ابتدا نام تو فرمود ز اصحاب کساء
فاطمه عصمت کل کنز خفی ازلی
فاطمه عالمه از حق بحقی و به جلی
فاطمه روح نبی همسر و همتای ولی
فاطمه عالیه ای کش نبدار زوج علی
فرد و بی مثل بد آنگونه که حی متعال
ای تو را آسیه و مریم و هاجر حوا
خادمه در پی کسب شرف و شان به سزا
در مدیح تو همین بس بود ای سر خدا
کابتدا نام تو فرمود ز اصحاب کساء
از خداوند ملائک چو نمودند سئوال
با چنین جاه و شرف ای شده مات تو عقول
قصد آزار تو کردند چرا قوم جهول
آن سفارش که بحق تو همی کرد رسول
رفتشان سر بسر از یاد و نمودند قبول
محمدرضا ربانی
دختر پیغمبر عالی مقام
کیست زهرا آئینه ایزدنما
کیست زهرا آئینه ذات خدا
کیست زهرا مظهر کل الجمال
کیست زهرا مظهر کل الجلال
کیست زهرا مظهر کل الکمال
آئینه حسن جمال ذوالجلال
کیست زهرا آئینه ذات و دود
مظهر و مجلای حی لایموت
کیست زهرا عاشق ذات خدا
مظهر اسماء و اوصاف خدا
کیست زهرا دخت احمد مصطفی
مظهر کل الکمال کبریاء
کیست زهرا شوهر او مرتضی
کفو بی مانندش ز جمله ماسوی
گر نبودی خلق حیدر تا ابد
لم تکن للفاطمه کفوا احد
کیست زهرا ام بابایش رسول
مانده در تعبیر آن جمله عقول
کیست زهرا کوثر اعطای رب
کش عطا فرمود این کوثر به اَبْ
کیست زهرا مادر یازده گهر
آن امامان بحق فخر بشر
کیست زهرا پنجم از آل عبا
محور تعریف اصحاب کسا
فاطمه هم عارف است و عابد است
تارک دنیا بُدی چون زاهد است
آنکه بُد مستغرق بحر وصال
غرق بُد اندر شهود آن جمال
آنکه او مستغرق عشق خداست
کی نظر او را به جمله ما سوا است
عصمت او مورد رشک ملک
پا زده بر ما سوی و بر فلک
او ندارد اعتنائی بر فدک
آن فدک از بهر تو کرده محک
بی نیاز از دُنیی و عقباستی
در مقام قرب او ادناستی
راستی او فاطمه زهراستی
ثروت او «علم الاسما»ستی
شافعه در محشر کبراستی
حشمت او عرصهی عقباستی
در قیامت جلوهی او را به بین
جلوهی زهرا به بین در یوم دین
دختر پیغمبر عالیمقام
سایهی تو بر سر ما مستدام
جان (ربانی) ثناگوی تو باد
تا قیامت یا که تا یوم التناد
محمدرضا ربانی
محبت زهرا سلام الله علیها
فردا که هر کسی به شفیعی زند دست
مائیم دست دامن معصومه فاطمه
هر کس به دل محبت زهرای مطهر است
اندر پناه فاطمه در روز محشر است
زهرا شفیعه است و شفاعت کند ز ما
علم الیقین مراست بلکه شهودی بماجرا
یا رب بحق فاطمه آن کوثر رسول
بنما شفاعت حضرت زهرا مرا شمول
تا سایهی عنایت زهرا است بر سرم
کی بیم و ترس مراست ز صحرای محشرم
(ربانی) از ازل ز محبان فاطمه
در محشرش بشفاعت زهرا است خاتمه
محمدرضا ربانی
عقد زهرا سلام الله علیها
این شنیدستم که روزی خواجه والاتبار
احمد مختار یکتا گوهر درج فخار
بود مشغول عبادت در سرای خویشتن
با دلی خالی ز حب عالم بی اعتبار
ناگهان جبرئیل از دربار دادار جلیل
گشت نازل پیش آن مهر سپهر اقتدار
گفت یا احمد تو را بادا بشارت کز کرم
مالک دنیا و عقبی حضرت پروردگار
عقد زهرا و ولی را بست در عرش مجید
پیش از آن کان امر اندر فرش یابد اشتهار
گفت من تزویج بنمودم کنیز خویش را
با گرامی بنده خود قاسم فردوس و نار
در زمین اکنون تو هم ای آسمان مکرمت
مجلسی آور فراهم خوشتر از دار القرار
نور را با نور کن تزویج با صد اهتمام
تا که گردد معنی نور علی نور آشکار
این بشارت را نبی چون از بشیر حق شنید
روی او بشکفت چون گل از نسیم نوبهار
ابن عم خود علی را خواند پیش خویش
ز آنکه در هر کار بودش مستشیر و مستشار
مجلسی آراست مانند بهشت جاودان
ونداران مجلس که خالی بود از عیب و عوار
ابنیاء بنشسته از هر سو ردیف اندر ردیف
اولیا استاده از هر سو قطار اندر قطار
آدم و حوا ز عشرت چون غلام و چون کنیز
حیدر و صدیقه را گشته ز جان خدمتگزار
موسی از یکسو بکف بگرفته ابریق بلور
عیسی از یکسو بکف بگرفته طشت زرنگار
یک طرف یعقوب با صد شوق میپاشید آب
یک طرف ایوب با صد شوق میافروخت نار
نوح و ابراهیم و داود و سلیمان و شعیب
لوط و اسماعیل و هود و صالح پرهیزکار
هر یکی در پیش روی حضرت خیر البشر
از پی اظهار خدمت کرده شغلی اختیار
در فلکها اختران از شور آن فرخنده سور
با سرور و عیش شادی گشته از هر سو بکار
در چنین مجلس که وصفش را شنیدی مصطفی
از پی صرف طعام و آبهای خوشگوار
خطبهی غرا بخواند و بست با صد خرمی
عقد مهر و ماه را چون حکم یزدان استوار
ز آن سپس بنمود آن شاهنشه کون و مکان
حضرت صدیقه را بر ناقه شبها سوار
ز آن همایون ناقهی فرخنده پی با صد سرور
داشت سلمان از پی فخریه بر دوشش مهار
بود جبریلش بصد عزت روان اندر یمین
بود میکالش بصد شوکت روان اندر یسار
با دل خرم عقیل و حمزه و جعفر ز پی
تیغها بگرفته بر کف با هزاران اقتدار
دختران پاک عبدالمطلب خرد و بزرگ
تهنیت گویان بدند اندر قفایش رهسپار
عترت عبدالمناف از وجد آن خرم زفاف
با زنان مصطفی بودند شاد و شادخوار
حور و غلمان و ملک از هر طرف با صد شعف
گرد او صف بسته بودندی هزار اندر هزار
با چنین عزت بیاوردند آن صدیقه را
تا در دولت سرای والد هشت و چهار
دست زهرا را نبی بگرفت و در دست علی
داد و آنکه دادشان در حجله شادی قرار
شاد شد خورشید گردون نبوت را روان
زهره زهرا چو آمد مشتری را در کنار
اختر طوسی
اختر برج معرفت
به برج معرفت گردون درخشان اختری دارد
به جیب خود سپهر عشق تابان گوهری دارد
به باغ وحی و بستان نبوت گلبنی باشد
که آن گلبن هزاران باغ گل در هر پری دارد
به بستان ولایت تازه سرو قامتی یابی
که آن قامت چو غوغای قیامت محشری دارد
به چشم از کحل ادراک حقایق سرمه بینش
بگوش از گوشوار علم و ایمان گوهری دارد
فلک ز آن حلقه گیسوی مشکین چنبری گیرد
ملک ز آن نرگس شهلای رضوان ساغری دارد
از آن مشکین گیسو لیلة القدر آیتی باشد
وز آن خندان لب لعل آب حیوان مظهری دارد
زمین هر محفل از اشراق رویش شاهدی بیند
فلک هر جانب از انوار حسنش اختری دارد
جحیم از قهر او بر دشمنانش شعله افروزد
بهشت از لطف او بر دوستانش کوثری دارد
وقارش بر قد و بالای عصمت زیوری بندد
شکوهش بر سر از سلطان عزت افسری دارد
به بر از اطلس زیبای جنت حله دیبا
به سر از فاق لولاک نبوت معجری دارد
در آفاق حقیقت اخترش را بهترین طالع
که چون شاه ولایت شام وصلش همسری دارد
سزد گر آفتاب و مه ز مهرش رخ بیفروزد
که در جیب فلک رفعت شبیر و شبری دارد
امیر دین از آن برج ولای آسمان رفعت
به از مه یازده تابنده مهر انوری دارد
حسن خلق و حسین افسر علی قدر و محمد فر
که او چون شاه صادق ماه مذهب جعفری دارد
دگر موسی کاظم پس علی فرزند دلبندش
که در ملک رضا آن والی حق کشوری دارد
دگر سلطان تقوی خسرو یکتا تقی دیگر
نقی پاک جان آن کو حسن فر عسکری دارد
دگر غوث زمان قطب جهان آن معنی قرآن
امام انس و جان قائم ولی داوری دارد
بلی دخت پیغمبر طهر اطهر شافع محشر
به طالع یازده رخشنده ماه و اختری دارد
ز غوغای قیامت کی هراسد شیعه پاکش
که چونان عصمت کبری شفیع محشری دارد
عجب نبود «الهی» را گر ایمن باشد از دوزخ
که از مهرش دلی روشن چو مهر خاوری دارد
آیت الله حکیم میرزا مهدی الهی قمشهای
اسوه بانوان
اسوه نسوان به عالم فاطمه
آن بمحضر دادرس بر ما همه
آن مهین دخت بنی فخر بشر
همسر حیدر ولی دادگر
جوهر جان رسول موتمن
در حقیقت کاشف سر و علن
عقل کل را ثانی آمد در جهان
سر این مطلب اگر خواهی بدان
در حدیث آمد که خلاق مجید
پیش از آدم نور وی را آفرید
چون خدیجه همسر ختم رسل
از دل و جان دستیار عقل کل
هر چه بودش در جهان مال و منال
داد در راه خدای ذوالجلال
در عوض دادش خداوند قدیر
رمز کوثر معنی خیر کثیر
دختری دادش که از قدر و جلال
باشد او مرات ذات ذوالجلال
آنکه آمد نامش از حق فاطمه
فاطمه آن عرش حق را قائمه
فاطمه بر یازده گوهر صدف
همسر والای سلطان نجف
فاطمه نام و بتول او را لقب
آفرینش را وجود وی سبب
فاطمه آن مظهر پروردگار
فاطمه کفو ولی کردگار
رو بخوان (ام ابیها) در خطاب
وصفش از قول رسول مستطاب
سینهاش گنجینه اسرار حق
در جهان گفتار او گفتار حق
صفا تویسرکانی
فیض نخست
ناطقه مرا مگر روح قدس مدد کند
تا که ثنای حضرت سیده نساء کند
وهم باوج قدس ناموس اله کی رسد
فهم که معت بانوی خلوت کبریا کند
فیض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه
چشم دل ار نظاره در مبدء و منتهی کند
صورت شاهد ازل معنی حسن لم یزل
وهم چگونه وصفت آئینه حق نما کند
مطلع نور ایزدی مبدء فیض سرمدی
جلوه او حکایت از خاتم انبیاء کند
بسمله صحیفه فضل و کمال معرفت
بلکه گهی تجلی از نقطه تحت (با) کند
دائره وجود را نقطه ملتقی بود
بلکه سزد که دعوی لو کشف الغطا کند
عین معارف و حکم بحر مکارم و کرم
گاه سخا محیط را قطره بی بها کند
لیله قدر اولیاء نور نهار اصفیاء
صبح جمال او طلوع از افق علا کند
بضعه سید بشر ام ائمه غرر
کیست جز او که همسری با شه لافتی کند
و حی نبوتش نسب جود و سخاوتش حسب
قصه ای از سخاوتش سوره «هل اتی» کند
دامن کبریای او دسترس خیال نی
پایه قدر او بسی پایه بزیر پا کند
لوح قدر بدست او کلک قضا به شست او
تا که مشیت الهیه چه اقتضا کند
عصمت او حجاب او عفت او نقاب او
سر قدم حدیث ازان ستر و از آن حیا کند
نفحه قدس بوی او جذبه انس خوی او
منطق او خبر ز «ما ینطق عن هوی» کند
قبله خلق روی او کعبه عشق کوی او
چشم امید سوی او تا به که اعتنا کند
«مفتقرا» متاب رو از در او به هیچ سوز
آنکه مس وجود را فضه او طلا کند
آیت الله حاج شیخ محمد حسین اصفهانی (کمپانی)