بخشندگی و بلندنظری زهرا (س)
سخاوت و بلندنظری از ویژگیهای بارز او بود.
او در انفاق و بخشش و رسیدگی به محرومان بسان آسمان بلند بود که دانههای بی شمار و زلال باران حیات بخش از آن بر زمین میبارد.
بسان آبشار همیشه ریزان بود که شفاف و زلال، طراوت و شادابی میبخشید. او هم در ارزشهای علمی و معنوی و فکری و فرهنگی آبشار انفاق و بخشش بود و هم در ارزشهای مادی به محرومان؛ برای نمونه:
– شب عروسی آن حوریه بهشتی بود که به دستور پدر گرانمایهاش، پیراهن تازهای برایش دوختند و آن را برای رفتن به خانه علی علیهالسلام بر اندامش پوشاندند. هرکس در پی کاری بود که بینوایی با جامه دریده و کهنه و پر وصله به در خانه پیامبر آمد و جامهای وصلهدار برای پوشاندن بدن و حفظ تن از سرما و گرما خواست.
فاطمه علیهاالسلام جامه عروسی را بر تن داشت؛ به همین جهت جامه دیگرش را آورد تا در راه خدا ببخشد و برهنهای را بپوشاند، اما در همان هنگام به یاد این آیه شریفه افتاد که:
“لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون” (1)
آیه قرآن را زمزمه کرد و در همان حال، پیراهن شب عروسی خویش را از تن درآورد و دور از چشم همگان در پارچهای بست و به بینوای برهنه داد و خود، بار دیگر همان لباس پیش از عروسی را پوشید.
“فرشته وحی فرود آمد که: هان ای پیامبر خدا! پروردگارت درودت میفرستد و به من فرمان داده است که بر دخت گرانقدرت فاطمه این گل سرسبد هستی و افتخار زنان گیتی، سلام و درود او را ابلاغ کنم و آنگاه این جامه بی نظیر را که از دیبای سبز بهشت است، به پاس انفاق خالصانه و سخاوت و بلندنظریاش در راه حق، به او تقدیم دارم.” “فنزل جبرئیل قال: یا محمد ان الله یقرئک السلام و امرنی ان اسلم علی فاطمة و قد ارسل لها معی هدیة من ثیاب الجنة…” (2) .
– از دیگر جلوههای سخاوت و بلندنظری بانوی بانوان را میتوان در داستان گردنبند مخصوص او نگریست که آن را سخاوتمندانه در راه خدا انفاق میکند.
در روایت است که پیامبر گرامی در مسجد نشسته بود و گروهی از یاران در کنار او، که سالخوردهای بینوا سر رسید و گفت: ای پیامبر خدا! گرسنهام؛ مرا سیر کنید. برهنهام و بی لباس؛ مرا بپوشانید. فقیری در راه ماندهام، توشه و هزینه سفرم مرحمت کنید.
پیامبر مهر بر او نظر افکند، دید مرد سالخورده در شدت فقر و ضعف و ناتوانی است، اما آن حضرت در شرایطی است که پس اندازی برای کمک به آن مرد ندارد. به همین جهت فرمود: هان ای سالخورده بینوا! امروز قدرت کمک ندارم، اما از آن جایی که راهنمای به کار نیک همچون انجام دهنده آن است، اینک تو را به خانه دخترم فاطمه رهنمون میگردم، امید که او بتواند به تو کمک کند و تو را از فقر و پریشانی رهایی بخشد.
و آن گاه به خانه ریحانهاش اشاره کرد و فرمود: برو آن جا، به خانه فاطمه. او بانویی است که خدا و پیامبرش را دوست میدارد و خدا و پیامبرش نیز او را؛ او همواره در پی خشنودی خداست و رضای او را بر خواسته خویش مقدم میدارد، و به بلال دستور داد تا او را به خانه دخت گرانمایهاش که به دیوار مسجد چسبیده بود راهنمایی کند.
آن مرد به خانه دختر پیامبر رسید. در زد و با صدایی رسا گفت:
سلام بر شما، ای خاندان رسالت! و ای ساکنان فرودگاه فرشته وحی! و ای کسانی که قرآن در خانه شما فرود آمد!
دختر پیامبر پاسخ او را داد و از پشت در پرسید: شما که هستید؟
گفت: بانوی گرانمایه! سالار زنان! بینوایی گرسنه و گرفتارم؛ نزد پدر گرانقدرت سالار انسانیت رفتم و از او کمک خواستم؛ او خانه شما را نشان داد. مرا یاری کنید. خدا یارتان باد و پاداش نیکویتان ارزانی دارد.
آن روز، سومین روزی بود که در خانه امیرمؤمنان و فاطمه علیهماالسلام غذا یا مواد خوراکی یافت نمیشد، به همین جهت دخت گرانمایه پیامبر پوستی را که دو کودک عزیزش حسن و حسین بر روی آن میخوابیدند و فرش خانه بود برداشت و به سالخورده بینوا داد تا آن را بفروشد و نیازهای خویش را با بهای آن تأمین کند؛ اما مرد فقیر نپذیرفت و گفت: فاطمه جان! من گرسنهام و بدون لباس و فاقد زاد و توشه؛ از این پوست کاری ساخته نیست که با بهای آن بتوانم اینها را تأمین کنم.
این جا بود که قلب بشردوست و یکتاپرست فاطمه به یاد آیه شریفهای از قرآن افتاد که:
“لن تنالوا البر حتی تنفقوا مما تحبون” ؛ هرگز به نیکی و نیکوکاری نخواهید رسید، تا از آنچه دوست میدارید، در راه خدا انفاق کنید.
و درست همین جا بود که دست برد و گردنبند ارزشمندی را که از عروسی خویش داشت و یادگار دختر عموی گرانقدرش حمزه آن قهرمان بزرگ اسلام بود، آن را از گردن خویش درآورد و فرمود:
“خذه و بعه فعسی الله ان یعوضک به ما هو خیر منه”؛ هان ای بنده خدا! این گردنبند را بگیر و بفروش؛ امید که خداوند گره از کارت بگشاید و مشکل اقتصادی و مالیات را حل کند و بهتر از آن به تو عنایت فرماید.
سالخورده بینوا سپاسگزاری کرد و پس از دریافت گردنبند و دعای بسیار به فاطمه و فرزندانش، درب خانه علی علیهالسلام را ترک کرد و به سوی مسجد پیامبر حرکت نمود، اما همان جا گردنبند را در معرض فروش نهاد و به پیامبر گرامی جریان عطای بزرگ دخترش را گزارش کرد.
عمار پرسید که گردن بند را چند میفروشد؟
مرد سالخورده گفت: به غذایی که مرا سیر کند و به لباسی که مرا از سرما و گرما بپوشاند و به هزینه سفری که مرا تا شهر و دیارم برساند.
عمار بی درنگ دوید و حدود بیست دینار پس انداز زندگی خویش را به همراه جامهای نیکو و زاد و توشهای که سالخورده بینوا را به شهر و دیارش برساند، فراهم آورد و به فروشنده تقدیم داشت تا گردنبند را خریداری کند.
فروشنده با اظهار شگفتی از سخاوت و بلندنظری عمار، گردنبند را به او واگذار کرد، و عمار آن را عطرآگین ساخت و به صورت جالبی به همراه یک برد یمانی بسته بندی نمود و به دست غلام خویش، “سهم” داد و گفت: خودت و بسته و گردنبند، همه را به پیامبر گرامی تقدیم میدارم.
پیش از رسیدن هدیه عمار به پیامبر، مرد بینوا به حضور آن حضرت شرفیاب شد و ضمن سپاس خدا، از پیامبر به خاطر راهنماییاش به خانه فاطمه تشکر کرد. پیامبر پرسید: آیا به خواسته ات دست یافتی؟
پاسخ داد: آری به لطف خدا هم سیر شدم و هم به لباس خوبی رسیدم و هم زاد و توشه برای حرکت به سوی شهر و دیارم فراهم آمد.
پیامبر فرمود: پس فاطمه علیهاالسلام را دعا کن.
مرد سالخورده دست به سوی آسمان برداشت و گفت: بار خدایا! ای آفریدگار و ای روزی دهنده ما! به فاطمه علیهاالسلام دخت گرانمایه پیامبرت پاداشی ارزانی دار که نه چشمها آن را دیده باشند و نه گوشها شنیده باشند.
هنوز گفتگوی آن مرد با پیامبر به پایان نرسیده بود که هدیه عمار به محضر پیامبر رسید و غلام او “سهم” جریان را باز گفت. پیامبر پذیرفت و همه را به سوی خانه فاطمه فرستاد. غلام در حالی که بسته گردنبند را روی دست داشت در خانه علی علیهالسلام را زد و دخت گرانمایه پیامبر را از جریان آگاه ساخت. بانوی بانوان پس از سپاس آفریدگارش، گردنبند را برگرفت و برد یمانی را به “سهم” بخشید و او را نیز در دم، در راه خدا آزاد ساخت.
“سهم” که انسان باایمان و مؤدبی بود، شگفت زده خندید.
فاطمه علیهاالسلام علت خنده و شگفت زدگی او را پرسید.
پاسخ داد: راستی که من انفاقی به برکت انفاق شما ندیدهام و بلندنظری و سخاوتی بسان آنچه از شما دیدم، به گوش هم نشنیدهام، و از آن عجیب تر برکت گردنبند شماست.
پرسیدند: چرا؟ و چگونه؟
گفت: عظمت این گردنبند را بنگرید! بینوایی را به نوا میرساند، برهنهای را میپوشاند، گرسنهای را سیر مینماید، در راه ماندهای را زاد و توشه سفر ارزانی میدارد، بردهای را آزاد میکند، دل پیامبر را شادمان میسازد، و آنگاه پس از همه اینها، باز هم سرانجام به دست انفاقگر و سخاوتمند صاحبش باز میگردد.
ای درود خدا بر دست انفاقگر و بخشاینده و پراخلاصت، فاطمه جان! (3) .
“فقالت: ما یضحکک یا غلام؟ فقال: اضحکنی عظم برکة هذا العقد، اشبع جائعا، و کسی عریانا، و اغنی فقیرا، و اعتق عبدا، و رجع الی ربه.”
– جلوهای از بلندنظری و سخاوت و گذشت او را میتوان در ضمن وصیت نامهاش نگریست و با همه وجود بر آن عظمت روح و کرامت روان و بلندی نظر درود فرستاد. از جمله سفارش های او به امیرمؤمنان که در شمار وصیتهای بانوی بانوان آمده، این است:
“بسم الله الرحمن الرحیم، هذا ما اوصت به فاطمة، بنت محمد صلی الله علیه و آله رسول الله، بحوائطها السبعة… الی علی بن ابی طالب، فان مضی فالی الحسن فان مضی فالی الحسین فان مضی فالی الاکبر من ولدی…”؛ این وصیت نامهای است که فاطمه، دخت گرانمایه پیامبر، در مورد بوستانهای هفتگانه خویش مینماید و آنگاه محصول و فراورده آنها را وقف کارهای شایسته و انسان دوستانه و خداپسندانه میکند و مقرر میدارد که زیر نظر امیرمؤمنان و پس از او، دیگر فرزندان معصوم و پاکش مصرف شود. آنگاه پس از خدا، مقداد و زبیر و امیرمؤمنان را- که نویسنده وصیتنامه نیز هست- به گواهی میگیرد.
– و شاید جالبترین نمونه بخشندگی و سخاوت را میتوان در اینجا نگریست که آن اسوه کرامت و گذشت، از اموال شخصی خویش به هر کدام از همسران پیامبر پانصد درهم انفاق و هدیه مقرر میسازد و همین مقدار به برخی از بانوان بنی هاشم.
با این یادآوری که برخی از همین زنان بسان “عایشه” و “حفصه” دل پرمهر و قلب نورانی او را آزردند و برخی تا آنجا با او به حسادت و کینه توزی و دشمنی برخاستند که بر ضد او و در راه پایمال ساختن حق او گواهی دروغ دادند تا “فدک” مصادره شود؛ اما بانوی بانوان به همانها نیز نیکی و محبت کرد و بدی را با مهر و احسان پاسخ داد.
“و اوصت لازواج النبی لکل واحدة منهن اثنتا عشرة اوقیة و لنساء بنی هاشم مثل ذلک.” (4) .
و برخی او را در اوج بیداد دستگاه حق ستیز خلافت، تنها گذاشتند و حتی برای دلداری و تسلی خاطر او نیز نرفتند.
نکوهش بخل و ستایش سخاوت
حضرت امام حسین علیهالسلام از مادر بزرگوار حضرت زهراء علیهاالسلام روایت کند که آن حضرت از قول حضرت رسول صلی الله علیه و آله نقل کرد که به من فرمود: از بخل برحذر باش، زیرا آن ننگی است که در انسان بزرگوار و کریم وجود ندارد، از بخل برحذر باش که بخل درختی است در آتش که شاخههایش در دنیا است، هر کس به شاخههایش بیاویزد او را داخل آتش میکند، بر تو باد که سخاوت داشته باشی زیرا سخاوت درختی از درختان بهشت است و شاخههایش به زمین سرازیر گشته، هر کس شاخهای از آن را بگیرد همان شاخه او را به بهشت فرامیکشاند. (5) .
از خود گذشتگی و ایثار فاطمه
عرب تازه مسلمانی در مسجد مدینه از مردم کمک خواست، پیامبر صلی الله علیه وآله به اصحاب خود نگریست، سلمان فارسی برخاست تا نیاز آن مرد را برطرف سازد، هر جا رفت با دست خالی برگشت. با ناامیدی به طرف مسجد میآمد که چشمش به منزل حضرت زهرا علیهاالسلام افتاد، با خود گفت: فاطمه سر چشمه نیکوکاری است، لذا درب خانه را کوبید و داستان مرد عرب را شرح داد. حضرت زهراء علیهاالسلام فرمود: ای سلمان! سوگند به خداوندی که حضرت محمد صلی الله علیه وآله را به پیامبری برگزید، سه روز است که غذا نخوردهایم و فرزندانم حسن و حسین علیهماالسلام از شدت گرسنگی بی قراری میکردند و خسته و مانده به خواب رفتهاند. اما من، نیکی و نیکوکاری را که در خانه مرا کوبیده است، رد نمیکنم آنگاه پیراهن خود را به سلمان داد تا در مغازه شمعون یهودی گرو گذاشته، مقداری خرما و جو قرض بگیرد. سلمان فارسی میگوید: پس از دریافت جو و خرما به طرف منزل حضرت فاطمه علیهاالسلام آمدم و گفتم: دختر رسول خدا صلی الله علیه وآله! مقداری از این غذاها را برای فرزندان گرسنهات بردار. پاسخ داد. ای سلمان! این کار را فقط برای خدای بزرگ انجام دادیم و هرگز از آن چیزی بر نمیداریم. (6) .
به نوشته تاریخ، درآمد سالانه مزارع آن حضرت بیست و چهار هزار دینار میشد. (7) اما استفاده شخصی آن حضرت از این همه امکانات خیلی ناچیز بود و همه را ایثار نموده و آیه نهم سوره حشر را که در مورد اهل بیت پیامبر نازل شده و سخن از ایثارگری آنان به میان آورده، رقم میزند. (8) .
فاطمه علیهاالسلام در تمام دوران زندگی خویش از ولادت تا وفات در سختی بود و آنی از یاد دیگران غفلت نکرد و امیرالمؤمنین علی علیهالسلام را در یاری به مستمندان تشویق نمود و ایثار مادرش خدیجه را که دارایی خود را در راه اسلام و مسلمین از دست داد تداعی کرد و صفحات تاریخ را با فداکاری و سوز و دستگیری خود از مردم بی نوا مفتخر ساخت.
سلمان میگوید: فاطمه علیهاالسلام را دیدم به دستاس مشغول است، در حین کار دستش خونین شده و فرزندش امام حسین علیهالسلام در گوشهای افتاده و رنگ رخسارش از گرسنگی به زردی میگرایید. به آن بانوی گرامی گفتم: چرا از خادمه (فضه) کمک نمیگیری؟ فرمود: دیروز او کار کرده و امروز روز استراحتش میباشد.
شبیه این جریان در دیدار پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله از دخترش فاطمه علیهاالسلام اتفاق افتاد و همان سؤال و جواب تکرار شد، رسول گرامی اسلام از ایثارگری فاطمه علیهاالسلام متأثر گردید و چشمانش پر از اشک شد و فرمود: خدا آگاه است که رسالت و خلافتش را در کجا و در چه کسانی قرار دهد. (9).
جلوهای از ایثار در خانه فاطمه
کمبود غذایی، بسیاری را درمانده کرده بود شخصی به محضر پیامبر صلی اللَّه علیه و آله آمد و گفت: “بسیار گرسنهام، و دستم به جایی نمیرسد مرا سیر کنید”.
پیامبر صلی اللَّه علیه و آله شخصی را به حجرههای همسرانش فرستاد، تا غذایی بیابد و بیاورد، او رفت و با دست خالی بازگشت، زیرا غذایی نیافت، شب فرارسید، حضرت علی علیهالسلام آن فقیر گرسنه را به خانه خود برد، در خانه جز مقدار اندکی غذا برای کودکان خود غذایی نبود، ماجرا را به فاطمه زهرا علیهاالسلام گفت، بنابراین شد که طبق سفارش حضرت علی علیهالسلام چراغ خانه را خاموش کنند و همان مقدار اندک غذا را نزد مهمان فقیر بگذارند، و خود در تاریکی در کنار سفره، دهان خود را تکان دهند تا فقیر گمان کند که آنها همراه او غذا میخورند، همین کار را کردند، فقیر از آن غذا خورد و سیر شد، در حالی که گمان میکرد، علی علیهالسلام و همسر و کودکان او نیز غذا میخورند، آن شب علی علیهالسلام و فاطمه علیهاالسلام و کودکانشان، گرسنه خوابیدند، صبح به حضور پیامبر صلی اللَّه علیه و آله آمدند، پیامبر صلی اللَّه علیه و آله نگاهی به چهره آنها که نشانگر گرسنگی آنها بود، کرد و لبخند زد و آنگاه این آیه (9 حشر را که در شأن آنها نازل شده بود) خواند:
“و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة”؛
آنان، تهی دستان را بر خود مقدم میدارند هر چند که خود به شدت، تهی دست باشند (10)
پینوشت:
(1) سوره آل عمران، آیه 192.
(2) نزهة المجالس، صفوری شافعی، ج 2، ص 226.
(3) بحارالانوار، ج 6، ص 215.
(4) فاطمة الزهرا من المهد الی اللحد، ص 451.
(5) اهل البیت، توفیق ابوعلم، 131 130.
(6) بحارالانوار، ج 43، ص 73.
(7) ریاحین الشریعة، ج 2، ص 62.
(8) “و یؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصة”.
(9) عوالم، ج 11، ص 269؛ جلاءالعیون، ج 1، ص 137؛ بحارالانوار، ج 43، ص 28.
(10) مجمع البیان، ج 9، ص 260.