آتش بیگانه

تا درِ بیت الحرام از آتش بیگانه سوخت

کعبه، ویران شد، حرم از سوز صاحبخانه سوخت

شمع بزم آفرینش با هزاران اشک و آه

شد چنان، کز دود آهش سینه‌ی کاشانه سوخت

آتشی در بیت معمور ولایت شعله زد

تا ابد ز آن شعله، هر معمور و هر ویرانه، سوخت

آه از آن پیمان شکن کز کینه‌ی خم غدیر

آتشی آفروخت تا هم خمّ و هم خمخانه سوخت

لیلی حُسن قِدَم چون سوخت از سر تا قدم

همچو مجنون، عقل رهبر ار دل دیوانه، سوخت

گلشن فرّخْ فر توحید آن دم شد تباه

کز سموم شرک، آن شاخ گل فرزانه سوخت

گنج علم و معرفت، شد طعمه‌ی افعی صفت

تا که از بیداد دو نان گوهر یکدانه سوخت

حاصل باغ نبوت رفت بر باد فنا

خرمنی در آرزوی خام آب و دانه، سوخت

کرکس دون، پنجه زد و بر روی طاووس ازل

عالمی از حسرت آن جلوه‌ی مستانه سوخت

آتشی، آتش پرستی در جهان افروخته

خرمن اسلام دین را، تا قیامت سوخته

آیت الله محمدحسین غروی اصفهانی (مفتقر)

ام الائمه (س)

امروز قلب عالم امکان بود ملول

روز مصیبت است و گهِ رحلت بتول

باشد ملول گر دل خلقی، شگفت نیست

کامروز قلب عالم امکان بود ملول

کشتی چرخ، غرقه‌ی طوفان اشک شد

سیل عزا گرفت جهان را ز عرض و طول

با پهلوی شکسته و رخسار نیلگون

امروز برد شکوه‌ی اعدا بَرِ رسول

آن بانویی که گِرد حریمش گذر نکرد

از دور باش عصمت او، وَهم بوالفضول

زهرا که ز امر حق، پی تعیینِ شوی او

بنمود نجم زُهره به بیت الولا نزول

ام الأئّمةِ النّجبا، بانوی جزا

نورالهدی، حبیبه‌ی حق، بضعة الرّسول

خیر النّساء، فاطمه، مرآت ذوالجلال

کادراک ذات او را، حیران شود عقول

کوهی ز صبر، خلق نمودی اگر خدای

مانند وی نبود بَرِ رنج و غم، حَمول

راه نجات، حُبّ بتول است و آل او

گمره شود هر آن كه ازین ره کند عدول

دعوی حُبّ و بندگیش می‌کند «محیط»

دارد امیدِ آن كه شود دعویش قبول

شمس الفصحاء محیط قمی

سرمه‌ی چشم ملک

شمس باشد شمسه‌ی (13) کاخ جلال فاطمه

ماه باشد مهچه‌ی (14) بار جلال فاطمه

سرمه‌ی چشم ملک اندر فلک دانی ز چیست

گر نمی‌دانی بود گَرد نِعال (15) فاطمه

هفت (16) باب و چار مادر تربیت ننموده اند

زیر نه افلاک، فرزندی مثال فاطمه

دختری از آدم و حوا نیامد در وجود

چون خدیجه مادر نیکو خصال فاطمه

ما سوی الله (17) تا ابد هستند و بودند از ازل

جمله مهمان بر سر خوان نوال فاطمه

همچو گیسوی یتیمانش پریشان گشت حال

چون ز دنیا رفت باب بی همال فاطمه

یاد محنت‌ها که بابش دید از هر بوالهوس

یک نفس بیرون نمی‌رفت از خیال فاطمه

چون علی را دید غمگین از جفای دشمنان

زان غم جانکاه افزون شد ملال فاطمه

آن بلاهائی که رو آورد سویش در جهان

مایه شد آخر برای ارتحال فاطمه

بس که بار غم نهادش بر سر دوش آسمان

چون کمان شد خم قد با اعتدال فاطمه

اختر طوسی

شهادت زهرا (س)

وفات حضرت صدیقه است و روز عزا

دلا بسوز که شد تازه روز عاشورا

بود بزرگ مصیبت اگر چه قتل حسین

بزرگتر نبود از شهادت زهرا

دریغ و درد که نیلی ز ضرب سیلی شد

رخی که بود درخشان چو آفتاب سما

ز تازیانه‌ی کین شد کبود بازویی

که بود بازوی او دستیار دست خدا

چو گشت محسن صدیقه سقط ازین ماتم

خروش خاست ز سکان عالم بالا

دری بسوخت ز دست ستم که بود از قدر

بر آستانه‌ی او جبرئیل جبهت سا

رواست تا به ابد چشم چرخ خون بارد

از آن ستم که رسید از خسان به آل عبا

چنان به خانه‌ی زهرا زدند آتش کین

که زد زبانه‌ی او سر به دشت کربُ و بلا

نسوختی عدو ار خانه‌ی علی را در

یزید را نبد اینگونه زهره و یارا

شکست پهلوی پاک بتول و دخت رسول

که از شکستن او شد شکسته خاطر ما

نگشت بسته گر آن روز بازی حیدر

نبود در غل و زنجیر بسته زین عبا

اگر عدو نزدی سیلی آن زمان به بتول

کجا طپانچه به زینب زدند قوم دغا

یقین که آل عبا شافعان جرم ویند

«طرب» چو مرثیه خوانی کند بر آل عبا

محمدنصیر طرب اصفهانی

نور علی نور

علی چون جسم زهرا را کفن کرد

شقایق را نهان در یاسمن کرد

دو نور دیده اش از ره رسیدند

به زاری جانب مادر دویدند

خود افکندند بر آن جسم رنجور

عیان شد معنی نورٌ علی نور

بغل بگشاد و در آغوششان برد

چنان نالید کز سر هوششان برد

ایا مادر دلت از ما رمیده

چو اشک افکنده‌ای ما را ز دیده

بیا مادر یتیمان را ببر گیر

وز آفت جوجگان را زیر پر گیر

گل و بلبل به نغمه ناله سر کرد

بغل بگشاد و گلها را ببر کرد

شیخ محمد نهاوندی

عصمت کبری

آن زُهره‌ای که مهر به نورش منور است

دُردانه‌ی پیمبر و زهرای اطهر است

بانوی بانوان جهان، سرور زنان

درج عفاف و عصمت کبرای داور است

او را پدر، رسول خدا صدر کاینات

او را علی، ولی خداوند، همسر است

فرزند او حسین و ازین حسن تربیت

شایسته‌ی مقام ربوبی مادر است

او مشرق طلوع دو تابنده آفتاب

او مطلع ظهور دو رخشنده اختر است

خواندش پدر به ام ابیها که نور او

فیض نخست و صادر اول ز مصدر است

زین روز جمع اهل کسا نام فاطمه

در گفته‌ی خدای تعالی مکرر است

بر تارک زنان جهان تاج افتخار

بر گردن عروس فلک عقد گوهر است

عیسی غلام قافله سالار انبیاست

مریم کنیز فاطمه دخت پیمبر است

با آن جلال و رتبت والا شنیده ام

پهلوی او شکسته به یک ضربت در است

آنهم دری که روح امین اذن می‌گرفت

والله، جای گفتن الله اکبر است

گویند تهمتی است که ما شیعه می‌زنیم

پس آتش خیام حسین از چه اخگر است؟

خواهد چو خونبهای جگر گوشه‌های خویش

فردای حشر، محشر کبرای دیگر است

خون خداست خون حسین عزیز او

هر قطره خون او ز جهانی فزون تر است

با آن كه سید است «ریاضی» به درگهش

عبد و غلام و بنده و مولا و چاکر است

سید محمدعلی ریاضی یزدی

زمین بقیع

ای بهشت برین و دار سلام

ای زمین بقیع بر تو سلام

ای بقیع ای بهشت روی زمین

خاکی و برتر از بهشت برین

عنبری یا عبیر یا عودی

هر چه هستی بهشت موعودی

چه گهرها که زیب سینه‌ی توست

چه نگین‌ها که در خزینه‌ی توست

ای بزرگان که در تو پنهانند

جسم خاکی و یک جهان جانند

هر طرف رخ نهفته در دل خاک

پاره‌ای از تن پیمبر پاک

این یکی خاک پاک دختر اوست

پاره‌ی پیکر مطهر اوست

ساحت قدس حضرت زهراست

کز جلالت شفیعه‌ی دو سراست

پسری را که او به جان پرورد

کربلا را علم به عالم کرد

روز اسلام از آن بشد چو شب

که گره زد به گیسوی زینب

درة التاج و تاج دین باشد

زیب او یازده نگین باشد

این امامان که در بقیع درند

افتخارات عالم بشرند

چار فصل کتاب تکوین اند

چار رکن مبانی دین اند

مهبط نور وحی یزدانند

ترجمان رموز قرآنند

وارث انبیاء و صدیقین

سایه‌های خدا به روی زمین

هر یکی شاخه‌ای ز نخله‌ی طور

هر یکی آیه‌ای ز سوره‌ی نور

دست پروردگان خانه‌ی وحی

مرغ لاهوت آشیانه‌ی وحی

چار در خوشاب یک صدفند

نور چشمان شحنه‌ی نجف اند

روشنی بخش روی مهر و مهند

پسران عزیز فاطمه اند

مشکلی دارم ای بقیع عزیز

ای تو ما را شفیع رستاخیز

یاد داری شبی چو قیر سیاه

نه چراغی نه پرتوی از ماه

علی آورد با دو دیده‌ی تر

بدن پاک دخت پیغمبر

دیدی آیا در آن شب تاریک

پهلو و بازوی وی از نزدیک

راستی پهلویش شکسته نبود؟

بازوی او سیاه و خسته نبود؟

دستهایش هنوز آبله داشت؟

زیر لب‌ها هنوز هم گله داشت؟

مجتبی آن امام پاک سرشت

که بود سید شباب بهشت

جگرش پاره، پاره و خون بود؟

زخمهاش از ستاره افزون بود؟

بر سر زخم او چه آوردی؟

وان جگر پاره‌ها کجا بردی؟

زین عباد سید سجاد

کش ز کسری و هاشم است نژاد

به مناجات چون برآرد دست

صحف او زبور داوود است

به اسارت چو رفته بود به شام

پادشاه و اسیر همچو غلام

نازنین پای او پر آبله بود؟

دست و گردن درون سلسله بود؟

نقش آن آبله بپاست هنوز؟

رد زنجیرها بجاست هنوز؟

باقر آن پنجمین امام مبین

بحر مواج بیکرانه‌ی دین

صادق آن کو رئیس مذهب ماست

ششمین حجت بزرگ خداست

هر دو با زهر کین شدند شهید

اثر زهر می‌توانی دید؟

قبرشان هم مصیبتی دگر است

این غم از هر غمی بزرگتر است

قبرهائی که جبرئیل امین

بطوافند در بهشت برین

نه نگهبان نه پاسبان دارد

نه حصاری نه سایبان دارد

نه کسی تا چراغی افروزد

نه چراغی که تا سحر سوزد

باری، ای ماهتاب عالمتاب

نور افشان بر این قبول خراب

ای بلند اختران چرخ برین

ای زحل، ای ونوس، ای پروین

ای شما کهکشان و کوکب‌ها

کاروان‌های نور در شب‌ها

مشعل شام تارشان باشید

شمعهای مزارشان باشید

تو هم ای ابر آسمان، آبی

تو هم ای نور ماه، مهتابی

تو هم ای دیدگان، روان، جوئی

تو هم ای موی مژه ی، جاروئی

تو هم ای سیل اشک، آبی ریز

بر سر خاکشان گلابی ریز

گرچه این سینه‌ها مدینه‌ی ماست

قبر آنان درون سینه‌ی ماست

صورت قبر تا خراب بود

دل ما شیعیان کباب بود

هر غباری ز خاک برخیزد

همه در چشم دوستان ریزد

این همه شکوه از «ریاضی» نیست

هر که را دیده ایم راضی نیست

سید محمدعلی ریاضی یزدی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا