آیهی رحمت
آیهی رحمت ز عرش کبریا آورده اند
مژده ای دیگر به ختم الانبیا آورده اند
باز در بیت رسالت رفت و آمد از سماست
عرشیان بر فرش روبس از سما آورده اند
در طواف مهبط قرآن ملایک با سرور
طوفهای تهنیت آور به جا آورده اند
فرش ره از شهپر روح الامین گسترده اند
لاله ای از باغ سدر المنتها آورده اند
مژدهی رحمت، نوید بخشش و پیغام جود
هر کدام از سوی عرش کبریا آورده اند
حبذا میلاد روز بضعهی خیر الورا
کز فلک رو بر در خیر الورا آورده اند
بر مقام خاتمیت بهر این عید سعید
قدسیان تبریک از سوی خدا آورده اند
این نه تنها مژدهی میلاد زهرا بر نبی است
از برای خلق امید و رجا آورده اند
زاد ام المؤمنین، یعنی خدیجه دختری
آن که از عکس رخش شمس الضحی آورده اند
دختر بایسته ای از انبیا شد در ظهور
مادر شایسته ای بر اوصیا آورده اند
اختری نه، در فلک مهر منیر آمد پدید
دختری نه، بر ملک فرمانروا آورده اند
روی نوزاد نبی را عرشیان تا بنگرند
سورهی کوثر برایش رونما آورده اند
تا رسالت بر ولایت متصل گردد از او
شخص او را واسطه از ابتدا آورده اند
از همه خلق دو عالم بر علی خیر الرجال
همسری شایسته چون خیر النسا آورده اند
تا که سالم بر کنار آید ز موج حادثات
از برای کشتی دین ناخدا آورده اند
ای مهین بانوی جنت همچو «طائی» اهل دل
بر ولایت، مدحت خود را گواه آورده اند
طائی شمیرانی
نقشبند عزت
سحرگاهان پی تسخیر گیتی خسرو خاور
درفش آتشین زد بر فراز گنبد اخضر
طلایه دار اردوی کواکب کرد با حسرت
نهان در دامن گردون هزاران آتشین مجمر
چو سر از چاه مغرب کرد بیرون خسرو خورشید
زلیخای افق زد چاک بر تن نیلگون معجر
خضاب از خون دارای کواکب شد کف گردون
برون تا از غلاف صبح آمد تیغ اسکندر
ز یمن مقدم او شد منور عرصهی گیتی
چو افلاک رسالت از ظهور زهرهی ازهر
یگانه گوهر دریای عفت، عصمت کبری
خجسته اختر افلاک عصمت، عفت اکبر
رضیه، راضیه، مرضیه، و انسیهی حورا
علیمه، عالمه، علامه و محبوبهی داور
جهان مجد و حکمت، نقشبند عزت و شوکت
سپهر فضل و دانش چاره ساز کهتر و مهتر
ز رفعت حاکم تخت «سلونی» را بهین همتا
ز رتبت صاحب تاج لعمرک (43) را مهین دختر
چو یکتا بود بی همتا، نبد گر احمدش والد
مجرد بود چون داور، نبد گر حیدرش همسر
بود شایسته بالله، این چنین دخت از چنین والد
بود زیبنده الحق، این چنین زن را چنان شوهر
اگر مریم ز فرزندی تفاخر داشت در عالم
از این دریای عصمت شد درخشان یازده گوهر
کهین جاروکش کویش، اگر نوح و اگر عیسی
کهین خدامهی بارش، اگر مریم اگر هاجر
رواق قدر او را کاخ کیهان اولین پله
ثنای ذات او را کل قرآن آخرین دفتر
به جز احمد دو عالم گر نبی، از جملگی اعلم
به جز حیدر دو دنیا گر علی، از جملگی بهتر
همان زهرا که خواندش مصطفی صدیقه کبری
پس از مرگ پدر افسرد از کج گردی اختر
ندارد شرح این ماتم تمامی تا به کی «طائی»
کنی آزرده در این غم بنان و خامه و دفتر
طائی شمیرانی
مشرق عفت
در امشب فی الحقیقت معنی عصمت مجسم شد
منور تا ز نور روی زهرا چشم عالم شد
درخشان آفتابی تافت رخ از مشرق عفت
که در خاک قدومش بوسه زن عرش معظم شد
«الا یا ایها الساقی ادر کأسا» کز این شادی
جهان پیر برنا گشت و خاک تیره خرم شد
میی گلرنگ زان خمخانه ام کن در قدح امشب
که خاک پای مستان درش آئینهی جم شد
رخ از کتم عدم افروخت آن فرخنده مولودی
که از هستیش رکن عالم ایجاد محکم شد
دری رخشنده از دریای عصمت جلوه گر آمد
که خلق از پرتو رخساره اش خورشید اعظم شد
شد از صلب محمد کوکب رخشنده ای تابان
که از وی آدم خاکی ز کرمنا مکرم شد
خدا بر خاتم پیغمبران بخشود مولودی
که در صبح ازل اسباب خلقت زو فراهم شد
جناب حضرت صدیقهی کبری که درگاهش
مطاف انبیا و قبله گاه اهل عالم شد
ز حسن ارتباط حضرتش با حیدر صفدر
نبوت با ولایت متصل گردید و منضم شد
برای بوسه ای بر دستهی دستاس درگاهش
قد این گنبد وارونه مانند کمان خم شد
به وصفش اولیا را نیست حد نکته پردازی
عجب نی گر ز «طائی» عقل مات و منطق ابکم شد
طائی شمیرانی
قبله گاه اهل تولا
ای در تو قبله گاه اهل تولا
خاک رهت آبروی عرش معلا
فضهی دربار تو مربی مریم
قنبر درگاه تو مدرس عیسا
خوشه بر از خرمن عفاف تو ساره
روزه خور خوان عصمت تو صفورا
بود معما اگر که خلقت انسان
ذات جمیل تو کرد حل معما
مادر حوائی و سلالهی آدم
قبله گه آدمی و زادهی حوا
از دو جهان جز نبی تو از همه اعلم
از دو سرا جز علی تو از همه اعلا
از چو خدیجه سزاست همچو تو دختر
از چو پیمبر رواست همچو تو زهرا
آری آری ز بحر خیزد گوهر
باری باری ز نخل روید خرما
ذات جمیل تو بار نخل رسالت
چهر منیر تو مهر عالم معنی
خاک سرای تو تاج تارک یوسف
گرد رواق تو کحل چشم زلیخا
نطق تو الهام بخش موسی عمران
طبع تو آرام بخش روح مسیحا
حلقهی درگاه تو منادی جنت
دستهی دستاس تو سریر ثریا
«طائی» ای دخت پاک احمد مرسل
لطف تو دارد بهر دو کون تمنا
طائی شمیرانی
دخت حوا
روز عید است و صبح راز دمید
به چه صبح خجسته باز دمید
گو به اهریمن نفاق الیوم
ایزدی نور از حجاز دمید
مژده ده خستگان هجران را
دم عیسای چاره ساز دمید
ماهی از دامن خدیجه بتافت
کافتابش به پیشواز دمید
خیز از جا و «ان یکاد» بخوان
که مه روی دلنواز دمید
زهره را گوی کز سپهر شرف
زهرهی احمدی به ناز دمید
مادر پاک یازده عیسی
همچو خورشید سرفراز دمید
یعنی اندر جهان نهاد قدم
دخت حوا و مادر آدم
طائی شمیرانی
نور خدا
گلبوتهی باغ مصطفی زهرا بود
آلالهی داغ مرتضی زهرا بود
خورشید بلند در شبستان وجود
سرچشمهی رحمت خدا زهرا بود
عباس مشفق کاشانی
جوشید کوثر
ابر کرامت، از چشمهی نور
اختر فشان گشت، از بام افلاک
جنبید دریا، از جوی زمزم
جوشید کوثر، از دامن خاک
آوای شادی از عرش برخاست
میلاد زهرا، میلاد زهراست
هستی گل آذین، در رهگذارش
گیتی معطر، از خاک کویش
آیینه و آب تعبیر خُلقش
آیات رحمت، تفسیر خویش
در باغ احمد گلبن شکوفاست
میلاد زهرا، میلاد زهراست
آئین پاکی، در فطرت او
یزدان گواهست، بر عصمت او
ماه ولایت، نور نبوت
تابان شب و روز، از طلعت او
جان مصور، روح مصفاست
میلاد زهرا، میلاد زهراست
ای زن، به اخلاص، در راه او باش
در رهنمائی، او رهبر تست
گنجینهی مهر، آیینهی حق
نور دو چشم پیغمبر تست
بنگر که عالم در شور و غوغاست
میلاد زهرا، میلاد زهراست
عباس مشفق کاشانی
گوشوار عرش
تا نسیم نوبهاری دامن صحرا گرفت
صحن گیتی را فروغ گل ز سر تا پا گرفت
پهنهی هستی گلستان گشت و دامان چمن
بس زمرد گون گهر از ابر گوهر زا گرفت
غنچه شد گلشن فریب و لاله شد بستانفروز
شد نو اگر بلبل از شور و ره آوا گرفت
زردی از رخسار هستی شد رها در نیستی
چهرهی بستان نشان از لالهی حمرا گرفت
فرودین امسال زیباتر شد از پیرار و پار
پرتو رحمت مگر از عالم بالا گرفت
مژدهی میلاد دخت مصطفی را چرخ داد
کز فروغش جلوهها مهر جهان آرا گرفت
آفتابی در زمین تابید کاندر آسمان
پرتو از فیض وجودش زهرهی زهرا گرفت
پرتوی کز جانفزایی جلوه بر هستی فزود
لولویی کز تابناکی پهنهی دریا گرفت
دختر پاک پیمبر پای در دنیا نهاد
همسر حیدر به فر مردمی دنیا گرفت
آنکه نامش قدسیان را فیض علمنا (44) فزود
آنکه نورش عرشیان را بانگ کرمنا (45) گرفت
گوشوار عرش اعظم بود و زیب گوش جان
جای در دامان پاک سید بطحا گرفت
چون گریبان افق شد سینه اش مرآت حق
همچو موسی روشنی از سینهی سینا گرفت
با کلام ایزدی شد گوش و دستش آشنا
آیت الکرسی شنید و عروة الوثقی گرفت
در دل او چشمهها از زمزم و کوثر گشود
بر سر او سایهها از سدره و طوبی گرفت
تا بسوزد تن در اندوه و بسازد ملک جان
صبر ایوب و دم جانبخش از عیسی گرفت
آری آری برتر آمد از زنان روزگار
حضرت زهرا که نام از علم الاسما (46)گرفت
کشور آزادگی را مولد و منشا نهاد
شهر بند مردمی را مبدا و مبنا گرفت
مرحبا دلداده ای کاندر گلستان حیات
نکهت از گلدستهی جنت به صد سودا گرفت
حبذا تا بنده ای کاندر شبستان وجود
پرتو از گویای «سبحان الذی اسری» گرفت
منزل آرای کمالی کش کسی همپایه نیست
آفرینش را به لطف صورت و معنی گرفت
از زن نیکو خصال، احمد بهشتت هدیه کرد
تا نهال هستی از جانبازی تو پا گرفت
دامنت آرام بخش انبیا و اولیاست
زان تو را آوازه هم دنیا و هم عقبی گرفت
هرکه زهرا را به گیتی مقتدای خویش ساخت
بی گمان بیت الامان در جنت المأوا گرفت
عفت و عصمت فروغی از هزاران مهر اوست
در دل گردون از آن این پاک سیرت جا گرفت
«گلشن» و «مشفق» ستایند از بن دندان ورا
چون كه گوش جانشان را بانگ یا زهرا گرفت
سید محمود گلشن کردستانی
شفیع شیعیان
شد پرده نشین پردهی لا زهرا
آیینهی نقشبند الا زهرا
گفتم که شفیع شیعیان کیست به حشر
برخاست صلا ز عرش: زهرا زهرا
عباس مشفق کاشانی
همسر شیر خدا
فاطمه ای همسر شیر خدا
دخت نبی، شافع روز جزا
ای که تو بر آل کسا محوری
بر سر زنهای جهان افسری
جان جهان نفس مسیحای تست
نون و قلم (47) نطق شکر خای تست
مبدا قانون شریعت تویی
نیر مشکات (48) حقیقت تویی
سر تو شیرازهی «قالوا بلی» (49) است
قائمه عرش، ز نامت بپاست
بضعهی پاک تن احمد توئی
طور لقا، جلوهی سرمد توئی
شأن تو این بس که تو را داده اب
ام ابیها لقب، ای منتخب
نخل نبوت ز تو شد بارور
باغ امامت ز تو شد پر شجر
مهر تو رخشان ز بلندای عرش
سفرهی تو گسترهی عرش و فرش
علت غائی به دو عالم توئی
جوهرهی عالم و آدم توئی
انس پیمبر به وجود تو بود
سینهی او طور شهود تو بود
شمعی و خوبان همه پروانه ات
کعبهی دلها، رخ جانانه ات
پردگیان حرم کبریا
بسته کمر خدمت امر تو را
سیر رسل اوج به معراج توست
کعبهی دلدار ز منهاج (50) توست
کوثری و چشمهی فیض خدا
از تو زند جوش زلال بقا
دور فلک تابع فرمان تو
خیل ملائک همه دربان تو
هستیت آیینهی «الله نور» (51)
مهر درخشندهی «یوم النشور» (52)
جام حیا مست ز صهبای توست
واژه ای از دفتر معنای توست
زهره و انسیهی حورا تویی
نور دل سید بطحا تویی
صبر و رضا طفل دبستان توست
ریزه خور سفرهی احسان توست
دهر ندیده است چو تو دختری
هر چه بدیده است تو زان بهتری
گلشن رضوان طرب افزا ز توست
چهرهی مهتاب دل آرا ز توست
گر تو نمیآمدی اندر وجود
کی اثر از عالم ایجاد بود
گشت نهان بر همه کس تربتت
تا بشناسند غم غربتت
محمد جان قدسی