش نمیتوان پیمود
محیط را نتوان کرد طی به زور شنا
کنند طول زمان حلقه حلقه گر چو کمند
به اوج قصر جلالش هنوز نیست رسا
محیط عرصهی قدرش نمیتوان شد
زمان اگر سر خود را گره کند برپا
درین سخن سر مویی نه جای اغراق است
مجردات برونند از دی و فردا
هم آن زمان طویل و هم این مکان عریض
نظر به عالم قدس است ذره در صحرا
به چشم ظاهر قدرش نمیتوان دیدن
نگاه ظاهریان از کجا و او ز کجا
به چشم ظاهر اگر هم نظر کنی بینی
که رفته قدرش از هر چه هست بر بالا
طهارت نسب او را سلامی از آدم
جلالت حسب او را پیامی از حوا
شرافتش ز ازل بوده همعنان قدم
جلالتش به ابد رفته همرکاب بقا
به شیر پرورشش دایگی نموده قدر
به حجر تربیتش مادری نموده قضا
اگر به حکم خود اینجاش غصب حق ظالم
کند، چه میکند آنجا که حاکم است خدا
اگر چه ایذی (113) او سهل داشت زین چه کند
که کرده است خدا و رسول را ایذا
بزرگوارا آنی که وصف رتبهی تو
به جبرئیل و خدا و پیمبرست سزا
مرا چه حد که کنم وصف رتبهی شأنت
مرا چه حد که شوم در خور تو مدح سرا
تویی که مدح تو کرده خدای عزوجل
تویی که وصف تو را کرده خواجهی دو سرا
نقاب قدر تو بگشوده «بضعة منی»
علو شأن تو بنموده از «من آذاها» (114)
چه حاجت است به تعریف رتبهات که بس است
علو شأن تو را رتبهی ائمه گوا
ز خدمت تو بود جبرئیل منت دار
به دایگی تو گرم شتاب لطف خدا
به چاکری درت آسمان مراد طلب
به خاکروبی تو آفتاب کامروا
فلک به راه وفاق تو میرود شب و روز
از آن پر آبله باشد همیشه اش کف پا
غبار درگهت آرایش نسیم بهار
ز گرد بارگهت آبروی باد صبا
به رتبهی تو تواند فلک تشبه کرد
پرد به بال و پر آفتاب اگر حربا (115)
خدایگانا سویم توجهی که شود
ز پا فتادگیم دستگیر روز جزا
من و مناسبت خدمتت، زهی امید
من و موافقت طاعتت، خجسته رجا
مرا توقع لطفت بس است حسن عمل
مرا توجه فضلت بس است خیر جزا
ز من نه در خور شأن تو مدحتی لایق
ز من نه در حق جاهت ستایشی بسزا
من و ستایش فضل تو دعوی است خلاف
من و سرودن مدحت مظنه ایست خطا
مرا ز دعوی مدحت نه غیر ازین مطلب
مرا ز لاف مدیحت نه هیچ کام، الا
که معترف به جلال توام زهی توفیق
که معرف به توام، حاصل است، شکر خدا
همیشه تا که ز لطف و ز قهر در عالم
معززند احبا، مذللند اعدا
عزیز لطف تو بادا چو دوستان «فیاض»
ذلیل قهر تو اعدا همیشه در همه جا
فیاض لاهیجانی
پینوشت:
(1) تعین: وجود و هستی و تشخص هر چیز که سبب امتیاز او از غیر است.
(2) حق الیقین و عین الیقین: یقین، سه مرتبه دارد، اول علم الیقین، دانستن و شناختن امری؛ دوم عین الیقین، دیدن چیزی با چشم خود؛ سوم حق الیقین، داخل شدن در آن چیز و یا خود آن چیز شدن و در آن محو شدن، شناختن آتش و دیدن آن و سوختن در آن.
(3) ماء معین: آب جاری روشن و پاک.
(4) نخلهی طوبی: نام درختی است در بهشت.
(5) آفل: فرورونده، ناپدید شونده، غروب کننده.
(6) زریون: گل شقایق زرد رنگ.
(7) دوحه: درخت تناور.
(8) سها: ستاره ای کوچک در دب اکبر.
(9) لعیا: دایهی حضرت امام حسین و خدمتگزار حضرت زهرا.
(10) قاف: کوه قفقاز که به افسانه گویند محیط بر زمین است و جای عنقا.
(11) سوره اسراء، آیه 1: پاک و منزه است خداوندی که شب هنگام بندهی خود را از مسجد الحرام تا مسجد الاقصی سیر داد.
(12) تنیم: مراد عدم توانایی است.
(13) معطی: عطا کننده و بخشنده.
(14) ممتحن: امتحان شده، آزموده شده.
(15) محدقین: دیدگان بینا، تیز نگرنده و احاطه کننده.
(16) از عمان سامانی.
(17) ازهار: شکوفهها.
(18) لوزینه: باقلوا، نوعی شیرینی که با مغز بادام و پسته و گلاب و شکر درست کنند.
(19) کانا: ابله و نادان.
(20) از حافظ
(21) اِما: کنیزان.
(22) خراطین: کرمهای بلند و دراز در زمین نمناک.
(23) مستظل: جوینده سایه و به سایه پناه برنده.
(24) حلل: جامهها و زیورها.
(25) ابر: سوزنها.
(26) مجاب الدعا: مستجاب الدعوه، آن که دعایش قبول شده.
(27) مغتفر: آمرزیده، بخشوده شده..
(28) منتظر: در انتظار، یا آنچه انتظارش را میکشند.
(29) جهان: جهنده و گذرنده.
(30) سمندر: جانوری است که نوشتهاند پردار است و در آتش نمیسوزد.
(31) سر الله: از القاب مولای متقیان.
(32) قدس ذات: پاکی گوهر.
(33) اشاره است به آیه 72 از سورهی احزاب که میفرماید: «ما این امانت را بر آسمانها و زمینها و کوهها عرضه داشتیم، از تحمل آن سر باز زدند و از آن ترسیدند، انسان آن امانت را بر دوش گرفت که او ستمکار و نادان بود».
(34) طور: طور سینا، کوهی که موسی علیه السلام بر آن به مناجات میرفت، جایگاه وحی بر موسی.
(35) معتصم: پناه گیرنده، چنگ زننده در چیزی برای نجات.
(36) حصن: پناه گاه و قلعه و حصار.
(37) ملاذ: جایی که پناه در آن میگیرند، پناهگاه.
(38) انی بک اشکو: به راستی که من به تو شکایت میکنم.
(39) خیم: چادر و خیمهها.
(40) گنبد نُه تو: نُه طبقه آسمان.
(41) بیت از مسعود سعد سلمان.
(42) فطام:بازگرفتن کودک از شیر است، و دربارهی حضرت فاطمه گفته اند: «فطمت من الشر» یعنی او از بدی و شر بازگرفته شده است.
(43) اشاره است به آیه 72 از سوره حجر: «سوگند به جان تو که آنان در مستی خود سرگردانند.»
(44) اشاره است به آیه 65 از سوره کهف که میفرماید: «در آن جا بنده ای از بندگان ما را که رحمت خویش بر او ارزانی داشته بودیم و خود بدو دانش آموخته بودیم بیافتند.»
(45) اشاره به آیه 70 از سوره اسراء: «ما فرزندان آدم را کرامت بخشیدیم و بر دریا و خشکی سوار کردیم و از چیزهای خوش و پاکیزه روزی دادیم و بر بسیاری از مخلوقات خویش برتریشان نهادیم.»
(46) اشاره به آیه 31 از سوره بقره: «و نامهای چیزها را به آدم بیاموخت سپس آنها را به فرشتگان عرضه کرد و گفت: اگر راست میگویید مرا به نام این چیزها خبر دهید.»
(47) نون و قلم: اشاره به آیه شریفه 1 از سوره قلم که میفرماید: «سوگند به قلم و آنچه مینویسد.»
(48) مشکات: چراغدان و جایی که در آن چراغ بگذارند، هر جایی که در آن یا روی آن چراغ گذاشته شود.
(49) قالوا بلی: اشاره به آیه شریفه که میفرماید: «و هنگامی که بگرفت پروردگار تو از فرزندان آدم از پشتهای ایشان نژاد ایشان را و گواهشان بر خویشتن، آیا نیستم پروردگار شما؟ گفتند: بلی، گواهی دادیم تا نگویند روز قیامت بودیم ما از این ناآگاهان.»
(50) منهاج: راه راست، راه روشن و آشکار.
(51) الله نور: اشاره به سوره نور آیه 35: «خدا نور آسمان و زمین است، نورش به مشکاتی میماند که در آن روشن چراغی باشد.»
(52) یوم النشور: روز قیامت.
(53) بضعة خیر الانام: پاره تن پیامبر گرامی.
(54) سبحان الذی یحیی العظام: پاک و منزه است خداوندی که استخوانها را دوباره زنده میکند.
(55) من اذاها آذانی: یعنی هر که او را بیازارد، مرا آزرده است.
(56) رایض: رام کننده اسب یا جانور وحشی، کسی که کره اسب را تربیت کند و به او راه رفتن بیاموزد.
(57) ذلول: رام و مطیع.
(58) خمول: گمنامی، بی نام و نشان شدن، بی سر و صدا شدن.
(59) نکول: برگشتن و اعراض، و رو برگردانیدن از دشمن، برگردیدن و روگرداندن از چیزی، خودداری از جواب دادن یا سوگند خوردن، خودداری از پرداخت وجه برات یا حواله.
(60) حمول: بردبار، حلیم، شکیبا، صبور.
(61) سه موالید: جماد، نبات، حیوان.
(62) چهار زن، چهار عنصر: آب و آتش و باد و خاک. و هفت تن شو، هفت ستاره آسمان معروف به آبای علوی.
(63) یعنی یا فاطمه به پیشگاه تو شکایت میکنم.
(64) فرقد:نام دو ستارهای در صورت فلکی دب اصغر از ستارگان قطبی و ستاره دیگری نزدیک آن که هر دو را فرقدین گویند.
(65) جوزا: دو پیکر، یکی از صورتهای فلکی منطقة البروج که از بزرگترین و باشکوه ترین صور فلکی شمالی است، و نام برج سوم از دوازده برج فلکی خرداد ماه.
(66) اعیان: جمع عین، مراد اعیان ثابته است در علم الهی.
(67) اسماء: نامها، جمع اسم.
(68) جعلنا کل شی حی من الماء: اشاره به آیه 30 از سوره انبیا: «و قرار دادیم حیات هر چیزی را از آب.»
(69) چهار عنصر: آب و خاک و باد و آتش.
(70) هفت آبا: هفت پدر، کنایه از هفت ستاره، آباء علوی.
(71) اصغاء: گوش دادن، سخن کسی نیوشیدن.
(72) مزکی: پاکیزه شده.
(73) انا فتحنا: اشاره به آیه 1 از سوره فتح که میفرماید: «ما برای تو پیروزی نمایانی را مقرر کردهایم.»
(74) معرا: برهنه، ناپوشیده، عریان.
(75) دیموم: دوام داشتن، بی زوال.
(76) سر سویدا: سر دانه دل، سر خانه دل.
(77) سر ما اوحی: اشاره به آیه مبارکه 10 از سوره نجم است که میفرماید: «و خداوند به بنده خویش هر چه باید وحی کند، وحی کرد.»
(78) واهب: بخشنده، دهنده، عطا کننده.
(79) حربا: آفتاب پرست.
(80) بیضهی بیضا: گوی مدور و روشن، خورشید.
(81) سلیل: فرزند.
(82) صخرهی صما: سنگ سخت.
(83) فرقد: نام دو ستاره قطبی است.
(84) زخار: بسیار و پر و لبریز، پر آب و مواج.
(85) تنگ شکر: بار شکر.
(86) شبیر و شبر: حسن و حسین علیهماالسلام.
(87) شباویز: مرغ حق، چوک، پرنده ای که هنگام شب با چنگالهای خود از شاخ درخت آویزان میشود، و بانگ میکند.
(88) توسن: اسب سرکش، و شبدیز به معنی شب رنگ و نام اسب خسرو پرویز.
(89) مینو: بهشت و آسمان.
(90) آذار: ماه ششم از سال رومی که برابر بهار بود.
(91) بت فرخار: زیبا روی. فرخار،شهری که بعضی آن را در تبت میدانند و به معنی دیر و معبد و بتخانه نیز آمده است.
(92) سلب: جامه و لباس.
(93) ضوء: روشنایی.
(94) منکو: منکو قاآن امیر مغول.
(95) مهبط تنزیل: جای فرود آمدن قرآن مجید.
(96) اسرار قِدَم: رازهای عالم قدیم و ازل.
(97) نه عقل: مراد عقول عشره است که عقل اول و صادر اول پیامبر اکرم است.
(98) چار خشیجان: عناصر اربعه، آب و باد و خاک و آتش.
(99) تجرید: ترک اغراض و علایق دنیوی به نظر عارفان.
(100) تحدید: تعیین حد و حدود چیزی.
(101) مشید: استوار.
(102) خلد مخلد: بهشت جاودان.
(103) صحابی معروف پیامبر (ص).
(104) کنای: جمع کنیه.
(105) طوبی لها: خوشا به حال او.
(106) تقی: پرهیزکاری.
(107) ذراری، جمع ذریه.
(108) صادر اول: پیامبر (ص).
(109) فاطر: آفریدگار.
(110) ناسوت: عالم اجسام، عالم طبیعی و مادی، طبیعت و سرشت انسان.
(111) لاهوت: عالم لاهوت علمی است که درباره عقاید متعلق به خدایی و خداشناسی بحث میکند، لاهوتی: عالم به علم لاهوت.
(112) شعرا: نام دو ستاره، و در فارسی دو خواهران نیز گویند.
(113) ایذی: ممال ایذا.
(114) اشاره است به حدیث نبوی «فاطمة بضعة منی من آذاها فقد آذانی.»
(115) حربا: آفتاب پرست.