بحر قدس و تقوا

آنکه در توصیف و شأنش سوره‏‌ی کوثر بود

حضرت زهرای اطهر دخت پیغمبر بود

افتخار عالم انسانی و فخر بشر

زیب دامان پیمبر شافع محشر بود

آنکه باشد در همه کون و مکان فخر زنان

همسر مولای مردان، حیدر صفدر بود

از برای حضرت مولا به حق دخت رسول

در طریق زندگی لایق ‏ترین همسر بود

مادر پاک امامان، فاطمه خیر النساء

شافع روز جزا صدیقه‌ی اطهر بود

در جهان آفرینش این مقامش بس که او

حضرت ختم رسل را برترین دختر بود

نیست در خلقت زنی زیبنده ‏تر از فاطمه

آنکه بحر قدس و تقوی را مهین گوهر بود

زهره زهرای اطهر دُر یکتای وجود

در سپهر علم و دین رخشان‏ ترین اختر بود

چهارده قرن است می‌گویند «آیت» وصف او

باز شأن او از این اوصاف افزونتر بود

آیت اصفهانی

حقیقت زهرا سلام الله علیها

شنید گوش دلم مژده از ولادت زهرا

گشود بلبل طبعم زبان به مدحت زهرا

فضای کعبه منور شد از فروغ جمالش

صفا گرفت صفا از صفای صورت زهرا

خدای اکبر و اعظم نکرده خلق به عالم

ز نسل حضرت آدم زنی به شوکت زهرا

بجز خدیجه کبری، که هست مظهر عصمت

نزاد مادر دیگر زنی به عصمت زهرا

بخوان حدیث کسا و ببین که خالق یکتا

نموده خلقت دنیا برای خلقت زهرا

نهاده ساره سر بندی به پای سریرش

ستاده هاجر چون خادمان به خدمت زهرا

چو اوست نور حق، و حق در او نموده تجلی

به غیر حق نشناسد کسی حقیقت زهرا

ولی چه سود که با این همه جلالت و شوکت

زمانه بود مدام از پی اذیت زهرا

چنان به درد و مصیبت نمود صبر و تحمل

که صبر شد متحیر ز صبر و طاقت زهرا

سید عباس جواهری (ذاکر)

رخصت پیامبر

و روی لی عبدالعزیز الجلودی

و قد کان صادقا مبرورا

عبدالعزیز جلودی که راستگو بود و مبرور برایم نقل کرد.

عن ثقاة الحدیث اعنی العلائی

هو اکرم بذا و ذا مذکورا

از علائی که امین بود و به امانت و بزرگواری مذکور.

یسندوه عن ابن عباس یوما

قال کنا عند النبی حضورا

و او از ابن عباس روایت کند با سند معتبر که روزی بودیم در محضر پیغمبر.

اذ اتته البتول فاطم تبکی

و توالی شهیقها و الزفیراپ

فاطمه نزد او آمد گریان و از سوز سینه نالان و نفس زنان.

قال مالی اراک تبکین یا فاطمة

قالت و اخفت التعبیرا

پدرش پرسید: گریه‌ات از چیست؟ گفت:

اجتمعن النساء نحوی و اقبلن

یطلن التقریع و التعییرا

از زخم زبان و سرزنش زنان.

قلن ان النبی زوجک الیوم

علیا بعلا عدیما فقیرا

که گفتند: امروز پیغمبر، تو را به علی داد شوهر، که شویی است درویش و نادار.

قال یا فاطم اسمعی واشکری الله

فقد نلت منه فضلا کبیرا

پیغمبر فرمود: ای فاطمه! بشنو و خدا را سپاس دار! که فضیلتی به تو داد از همه بیشتر.

لم ازوجک دون اذن من الله

و ما زال یحسن التدبیرا…

این زناشویی با رخصت خداست و آنچه از برای بندگان می‌خواهد بجاست.

یا بنی احمد علیکم عمادی

واتکالی اذا اردت النشورا

ای فرزندان رسول! آن روز که روز جزاست اعتماد من به شماست.

و بکم یسعد الموالی و یشقی

من یعادیکم و یصلی سعیرا

دوستان شما نیک بختند و شادان، و دشمنانتان بدبخت و در آتش دوزخ سوزان.

مناقب، این بیت‌ها را به نام عبدی الکوفی نوشته است، ولی چنان که مؤلف الغدیر نویسد: قصیده مفصلی که این بیت‌ها جزء آن است از آن ابن حماد است.

ابن حماد

فدک

اهوی علیا امیرالمومنین ولا

الوم یوما ابابکر و لا عمرا

امیرالمؤمنین علی را دوست می‌‏دارم لیکن ابوبکر و عمر را سرزنش نمی‌کنم.

و لا اقول و ان لم یعطیا فدکا

بنت النبی و لا میراثه کفرا

اگر آنان فدک را به دختر پیغمبر ندادند و میراث او را از وی بازگرفتند، نمی‌گویم کافر شدند.

الله یعلم ماذا یاتیان به

یوم القیامة من عذر اذا اعتذرا

خدا می‌داند آن دو، در روز رستاخیز چه عذری خواهند آورد.

ابوالمستهل، کمیت بن زیاد اسدی

دشمن بداند

الاسل قریشا و لم منهم

من استوجب اللوم او فند

هان از قریش باز جو! و بدان سزاواران ملامت بگو.

و قل: ما لکم بعد طول الضلال

لم تشکروا نعمة المرشد؟

بگو! چرا پس از آنکه مدتی دراز در گمراهی به سر بردید نعمت راهنما را سپاس نگفتید.

اتاکم علی فترة فاستقام

بکم جائرین عن المقصد

هنگامی که جهان در آتش گمراهی می‌‏سوخت چراغ هدایت را برای شما از راه بدرشدگان بیفروخت.

و ولی حمید الی ربه

ومن سن ما سنة یحمد

و ستوده نزد پروردگار شد و هر که به راه او رفت ستوده و رستگار شد.

و قد جعل الامر من بعده

لحیدر بالخبر المسند

و پس از خود کار را به حیدر واگذاشت که امام است، و این حدیث درست و تمام است.

و سماه مولی باقرار من

لو اتبع الحق لم یجحد

او را مولی نامید، و آن کس هم که پذیرفت و شنید، اگر براه حق می‌رفت به انکار نمی‌گرایید.

فملتم بها حسد الفضل عنه

و من یک خیر الوری یحسد

و شما خلافت را به دیگری سپردید، چه به برتری علی رشک بردید و آنانکه برترانند، محسود جهانیانند.

و قلتم بذاک قضی الاجتماع

الا انما الحق للمفرد

گفتید آن رای شوراست و نگفتید داوری از آن خداست.

سیعلم من فاطم خصمه

بای نکال غدا یرتدی

آن را که خصم فاطمه زهراست، فردا داند که چه کیفری برای او مهیاست.

مهیار دیلمی

خانه‌ی زهرا در بهشت

چنین گفت آدم علیه ‏السلام

که شد باغ رضوان مقیمش مقام

که با روی صافی و با رای صاف

ز هر جانبی می‌نمودم طواف

یکی خانه در چشمم آمد ز دور

برونش منور ز خوبی و نور

ز تابش گرفته رخ مه نقاب

ز نورش منور رخ آفتاب

کسی خواستم تا بپرسم بسی

بسی بنگریدم ندیدم کسی

سوی آسمان کردم آنگه نگاه

که ای آفریننده‏‌ی مهر و ماه

ضمیر صفی از تو دارد صفا

صفا بخشم از صفوت مصطفی!

دلم صافی از صفوت ماه کن

ز اسرار این خانه آگاه کن

ز بالا صدایی رسیدم به گوش

که یا ای صفی آنچه بتوان بگوش!

دعایی ز دانش بیاموزمت

چراغی ز صفوت برافروزمت

بگو ای صفی با صفای تمام

به حق محمد علیه ‏السلام

بحق علی صاحب ذوالفقار

سپهدار دین شاه دلدل سوار

بحق حسین و به حق حسن

که هستند شایسته‌ی ذوالمنن

به خاتون صحرای روز قیام

سلام علیهم، علیهم‏ سلام

کز اسرار این نکته‏‌ی دلگشای

صفی را ز صفوف صفایی نمای

صفی چون بکرد این دعا از صفا

درودی فرستاد بر مصطفی

در خانه هم در زمان باز شد

صفی از صفایش سرانداز شد

یکی تخت در چشمش آمد ز دور

سراپای آن تخت روشن ز نور

نشسته بر آن تخت مر دختری

چو خورشید تابان بلند اختری

یکی تاج بر سر منور ز نور

ز انوار او حوریان را سرور

یکی طوق دیگر به گردن درش

به خوبی چنان چون بود در خورش

دو گوهر به گوش اندر آویخته

ز هر گوهری نوری انگیخته

صفی گفت یا رب نمی‌‏دانمش

عنایت به خطی که برخوانمش

خطاب آمد او را که از وی سؤال

بکن تا بدانی تو بر حسب و حال

بدو گفت من دخت پیغمبرم

به این فر فرخندگی در خورم

همان تاج بر فرق من باب من

دو دانه جواهر حسین و حسن

همان طوق در گردن من علی است

ولی خدا و خدایش ولی است

چنین گفت آدم که ای کردگار

درین بارگه بنده را هست بار؟

مرا هیچ از اینها نصیبی دهند

ازین خستگیها طبیبی دهند

خطابی به گوش آمدش کای صفی

دلت در وفاهای عالم وفی

که اینها به پاکی چو ظاهر شوند

به عالم به پشت تو ظاهر شوند

صفی گفت با حرمت این احترام

مرا تا قیام قیامت تمام

ابن حسام خوسفی

زنده محبت

پس از ثنای جمیل مهیمن ذوالمن

ز ابتدای فطن تا به انتهای زمن

به پنج فرق بود افتخار و نازش من

که روز حشر بدان پنج تن رسانم تن

محمد است و علی، فاطمه حسین و حسن

کسی که آل ‏عبا را به طوع بنده بود

دلش به نور محبت همیشه زنده بود

چو برگ شاخ حیاتم ز بیخ کنده بود

مرا شفیع تن، این پنج تن بسنده بود

محمد است و علی، فاطمه حسین و حسن

به نور پاک صفی و به حق صفوت او

به سجده‌ی ملکوت و به قرب و عزت او

که آدم صفی الله پس از انابت او

قبول گشت بدین پنج نام نوبت او

محمد است و علی، فاطمه حسین و حسن

سپیده دم که بجنبد نسیم صبح ز جای

شود ز موکب او گل ز جیب نافه گشای

برآورند فغان بلبلان نغمه سرای

کنند ورد زبان طوطیان شکر خای

محمد است و علی، فاطمه حسین و حسن

کسی که پاک بود اصل او و گوهر او

خطا نرفته بود بر وجود مادر او

بر آستانه‌ی این پنج تن بود سر او

نبی و حیدر و سبطین او و دختر او

محمد است و علی، فاطمه حسین و حسن

ابن حسام خوسفی

پرده ‏نشین عصمت

چون رفت برون یوسف ازین گلشن مینا

از دامن او ریخت شفق اشک زلیخا

دیباچه سیه کرد شب از فرقت خورشید

چون وامق دلسوخته بی طلعت عذرا

از هر طرفی بوم سیه بوم، غریوان

از زمزمه بسته نفس مرغ خوش‏ آوا

زهره جگری ساخته پیراهن گلریز

دل سوخته از داغ دل حضرت زهرا

آن دُر گرانمایه که بد گوهر پاکش

در پرده‌ی عصمت ز همه عار معرا

شاید که بر و بند سرا پرده‏‌ی قدسش

حوران بهشتی به سر زلف سمن سا

او پرده نشین حرم سید کونین

او سیده‏‌ی طاهره‏‌ی مکه و بطحا

او دسته گل باغ ریاحین پیمبر

او دختر شایسته و بایسته‌ی بابا

او تخت نشین حرم مسند یاسین

او سرّ چمان چمن روضه‏‌ی طاها

ای بارکش مطبخ تو صحن سماوات

وی فرش بساط کرمت مفرش غبرا

پیشانی من خاک سر کوی تو روبد

خود بس بود این منصبم از دولت دنیا

ما آب رخ از خاک کف پای تو داریم

گر زانکه کنی گوشه‌ی چشمی به سوی ما

حسان ثنا خوان شما «ابن حسام» است

احسان ز تو می‌خواهد و الطاف تو فردا

ابن حسام خوسفی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا