زیباترین
در عرصه دو گیتی از آشکار و پنهان
زیباترین بدیعی کآمد ز فیض سبحان
زیباترین اشیاء فرخترین اعیان
از هر چه هست پیدا وز هر چه هست پنهان
از مرغها هَزار است وز فصلها بهار است
از عضوهاست دیده وز عِرقهاست شریان
از طیبهاست عنبر وز زیبهاست افسر
وز نهرهاست کوثر وز نوعهاست انسان
از سنگها دل دوست وز عیشها غم اوست
وز تیغهاست ابر و وز دشنههاست مژگان
وز عقلهاست اوّل وز نفسهاست قدسی
وز نغمههاست قرآن وز خُلقهاست احسان
از پیکهاست جبریل وز مژدههاست بعثت
از اصلهاست توحید وز فضلهاست ایمان
از شهرها مدینه وز انبیا محمد
وز شاخههاست طوبی وز باغهاست رضوان
از اولیاست حیدر مثلش نزاد مادر
باشد کلام ناطق یا روح و جان قرآن
از بانوان علم زهراست برگزیده
زان سیدهی نسأ است اندر جهان امکان
او منبع فضائل او مجمع محاسن
او مخزن فیوضات مَجلای ذات یزدان
او مادر ائمّه او کوثر محمد
اعطائی اِلهی آمد به نصّ قرآن
«ربانی» ار شفیعت زهرا بُوَد به محشر
این از عنایت اوست با جملهی محبّان
محمدرضا ربانی
گنجینه عرفان
انسیهی حورا سبب اصل اقامت
اصلی که ببالید بدو نخل امامت
نخلی که ز تولید قدش زاد قیامت
گنجینه عرفان گهر بحر کرامت
در باغ نبی طُوبی افراخته قامت
در ساحت بستانِ ولی، سرو لب جو
محمدرضا ربانی
صدف یازده لؤلؤ
ای گوهر یکدانه بریز از خم لاهوت
در ساغر بلور صفا سوده یاقوت
مرغ ملکوتی است زجاجی که دهد قوت
قوت جبروتی است که در خطه ناسوت
نوشم می مدح گهر نه یم فرتوت
صدیقه کبری صدف یازده لؤلؤ
مرآت خدا عالمه نکته توحید
کش خیمه عصمت زده بر عرصه تجرید
آن جلوه که بالذات برون است ز تحدید
مولود محمد که بدان نادره تابید
ذات احدی کرده پدید این سه موالید
زین چار زن حامل و آن هفت تن شو
بالای مکان فوق زمان ذات ممجد
کز نقص زمانی و مکانی است مجرد
فرزند نبی جفت ولی طاق موید
طاق حرم عصمت او قصر مشید
آن شافعه کان رائحه کز خلد مخلد
جویند و نیابند بجز خاک دَرِ او
سر سند کل اثر، صادر اول
نُه عقل در یک اثر پاک معطل
نفس فلک پیر در این مرحله مختل
برتر بودش پایه ز موهوم و مخیل
بالاتر از این چاره خشیجان بهی بل
صد مرحله والاتر از این گنبد نه تو
هرگز نشنیدیم خدا را بودی ام
ای ام الوهییه وی در تو خرد گم
باز آی که ما مردم افروخته انجم
بر دیده نشانیمت بر دیدهی مردم
دل بی تو به جان آمد بنمای تبسم
تا بشکفد از خاک گل و خندد خیر
اوصاف خدا در تو هویداست کما هی
علم تو محیط است به معلوم الهی
ذاتت متناهی صفتت نامتناهی
سر تا قدمت آئینه طلعت شاهی
خورشید گهی تافت به مه گاه به ماهی
با گرد سمند تو نیاراست تکاپو
خورشید چو رویت به سما و به سمک نیست
چون روی تو پیداست که خورشید فلک نیست
از عشق تو در سینه عشاق تو شک نیست
شور لب شیرین تو در کان نمک نیست
ای زاده انسان که به خوبیت ملک نیست
از عشق تو بر پاست به کونین هیاهو
من با تو به توحید دلی یکدله دارم
از عشق تو بر گردن جان سلسله دارم
من قطره که از بحر فزون حوصله دارم
از بهر عنایات تو چشم صله دارم
من عشق تو را پیشرو قافله دارم
تا بار گشایم به فنای حرم هو
ای پای تو پهلو زده خورشید سما را
بر فرق من خسته بسایان کف پا را
ای دست خدا دست صفا گیر خدا را
از دیده بیننده مینداز «صفا» را
ای آنکه بود از مدد دست تو ما را
آرام تن و قوت دل و قوت بازو
ای ذات خدا را رخ نیکوی تو مرآت
فانی به تو فعل و اثر و وصف در آن ذات
نفی من درویش بود پیش تو اثبات
بر درگه حق ای تو شهنشاه خرابات
حاجات مرا ای تو بر آرندهی حاجات
بسرای که از درد بُود حشمت دارو
در هر صفتی اعظم اسماء الهی
اندر فلک قدرت نبود چو تو ماهی
عالم همگی بنده شرمنده، تو شاهی
محتاج تو ایم از در الطاف نگاهی
نه غیر تو حصنی و ملاذی و پناهی
یا فاطمة الزهرا انا بک نشکو
حکیم صفای اصفهانی
گوهر درج رسالت
صدیقه کبری گهر درج رسالت
ام النجبا واسطه العقد جلالت
بر چرخ الوهیت خورشید عدالت
اسم الله اعظم شرر دیو ضلالت
یک مظهر لاهوتی در یازده حالت
یک حجت یزدانی با یازده برهان
نورش ازلی بود ز انوار الهی
در جلوه گری بود به آثار الهی
گردید عیان از رخش اسرار الهی
دو دیده او دیده بیدار الهی
در باغ هدی شاخه پربار الهی
شاخی که بیاراید از او میوه عرفان
ای مظهر حق آینه با یازده مظهر
ای پیکر نورانی وی روح مظهر
ای دختر پیغمبر وی همسر حیدر
ای چهره زیبای تو آرایش محشر
ای فاطمه ای آئینه حضرت داور
ای هیکل توحید و ای آیت سبحان
محمدرضا ربانی
سّر ناموس رسول
ای مهین بانوی بیت الحرم غیب قدم
سّر ناموس رسول مدنی خاتم
ای تو خاتون همه کشور ملک و ملکوت
وی تو بانوی همه ملک عرب تا به عجم
نه به پشت قدم این نقش و نه در بطن حدوث
پس از این نقش مجرد فلقد جف قلم
مطلع شمس جمال و افق ماه جلال
مشرق سر وجود و ملک خلق شیم
چادر عفتت از بافته نور خدا
پرده عصمتت از اقمشه شهر قدم
بطن در بطن همه لامعه نور خدا
صلب در صلب همه بارقه علم و کرم
جلوه در جلوه همه مظهر انوار خدا
پرده در پرده همه سر جلال اعظم
مام در مام همه صاحب جاه و حشمت
باب در باب همه قبله حاجات امم
دوده در دوده همه مظهر انوار خدا
پشت در پشت همه معدن الطاف و نعم
پدران تو همه یکه سواران وجود
مادران تو همه صاحب اعزاز و حشم
پسران تو بزرگان همه کون و مکان
ابن در ابن همه شمس ضحی بدر ظلم
معنی سوره قدری و ظهور طه
بضعه حضرت یاسین و به قرآن توام
این چنین نسخه دگر نسخه نویس ایجاد
نه رقم کرد و نخواهد پس از این کرد رقم
روحت از روح رسول و تنت از جوهر قدس
در سراپای تو پا و سرا حمد مدغم
همسرت حیدر و زان فخر کنی بر حوا
پدرت احمد و زان فخر کنی بر آدم
خجل از سبحه و سجاده زهدت یحیی
بنده قدس تو عیسی و کنیزت مریم
ای که بر خاک درت ملک و ملک سجده کنان
پی تعظیم درت پشت کند گردون خم
بندگان تو ز آسیب قیامت آزاد
دوستی تو جراحات گنه را مرهم
(راه باز است ز کوی تو به سرچشمه فیض
چون توئی کوثر و هم منبع فیض عالم)
شمئه فضل تو را ناطقه ام باشد لال
پارهی فضل تو را نطق مجرد ابکم
چشم تا چشم خدا بین نشود می نشود
با تو ای محرم اسرار الهی محرم
چون تو دیدی که جهان لایق ماوای تو نیست
کردی عجل بوفاتی طلب از باب کرم
گرچه من تجربه کردم که حقیقت دانان
همه در نقمت و در رنج و عذابند و الم
بر خلاف عادت این تجربه (رضوان) میخواه
تا که صدیقه نجاتت دهد از دست نقم
قطره ای ریز ز ابر کرمت بر «رضوان»
پیش یک قطره ز جود و کرمت عمان نم
میرزا محمود قمی (رضوان)
كوثر
مژده دادش ذات یکتای ودود
کای تو ما را مقصد از کل وجود
لطف ما داده به تو خیر کثیر
آن عطای کوثر است ای بی نظیر
کوثر اعطائی ما ای حبیب
خیر بیرون از شمار است و حسیب
چیست کوثر آن وجود فاطمه
نسل تو جاوید و ثابت دائمه
ما تو را دادیم که کوثر ای رسول
دخت تو صدیقه زهرای بتول
منبع خیر کثیر این کوثر است
که بقای نسل تو زین گوهر است
دولت تو تا ابد پاینده است
دشمنت را قهر من کوبنده است
ای نبی خاتم عالی مقام
تا قیامت دین تو دارد قوام
کوری چشم حسودان تا ابد
حافظ دین تو الله الصمد
(باز باش ای باب رحمت تا ابد
بارگاه ما له کفوا احد)
دولت ذریهات جاوید باد
تو بدن اعطاء کوثر باش شاد
این شرافت در نظامین وجود
خاص تو کرده خداوند ودود
شکر ایزد را که بنمودت عطا
دولت جاوید اندر دو سرا
کوثر اعطائی این خیر کثیر
بر تو لازم شکر آن ای بی نظیر
شکر این کوثر فصل و انحر است
دشمنت خود بی اثر او ابتر است
جان (ربانی) ثناگو تا ابد
بر محمد مظهر ذات صمد
سایه قرآن و عترت مستدام
بر سر ما دائما در دو نظام
محمدرضا ربانی
فیض رحمان
آنچه اول شد پدید از جیب غیب
بود نور پاک او بی هیچ ریب
بعد از آن نور مطلق زد علم
گشت عرش و کرسی و لوح و قلم
یک علم از نور پاکش عالم است
یک علم ذریت است و آدم است
همچو شبنم آمدند از بحر جود
آفرینش از طفیلش در وجود
جمله عالم از شعاع ذات اوست
نسل او باشند و ذریات اوست
جمله از فیض عطای کوثر است
فیض رحمان و عطای داور است
آفرین بر لطف خلاق مبین
کرده این اعطا به ختم المرسلین
جان (ربانی) ثناگو تا ابد
بر محمد مظهر ذات صمد
جان بقربان گرامی دخترش
فاطمه زهرا و دخت اطهرش
کز عنایات خدای اکبرش
خاص احمد کرده او این کوثرش
دست ما دامان صاحب کوثرش
کاو بود شافع به روز محشرش
سایه پیغمبر عالی مقام
بر سر ما در دو عالم مستدام
محمدرضا ربانی