خورشید عصمت

امشب به بزم مصطفی مه پرتو افشان آمده

یا بهر ختم الانبیا از عرش مهمان آمده

روح القدس تسبیح گو با حور و غلمان آمده

با عیسی گردون نشین موسی به عمران آمده

در جلوه نور احمدی از فر یزدان آمده

رضوان پی دربانیش از باغ رضوان آمده

حوران جنت بسته صف بر گرد آن بیت الشرف

جن و ملک از هر طرف بهر نثارش جان به کف

هردم به گوش آید صدا از پیک رب العالمین

بر مقتدای اهل دین بر منجی خلق زمین

آورده پیغام و سلام از نزد خلاق مبین

یکسو به گرد همسرش حوا و جمع حور عین

با مریم و با آسیه سایند بر پایش جبین

سارا و هاجر یک طرف با احترام و آفرین

پر کرده بانگ شادباش یکسر سما را تا سمک

از کرسی و لوح و قلم تا هفت بام و نه فلک

امشب امین وحی حق نزد پیمبر می‌رسد

بر اشرف خلق جهان انوار داور می‌رسد

کای آفتاب سرمدی، زهرای اطهر می‌رسد

مرآت ذات ایزدی، معنای کوثر می‌رسد

ام الائمه مادر شبیر و شبر می‌رسد

محبوبه‌ی ذات احد با شوکت و فر می‌رسد

با مژده میلاد او عالم منور می‌شود

نخل برومند نبی از او تناور می‌شود

یا مصطفی باشد مرا نور مسلم فاطمه

تاج شرف باشد به حق بر فرق آدم فاطمه

باشد ز ابواب کرم باب مکرم فاطمه

زیبد بخوانی برترش از خلق عالم فاطمه

از بدو خلقت بوده از آدم مقدم فاطمه

آری بود بر ما سوای اعلا و اعلم فاطمه

امشب عیان آن مظهر خلاق سرمد می‌شود

روشن ز روی فاطمه جان محمد می‌شود

امشب جهان روشن شود از طلعت زیبای او

در جلوه آید نور حق از پرتو سیمای او

بنیان دین محکم شود از عترت والای او

آری ز یمن همت فرزند بی همتای او

جاوید قرآن می‌شود چون نام روح افزای او

در کربلا ساید فلک از فخر سر بر پای او

چون پرچم اسلام را با خون مصفا می‌کند

دین خدا را تا ابد جاوید و احیا می‌کند

امشب دل اهل صفا چون ماه تابان روشن است

از شام مظلم تیره تر جان و دل اهریمن است

از شادی آل نبی شادان دل مرد و زن است

ما را بود جشنی حسن آری حسن در احسن است

مداح زهرا از ازل یکتا خدای ذوالمن است

«مردانی» از مدحش اگر تیغ زبانت الکن است

اما دل احباب را از نور زهرا منجلی

کردی و اینک این تو و همتای یکتای علی

محمدعلی مردانی

آینه‏‌ی خدای نما

الا ای گوهر گنجینه‏‌ی حق

همایون طلعتت آیینه‏‌ی حق

یگانه گوهر دریای بینش

فروزان شمع بزم آفرینش

گل طاها و سرو هل اتائی

ز عصمت مظهر قدس خدایی

توئی زیبا گل گلزار یاسین

فروغ دیده‌ی ختم النبیین

تو محبوب خدای لا یزالی

به ملک آفرینش بی مثالی

ز ایثار تو ای برتر ز افلاک

ز حیرت زد ملک در جیب خود چاک

چو در شام زفاف ای احمد آئین

عطا کردی تو پیراهن به مسکین

به کهنه جامه ای کردی قناعت

ملک مبهوت شد زینگونه طاعت

قضا بنهاد سر بر خاک پایت

پیمبر گفت بابایت فدایت

تو حجت بر جمیع انبیائی

به رتبت برترین خلق خدایی

تو مرآت امامان هدائی

تو همتای ولی الاولیائی

خدا را ای گل باغ محمد (ص)

تو دخت احمدی یا ام احمد

تو آرام روان مجتبائی

فروغ دیده‏‌ی خون خدایی

بتولی در صفا طهر طهوری

فروغی ز آیت الله نوری

الا ای عصمت یکتا داور

الا ای جوهر جان پیمبر

قلم را سر ز فرط شوق بشکست

به لوح عشق تا نقش تو را بست

چو «مردانی» گل مدح تو بوید

ز طبعش جز گل باور نروید

محمدعلی مردانی

آیت کمال

ای بانویی که مظهر جود و کرامتی

باب النجات و ملجأ ارباب حاجتی

ای مهر آسمان جلالت که از شرف

ما را دلیل راه و چراغ هدایتی

والشمس از تجلی روی تو لمعه ای

واللیل از طراوت مویت حکایتی

مدحت به آیه آیه قرآن کند خدا

بالله که کوثر است به شأن تو آیتی

جفت علی ولی خداوند سرمدی

مجری عدل و بانی کاخ عدالتی

در وصف توست ام ابیها ز مصطفی

ام الائمه گوهر تاج ولایتی

تو عصمت بزرگ خداوند اکبری

آئینه‏ تمام نمای امامتی

دخت خدیجه، مام شبیری و شبری

محبوبه‏‌ی خدا، گل باغ نبوتی

ای آیت کمال که در گلشن وجود

گل را ز روی لطف تو باشد لطافتی

ایجاد توست باعث ایجاد ممکنات

رمز وجود و گوهر دریای رحمتی

در علم و حلم و طاعت و تقوا یگانه ای

سرچشمه‌ی حیا و عفاف و شرافتی

بودی به حق قرین که شدی با علی قرین

الحق که نور حق و لقای حقیقتی

بر جمله بانوان دو عالم سرآمدی

مهر سپهر عصمت و عین سعادتی

«مردانی» آن شفیعه‏ روز جزا یقین

دارد به دوستان حسینش عنایتی

محمدعلی مردانی

دریای عصمت

عالم شد از مولود زهرا جمله گلشن

یا حضرت خیر الورا چشم تو روشن

حق بر سر خلق جهان بنهاده منت

دری پدید آورده از دریای عصمت

مانند او کس را نباشد جاه و رتبت

کز طلعت او مهر و مه گردیده روشن

این دختر اشرف ز اولین و آخرین شد

در منزلت مصداق آیات مبین شد

او باعث خلق سماوات و زمین شد

چون گشت او محبوبه‏ خلاق ذوالمن

مانند این بانو ندیده چشم گردون

بر ما سوی الله امتیازش داده بی چون

اوصاف او باشد ز حد و وصف بیرون

ما را نشاید مدح او با نطق الکن

یا رب به حق جاه این مولود اطهر

خورشید طاها فاطمه دخت پیمبر

بگذر ز جرم شیعیان در روز محشر

قلب «رجا» را هم در آن هنگامه مشکن

علی خلیلیان (رجا اصفهانی)

مشرق انوار

مژده یاران که گل سرخ به گلزار آمد

طوطیان را شکر از شوق به منقار آمد

نغمه زن بلبل غمدیده پس از مدت هجر

شاد و خرم سوی معشوق دگربار آمد

حوریان رقص کنان جمله به جنت گفتند

آن که منظور دل ماست پدیدار آمد

بازگردید ز حق چون در رحمت بر خلق

علت غائی کونین در این دار آمد

کرد از مشرق انوار چو خورشید طلوع

فاطمه، آنکه دلش مخزن اسرار آمد

کی تواند چو منی مدح و ثنایش گوید

آن که در منزلتش آیت بسیار آمد

ذکر یا فاطمه را کرد «رجا» ورد زبان

زین سبب گفته اش این گونه شکربار آمد

علی خلیلیان (رجا اصفهانی)

عصمت الله

امروز عالمی ز تجلی منور است

میلاد با سعادت زهرای اطهر است

نور خدا ز فرش تتق می‌کشد به عرش

روشن به روی فاطمه چشم پیمبر است

در وصف او گر ام ابیها شنیده ای

این خود یک از فضایل آن پاک گوهر است

هر مادر آورد پسر، از اوست مفتخر

بالنده مام گیتی از این نیک دختر است

احمد وجود پاک ورا روح خویش خواند

با اینکه خود به مرتبه روح مصور است

تنها نه دختر است رسول خدای را

کز رتبه بر ولی خدا نیز همسر است

در حیرتم چه مدح سرایم به حضرتی

کورا مدیح خوان ز شرف ذات داور است

او هست عصمت الله و چندان شگفت نیست

کز چشم خلق تربت پاکش مستر است

ای آفتاب برج شرف کافتاب چرخ

در آسمان قدر تو از ذره کمتر است

ربط رسالت است و ولایت جناب تو

بل این دو را وجود تو مبنا و مصدر است

هستند گوشوار، دو دلبند تو به عرش

بی شک دل تو عرش خداوند اکبر است

بر آستان تست ز جان ملتجی «صغیر»

عمری است کحل دیده‏‌ی او خاک این در است

صغیر اصفهانی

سر خدا

علت غائی بر کون و مکان دانی کیست؟

سبب خقلت پیدا و نهان دانی کیست؟

جان پنهان شده در جسم جهان دانی کیست؟

نقطه‌ی دائره رفعت و شان دانی کیست؟

فاطمه، مظهر اجلال خدا جل جلال

فاطمه عصمت کل، کنز خفی ازلی

فاطمه عالمه از حق به خفی و به جلی

فاطمه روح نبی همسر و همتای ولی

فاطمه عالیه ای کش نبد ار زوج علی

فرد و بی مثل بُد آنگونه که حی متعال

طایر وهم که از منظر عنقا گذرد

به یکی پر زدن از گنبد خضرا گذرد

کی به کاخ شرف زهره‏‌ی زهرا گذرد

بلکه جبریل اگر خواست بدانجا گذرد

همچو پروانه ازو جمله بسوزد پر و بال

ای تو را آسیه و مریم و هاجر، حوا

از پی کسب شرف خادمه در پرده سرا

در مدیح تو همین بس بود ای سر خدا

کابتدا نام تو فرمود ز اصحاب کسا

چون كه کردند ملائک ز خداوند سؤال

خواندن واجبت ار خود نبود امکانم

یعنی از کفر بود اینکه خدایت خوانم

کافرم گر ز خدا هیچ جدایت دانم

چه توان گفت که در وصف تو من حیرانم

صغیر اصفهانی

جشن همایون

امروز روز جشن همایون برای ماست

مولود با سعادت فرزند مصطفی است

خورشید را جلال و فروغ این قدر نبود

آری به یمن مولد زهرا فرح فزاست

با کاروان فرخ اسلام ره بپوی

آزادگی و عزت و اقبالت ار هواست

جوئی اگر سعادت دنیا و آخرت

شرط نخست پیروی آل مرتضی است

تا مفتخر بدین رسول خدا شویم

ما را هوای فخر و مباهات و اعتلاست

ای ملت رشید مسلمان بهوش باش

خوشبخت ملتی که نکوکار و پارساست

ما پیروان صادق آل محمدیم

در مشکلات لطف خدا کارساز ماست

مائیم مفتخر به عنایات مصطفی

جز ما کدام ملتی این فخر را سزاست

گر ملتجی شویم به آن نور راستین

انوار او به ظلمت ادوار رهنماست

بس عقده‌ها ز رمز نبوت گشوده شد

حبل متین دین محمد گره گشاست

ای پیروان آل علی متحد شوید

در دین ما نفاق و جدل شیوه ای خطاست

از اتفاق مملکت آباد می‌شود

این گفته روشن است که یک دست بی صداست

اغیار برده‌اند بسی سود زین نفاق

راز بقای ما به وفاداری و صفاست

دنیا به کام اهرمن کفر شد دچار

رخسار روزگار از آن روی غم فزاست

تا کارساز ماست خدا در امور ما

روی نیاز مردم ما جانب خداست

دنیای ماست جلوه گر از نور احمدی

بزم جهان ز پرتو اسلام پر ضیاست

جانم فدای جان تو ای دختر رسول

هر کس که داشت صدق به کوی تو جان فداست

من عاجزم به وصف تو ای شاه بانوان

آنجا که در کتاب خدا آن همه ثناست

ای مادر حسین و حسن، همسر علی

فرزند با وفای تو سلطان کربلاست

این گفته‏‌ی خدا و رسول است، رو بخوان

آیات سرمدی که مرا بهترین گواست

ناجی است تا به روز جزا دین پاک ما

تا مصطفی به کشتی توحید ناخداست

ای ایزد کریم گناهان ما مگیر

ما را به لطف تو به همه حال التجاست

در پیشگاه قادر بخشنده بیگمان

زهرا یگانه شافعه‏‌ی ما در آن سراست

تا گوش جان به نغمه‏‌ی توحید داده ایم

آوای شوم بوم فسونکار مرغواست

بشنو حدیث درد ز پاکان روزگار

هر کس که محرمست برین راز آشناست

فریاد زان گروه سبکسار تیره رای

کز شاهراه معرفت و مردمی جداست

همت بلند دار و برآبر فراز راه

راهی که ما رویم سراشیب قهقراست

بیماری روانی دنیای مادی

بهتان و کذب و فتنه و غوغا و افتراست

در کار شرع، ما همه مسئول مردمیم

سستی به کار جامعه مستوجب جزاست

بهبود اجتماع بگویم تو را ز چیست؟

ایمان و رادمردی و دین بهترین دواست

این شیوه‏‌ی فساد که دارند اهل شهر

بهر بشر، به پهنه‏‌ی ایام فتنه زاست

ای آدمی که اشرف مخلوق عالمی

تا چند شیوه‌ی تو فسونسازی و ریاست؟

شد آخر الزمان و دریغا که بانک ما

در گوش مردمان فسونکار نارساست

بشنو کلام نغز بزرگی که گفته است

آئین ایزدی همه جا رمز ارتقاست

هر چیز بر اساس دیانت بنا نشد

بی پایه و اساس تو را ز کاه آن بناست

طوفان سهمناک مفاسد برافکند

بنیان مردمی که گرفتار دردهاست

ای فاطمه سلام الله علیها  تو مظهر تقوا و عصمتی

روی نیاز ما همه جا جانب شماست

دردا که اجتماع بشر در زمان ما

در پنجه‌ی مفاسد جانکاه مبتلاست

ای خلق روزگار بس است این همه فساد

این فتنه‌های شوم بلاخیز نارواست

نسل بشر تباه شود زین همه گناه

اندوه زا و رنج فزا ختم ماجراست

زهرا بر آسمان نبوت چو زهره است

زهرا به پیشگاه خدا خیرة النساست

گلزار خرم است دل شیعه‌ی علی

ای جان فدای آنکه چنین راد و باصفاست

مولود با سعادت زهراست «همتا»

گویی به نای سینه مرا شور نینواست

احمد نیکو همت

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا