طفل شهید
گلی که فصل خزان بر دمید، محسن بود!
گلی که رنگ چمن را ندید، محسن بود!
گل همیشه بهار علی، که از بیداد
چو غنچه جامه به پیکر درید، محسن بود!
کنار خانهی زهرا، یگانه سربازی
که شد به راه ولایت شهید، محسن بود!
یگانهی طفل شهیدی که چشم مادر هم
شد از نظارهی او نا امید، محسن بود!
یگانه طفل شهیدی که کس نمیداند
ز بعد قتل، کجا آرمید، محسن بود!
یگانه رهسپر راه عشق کز منزل
جدا نگشته به منزل رسیده، محسن بود!
یگانه مرغ پر و بال بسته ای کآخر
ز آشیانهی سوزان پرید، محسن بود!
تو خون ز دیده «مؤید»! بریز و بازگوی:
گلی که رنگ چمن را ندید، محسن بود
سید رضا مؤید
قتلگاه مادر
گلی که باغ رسالت از او معطر بود
کنار غنچهی خونین خویش، پرپر بود!
به یاد خانهی تاریک بانویی سوزم
که شعلههای چراغش، از آتش در بود!
نداشت بیشتر از هیجده بهار، اما
مصیبتش ز همه انبیا فزون تر بود!
کجا روم؟ به که گویم؟ که: نیلی از سیلی
عذار عصمت پروردگار داور بود!
در آفتاب، بریدند سایه بان کسی
که رحمتش به سر خلق، سایه گستر بود!
کنار قبر پدر با کنایه میگوید:
نشان اجر رسالت به دست دختر بود!
پی دفاع ولایت، شکست آن دستی
که روی او اثر بوسهی پیمبر بود
به کودکی شده بانوی خانه بی زینب
که آستانهی او، قتلگاه مادر بود!
غلامرضا سازگار (میثم)
ای خوش آن روزی که…
ای خوش آن روزی که ما، در خانه مادر داشتیم
دیده از دیدار رخشارش، منور داشتیم
هر کسی جسم عزیزش روز بر دارد، ولی
ما که جسم مادر خود را به شب برداشتیم!
کاش آن روزی که مادر گفت: پهلویم شکست!
ما دم در، حق حفظ جان مادر داشتیم
کاش آن روزی که تنها مادر ما را زدند
ما یکی را در میان کوچه، یاور داشتیم!
کاش محسن را نمیکشتند، تا ما غنچه ای
یادگار از آن گل رعنای پرپر داشتیم!
کاش آن ساعت که دانستیم بی مادر شدیم
جای آغوشش به خاک تیره، بستر داشتیم!
این در و دیوار میگرید به حال ما، که ما
مادری بشکسته پهلو پشت این در داشتیم!
مادر ما، رفت از دنیا در آن حالی که ما
گریه بر حالش سر قبر پیمبر داشتیم!
«میثم» از دل میسراید شعر جانسوزش، بلی
از عنایت ما به او چون لطف دیگر داشتیم
غلامرضا سازگار (میثم)
بهانه میخواهد
دوباره مرغ دلم، آشیانه میخواهد
ترانه ای، سخنی عاشقانه، میخواهد
دوباره آتش عشقم، زبانه میگیرد
دوباره بحر غم دل، کرانه میخواهد
بیا که سبزترین شاخههای باغ بهشت
ز دانه دانهی اشکت، جوانه میخواهد
به کوچهی کوچهی شهر مدینه غوغایی ست
تنی نحیف کجا تازیانه میخواهد؟!
دوباره زلف پریشان زینب و کلثوم
ز دست عاطفه آمیز، شانه میخواهد
دوباره زایر گلزار با صفای بقیع
ز بی نشانی قبرت، نشانه میخواهد
ز بس که دیده، شب و روز از فراق تو سوخت
برای گریه ازین پس بهانه میخواهد!
حسین غلامی
جامهی نیلی
این جمله بود نقش به نه طارم نیلی:
زهرش به گلو آن كه به زهرا زده سیلی
از ماتم جانسوز تو ای ام ابیها!
پوشیده مسیحا به فلک، جامهی نیلی
ای دخت نبی! آتش نمرودی دشمن
بادا به محبان تو گلزار خلیلی
خواهم ز خداوند که: این هر دو بمانند
احباب تو در عزت و، اعدا به ذلیلی
محمد وارسته کاشانی
نماز کن!
ای مادر حسین و حسن! دیده باز کن
حال علی بین و سپس خواب ناز کن!
در کار من ز مرگ تو افتاده مشکلی
لطفی کن و ز کار علی، عقده باز کن!
من آمدم که باز برم سوی خانه ات
بازآ به سوی خانه، مرا سر فراز کن!
اطفال تو، بهانهی مادر گرفته اند
دستی بی نوازش ایشان دراز کن!
سجادهی نماز تو افکنده زینبت
با پهلوی شکسته بیا و، نماز کن!
همسایگان، دعای تو را آرزو کنند
برخیز و رو به جانب محراب راز کن
از پای تا به فرق «مؤید» بود نیاز
لطفی برین حقیر سراپا نیاز کن
سید رضا مؤید
سجادهی نماز تو
رفتی و هست یاد تو در خاطرم هنوز
مرگ تو دیدم و، نبود باورم هنوز!
با آن كه روز و شب ز فراقت گریستم
نقش رخت نرفته ز چشم ترم هنوز
زهرای من! که سوخت سراپای تو چو شمع
میسوزد از فراق تو، پا تا سرم هنوز!
شمعی که در عزای تو افروختم ز آه
باشد چراغ محفل حزن آورم هنوز
یاد تو بسکه مونس جان و دلم بود
احساس میکنم که تویی در برم هنوز!
شبها که بی تو جانب محراب میروم
گیرد بهانه ات، دل غمپرورم هنوز!
ز آن غم، که وقت غسل تو بر جان من نشست
گلهای داغ، سر زند از پیکرم هنوز!
از پهلوی شکستهی تو، دلشکسته ام
وز قبر بی نشان تو، تنها ترم هنوز!
بی اختیار، میفکند موقع نماز
سجادهی نماز تو را، دخترم هنوز!
این شعر جانگداز، «مؤید» سرود و گفت:
باشد گواه داغ تو، چشم ترم هنوز
سید رضا مؤید
قتلگاه تو
ای با خبر ز درد و غم بیمشار من
برخیز و باش فاطمه جان! غمگسار من
رفتی از دیدهی من و از دل نمیروی
حس میکنم همیشه تویی در کنار من!
شیرینی حیات من ای بضعة الرسول!
تلخ است با غمت همه لیل و نهار من
خیری پس از تو نیست درین زندگی و من
گریم ازین، که طول کشد روزگار من!
مردم ز گریه، عقدهی خود حل کنند لیک
افتد ز گریه، عقدهی دیگر به کار من!
خواهم ز کودکان تو پنهان گریستن
اما غمت ربوده ز کف اختیار من!
این روزها، ز خانه کم آیم برون، مگر
کمتر به قتلگاه تو افتد گذار من!
سید رضا مؤید
من ز نفس افتادم!
سوزم و سازم و ناید ز درون فریادم
کاش! من زودتر از فاطمه، جان میدادم!
از زمانی که شریک غمم از دستم رفت
«هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم!» (27)
تا قیامت نه، پس از واقعهی محشر هم
نالهی یا ابتایش نرود از یادم!
مرگ، در خانهی بی توست مرا در شب تار
به از آن روز که در کعبه ز مادر زادم!
کاش روزی که زدی ناله کنار دیوار
چون در سوخته، میسوخت همه بنیادم
کس نداند در خانه به من و تو چه گذشت
تو نفس میزدی و من ز نفس افتادم!
غلامرضا سازگار (میثم)
سلام بی جواب
درون سینه دل از تاب درد، تاب ندارد
که تاب بر سر آتش بلی کباب ندارد
کتاب عشق و فداکاری است فاطمهی من
ولی چه سود؟ که شیرازه این کتاب ندارد!
ز ناله کردن هر روز و گریه کردن هر شب
خبر شدم که غم و درد او، حساب ندارد
اگر ز غربت من، کس سؤال کرد بگوئید
درین دیار، سلام علی جواب ندارد!
لب حسین، دگر بهر خنده باز نگردد
شکفته کی شود آن گل که آفتاب ندارد؟!
علی انسانی
سر میشکند
فاطمه! ای که غم از داغ تو سر میشکند
زیر بار غم تو، کوهی کمر میشکند!
مرغ حق بودی و رفتی سوی باغ ملکوت
جبرئیل است که از داغ تو، پر میشکند!
وادی قدس بود یثرب و فاخلع نعلیک!
بدرستی که درین طور، شجر میشکند
از فشار غم و اندوه به گلزار رسول
نو نهالی که بود تازه و تر، میشکند!
پسری داده ز کف مادر هجده ساله
زین مصیبت بخدا پشت پدر میشکند!
عجب از موی سپیدم مکن ای دل! که خوشم
ظلمت شام مرا، نور سحر میشکند!
از برم رفتی و اندیشه نکردی، که مرا
بعد فقدان نبی، رکن دگر میشکند!
جان به قربان تو و، سینه سپر کردن تو
صبر کردی و نگفتی که سپر میشکند!
که گمان داشت که در عین جوانی، زهرا
نازنین پهلویش از ضربت در میشکند؟!
خلق گویند: سرت باد سلامت! اما
زینبم در عوض پاسخ، سر میشکند!
محمدجواد غفور زاده (شفق)
آب شدم، سوختم!
ای گهر درج حیا، فاطمه!
فاطمه! یا فاطمه! یا فاطمه!
جان من از مهر تو، لبریز شد
دیده به یاد تو، گهر ریز شد
شمع صفت، مهر تو آموختم
وز غم تو آب شدم، سوختم
جان بفدای تو و منشور تو
رفتی و خامش نشد، نور تو
تا که پریشان نشود فکر من
رفتی و تسبیح تو شد ذکر من
رفتی و تاریک شده خانه ام
با همه، جز یاد تو، بیگانه ام
رفتی و من غرق ملالم هنوز
در هوس صوت بلالم هنوز
رفتی و غمهای تو، ناگفته ماند
گلبن امید تو نشکفته ماند
فاطمه! ای خفته به خاک بقیع!
خوابگهت، بستر پاک بقیع!
بعد تو، با هیچ کسم کار نیست
محرم من، جز در و دیوار نیست
چون حسن آید، به برش میکشم
دست نوازش به سرش میکشم
خیز ز جا! نور دو عینم ببین
اشک یتیمی حسینم ببین
خیز! که جان همه بر لب رسید
اینهمه غم، ارث به زینب رسید!
خیز و، دعا در حق همسایه کن
بر سر مرغان حرم سایه کن
خیز و، نماز شب خود را بخوان
قصهی تاب و تب خود را بخوان
ای که خدا نور یقین داده ات
خود بنشین بر سر سجاده ات
ای به رهت دیدهی بیدار ما
کن قدمی رنجه به دیدار ما
ای به سفر رفته! دل از ما مگیر
سایه لطف از سر ما، وامگیر
من که نگه داشته ام پاس تو
دوخته ام دیده به دستاس تو
دوخته ام، با جگر سوخته
دیده به دیوار و در سوخته
بر دل من، جز اثر داغ نیست
لالهی بی داغ، درین باغ نیست!
محمدجواد غفور زاده (شفق)
در و دیوار میگرید
چرا امشب علی، سالار مردان، زار میگرید؟
ز ابر دیدگان با آه آذر بار میگرید؟
کسی که کز برق تیغش خرمن جان عدو سوزد
چرا مانند ابر نو بهاران، زار میگرید؟
پناه بی پناهان و فروغ خانهی هستی
چرا در خانه، بی یاور به شام تار میگرید؟
چه رو داده مگر در مهبط وحی خدا امشب
که در آن رهبر دین، حیدر کرار میگرید؟!
مگر دیده است بازوبند نیلی فام زهرا را
که مولا نیمه شب با چشم گوهر بار میگرید؟!
در و دیوار هم محزون بود از ماتم زهرا
از آن رو با علی امشب در و دیوار میگرید
شهید حسین آستانه پرست (شاهد)