شب ولادت
امشب شب ولادت زهرای اطهر است
آن کوثری که نور خداوند و مظهر است
امشب جهان، حقیقت حق را عیان کند
سرچشمهی حیات و فروغ پیمبر است
انوار تابناک هدایت به روزگار
زان کوکب ولایت خلاق اکبر است
شد روشن آسمان چو زمین تافت زان فروغ
بحر وجود را ثمر این نغز گوهر است
زان مهر تابناک هزاران هزارها
بر آسمان حسن فروزنده اختر است
بد یازده امام از این مهر جانفزا
هر یک به روزگار چو خورشید خاور است
یک اخترش امام حسن دیگری حسین
ارواح پاک کز ملک العرش برتر است
ماه منیر زینب کبری که از فلک
صبر و وقار و همت و عزمش فزونتر است
زین العباد زینت و سر خیل عابدان
او را فروغ معرفت از شمس اظهر است
آن باقر علوم لدنی که از فلک
برتر بود ز رتبه و نور منور است
دیگر امام جعفر صادق که در جهان
چون جبرئیل حامل علم پیمبر است
موسای کاظم آن مه فرخنده چون کلیم
در ذکر و در ستایش خلاق دوار است
شمس الشموس کشور جان، شاه دین رضا
ز انفاس حضرتش دل و جانها معطر است
دیگر محمد تقی آن ذات متقی
کو را بجان لقاء الهی میسر است
وصف رخ علی نقی را ملک کند
کاندر ضمیر پاکش نور پیمبر است
آن خسرو ولا، حسن عسکری لقب
از عرش تا به فرش ورا خیل و لشکر است
مهدی هادی آن شه دین و امام حق
او قائم است و امر خدا را مدبر است
خلق جهان بدور زمان تا ابد یقین
زین جمله گوش هوش به الله اکبر است
آن کوثری که داد خداوند از آن خبر
یکسر تمام زادهی زهرا و حیدر است
ذاتی که بود نفس پیمبر به امر حق
مهر منیر را به جهان یار و همسر است
حورای جنت است و بهشت از جمال او
یابد کمال و بر سر خورشید افسر است
صدها هزار تشنه لبان و فسرده جان
سیراب و با نشاط از آن حوض کوثر است
نور و فروغ زهرهی زهراست در بهشت
مشکوة ذوالجلال وز خورشید انور است
سید محمدحسین انوار
زهرا، زهرا
دنیاست چو قطره ای و، دریا، زهرا
کی فرصت جلوه دارد اینجا، زهرا
قدرش بود امروز نهان چون دیروز
هنگامه کند ولیک فردا، زهرا
خالق چو کتاب خلقت انشا فرمود
عالم چو الفبا شد و معنی، زهرا
«احمد» که خدا گفت به مدحش: لولاک
کی میشدی آفریده، لولا، زهرا
«طاها» و «علی» دو بیکران دریایند
و آن برزخ مابین دو دریا، زهرا
او سر خدا و لیله القدر نبی است
خیر دو سرا، درخت طوبی، زهرا
بر تخت جلال، از همه والاتر
بر مسند افتخار، یکتا، زهرا
در «آل کسا» محور شخصیتهاست
مابین «اب» و «بعل» و «بنیها» زهرا
سر سلسلهی نسل پیمبر، کوثر
سرچشمهی نور چشم طاها، زهرا
تنها نه همین مادر سبطین است او
فرمود نبی: «ام ابیها» زهرا
آن پایه که دیروز پیمبر بنهاد
امروز نگهداشته برپا، زهرا
از «احمد» و «مرتضی» چه باقی ماند
از مجمعشان، شود چو منها، زهرا
حرمت بنگر که در صفوف محشر
یکی زن نبود سواره الا زهرا
هنگام شفاعت چو رسد روز جزا
کافی است برای شیعه، تنها، زهرا
حیف است «حسانا» که در آتش سوزد
آن شیعه که ورد اوست: زهرا، زهرا
حبیب چایچیان (حسان)
فاطمه زهرا ام ابیها
منم که عصمت الله، به ساق عرش زیورم
حبیبهی خدا منم، حباب نور داورم
رضای من رضای او، ولای من ولای او
که من ولیة الله، زهر بدی مطهرم
علی است نفس احمد و حقیقت محمدی
منم که بضعه النبی و، با علی برابرم
به تخت اقتدارشان، نشسته ام کنارشان
به تاج افتخارشان، یگانه است گوهرم
بجز محمد و علی، که نور ما بوَد یکی
ز انبیا و اولیا، خدا نموده برترم
نبی چو گفت بر ملا: اگر نبود مرتضی
ز اولین و آخرین، کسی نبود همسرم
علی، شهاب ثاقب و منم فروغ زُهروی
به اوج عصمت و حیا، به هر زمان منورم
نهال عشق ایزدی، بهار حسن سرمدی
شکوفهی محمدی، عطای رب و کوثرم
حسین با حسن مرا، دو گوشوار زینتند
علی است طوق گردنم، محمد است افسرم
محمد و علی و من، چو اصل و ام خلقتیم
منم که باب خویش را، درین مقام مادرم
فدک چه جلوهای کند، به پیشگاه دولتم
که مالکیت جنان، به کف بود چو حیدرم
علیه غاصب فدک، از آن قیامت کرده ام
که راه پر جهاد حق، نشان دهم به دخترم
«حسان» بود مودت رسول و آل مصطفی
امید برزخ من و، پناه روز محشرم
حبیب چایچیان (حسان)
خورشید دیگر
امروز، روز دیگر و خورشید دیگر است
کاخ وجود، غرق نشاط است و زیور است
گوی زمین که نور ز خورشید میگرفت
بر تارک زمانه، فروزنده افسر است
شد گوی تیره، منبع نور ستارهها
خورشید ز تابش رویش منور است
منظومههای شمسی و انوار کهکشان
در نور صبحگاه زمینی شناور است
سایند مشک و عنبر و سوزد عبیر و عود
یا للعجب سراسر گیتی معطر است
روح بهار، خنده زد و شادباش گفت
دامان چرخ، پر گل و پر در و گوهر است
بلبل به سرو و لاله و سنبل سلام گوی
گل نازکانه بر همه جا سایه گستر است
چون آفتاب زرکش صبح امید و عشق
هر ذره در سرادق آفاق، بتگر است
ساغر به دست، پیر فلک سرخوش است و شاد
«پیرانه سر، هوای جوانیش در سر است»
پرسیدم از خرد که جهان را چه اوفتاد
کاین گونه شاد و خرم و پر زیب و پر فراست
روح القدس ز کنگرهی عرش گفت هان
مولود با سعادت زهرای اطهر است
دخت نبی که گوهر رخشای عصمت است
درج شرف که همسر والای حیدر است
زهرای پاک، نور شبستان کاینات
کز خاک، تا سپهر برین سایه گستر است
نور هدی و چشمهی نور خدا که او
بر یازده امام، مربی و مادر است
انسان کامل، آنکه کمالی است بی زوال
فخر سلالهی بشر و مهر انور است
رکن و مقام و خیل و حرم، آسمان قدر
در پیش آستان رفیعش محقر است
در جنب سایبان جلالش به نیم جو
ور خود شکوه قیصر و جاه سکندر است
با خاک درگهش به بهشتم نیاز نیست
خاک در تو هر که بروبد، توانگر است
«از نامهی سیاه نترسم که روز حشر»
بانوی ما شفیعهی صحرای محشر است
گر کاروان به بانگ درای تو میرود
او را امید همره و توفیق رهبر است
ره یافتن به کوی سعادت در این سفر
بی توشهی محبت او، نامیسر است
با یاد مهرزای توام خاطر آشناست
با مهر دلنواز توام، روح خوگر است
ای ساحل نجات و دیار پناه و امن
مهر تو در حوادث جانگاه، سنگر است
چشم امید ماست به سوی بتول پاک
روی نیاز ما سوی ساقی کوثر است
بر تو نثار باد سلام و درود حق
هم بر کسی که لمعهی آن پاک گوهر است
دکتر اسدالله مبشری
دُرّ بی همتا
ای که قرآن در مدیحت از الف تا یاستی
بر مداد مدحتت کم آب صد دریاستی
فاطمه، صدیقه، مرضیه، بتول و طاهره
کنیهات ام ابیها، نا تو، زهراستی
نازم آن دامن که چون تو گوهری را پروراند
ذات تو در بحر امکان در بیهمتاستی
در دریای نبوت بر تو باشد منحصر
از تو آن دریا همه پر لؤلؤ لالاستی
در فلک باشد هویدا کز فروغ روی تو
کهکشان و مهر و مه تابنده و رخشاستی
یازده خورشید تابان از تو گردید آشکار
نور تو در عالم امکان جهان آراستی
سورهی کوثر به وصفت گشت نازل از سما
زانکه ذاتت پر گهر چون بحر گوهر زاستی
مرتضی افتخار شیرازی
گنج حکمت
خورشید کمال نور مطلق
محبوب خدا رسول بر حق
تابنده فروغ برج توحید
فرخنده بشیر و پیک امید
مجموع صفات ذات سرمد
آئینهی حق نما، محمد
باعث شده عفت جهان را
هم کون از اوست هم مکان را
در نزد خدایش این جنابست
کو را به حبیب خود خطابست
کای عاشق حق به صدق و ادراک
لولاک لما خلقت الافلاک
داریم تو را ز حد فزون دوست
شایستهات ارمغان نیکوست
داریم تو را ز گنج حکمت
یکتا گهر عفاف و عصمت
زیبندهی تاج کبریائی
اندر خور بخشش الهی
این گوهر پاک چشمه و هور
در سورهی کوثر است مذکور
خواند اگرت عنود ابتر
تفسیر کن آیههای کوثر
با خیل حسودگر ازیرا
مقصود ز کوثر است زهرا
زیرا که عزیز کردگار است
با شیر خدا قرین و دیار است
در شأن و مقام بی نظیر است
او شیر زن است و شیر گیراست
پاکیزه تر از نسیم رضوان
سرچشمهی افتخار نسوان
انعام خدا بر او تمام است
چون مادر یازده امام است
بر عرش خدا دو گوشواره
از فاطمه است یک اماره
فردوس برین به زیر پایش
ابواب جنان به حکم و رایش
در روز جزا به راه جنت
برتافته از جمال و حشمت
با مریم و هاجر است و ساره
چون ماه محاط از ستاره
از پیش روان و شیعیانش
اندر پی مرکب روانش
خاتون و شفیعهی قیامت
از حق به حبیب خود کرامت
ای جان به فدای این چنین زن
جان همهی جهان و هم من
یا رب به صفات پاک زهرا
بخشندهی نور مهر و مه را
ما راه به والای او بمیران
این است دعای اهل ایمان
دکتر محمود شروین
عصمت الله
ای دختر پاک احمد مرسل
وی اختر چرخ صادر اول (108)
زهرای بتول لؤلؤ لالا
مشکوه عقول زهرهی زهرا
سر قدری تو ای قضا فرمان
ممکن ز تو گشته عالم امکان
از مبداء غیب چون عیان گشتی
از بهر معانیش بیان گشتی
یعنی که صفات حق عیان کردی
بی گفته به فعل خود بیان کردی
چون نور خدای لایزالستی
در ملک وجود بی مثالستی
در بیت کمال عصمه اللهی
با خاک نشینی آسمان جاهی
ز آنرو که به ما سوی ولی هستی
شایسته مرتضی علی هستی
جانی تو به جسم پاک پیغمبر
ای قوت قلب و قالب حیدر
جانها به فدایت چون كه جانانی
بخشندهی لؤلؤئی و مرجانی
یا فاطمه فاطر (109) السمواتی
خود آیت حق و مام آیاتی
نور تو اگر نبود در آدم
کی بود اثر ز آدم و عالم
جانبخش بجسم کائناستی
ای سر حیات، خود حیاتستی
روزی که نبود عالم هستی
با نور خدات بود پیوستی
با نور محمد و علی بودی
همراه بیازده ولی بودی
چون خواست خدا که اصل جود آئی
از غیب به عالم شهود آئی
آباد ز نور خود جهان سازی
پیدا ز جمال خود نهان سازی
لاهوت عیان کنی به ناسوتی (110)
پرده فکنی ز روی لاهوتی (111)
نورافکن ارض و هم سما گردی
محبوبهی شاه لافتی گردی
در منطقة البروج مه باشی
چون ماه شب چهارده باشی
باشی به نجوم خویشتن بدری
بر سورهی قدر لیلة القدری
آورد ز صلب احمدت بیرون
ای نور احد، تجلی بیچون
«فخرا» به ولادت تو دلشاد است
داند که به حشر از غم آزاد است
چون چشم به دستگیریت دارد
امید به لطف و میریت دارد
باشد که شفاعتش کنی فردا
در نزد خدای خویش یا زهرا
سید محمدعلی میرفخرایی (جندقی)
فخر بطحا
باد بهار کار مسیحا کند همی
کاشجار مرده را دمش احیا کند همی
گر لاله نیست شیدا، داغش به دل چراست؟
کاین خود حکایت از دل شیدا کند همی
بنگر به عندلیب که بر شاخسار عشق
«خوشدل» صفت مدیحت زهرا کند همی
ام الائمة النقبا، بضعة الرسول
آن را که مدح خالق یکتا کند همی
امروز پا نهد به جهان آنکه از شرف
او را خدا شفیعهی فردا کند همی
از مقدمش جمادی ثانی، ربیع شد
کز رخ جهان پر از گل رعنا کند همی
بطحا بود چو مولد پاکش به کائنات
زان تا به حشر فخر به بطحا کند همی
آن درج یازده گهر و مام هفت و چار
کو دهر پر ز لؤلؤ لالا کند همی
زهرا که زُهره زَهره ندارد که بر رخش
یک ره ز فرط نور تماشا کند همی
زان رو چنین سپهر معلق، معلق است
کو پشت خود به خدمت او تا کند همی
شعری (112) مگر به مدحش شعری سروده است
«خوشدل» که جا به گنبد خضرا کند همی
علی اکبر خوشدل تهرانی