مشکن شاخه‌ی گل را

چنان در آتش کین سوخت گلچین، خرمن گل را

که از بلبل ربود آرام و، از دلها تحمّل را

مدینه! باغبان را گو به باغ گل چه می‌آیی؟!

که می‌بندند پیش دیده‌ی گل، بال بلبل را

در آغوش محبت غنچه‌ی نشکفته ای دارد

خدا را رحم کن گلچین و، مشکن شاخه‌ی گل را

مدینه! گو به بلبل آشیان از باغ بیرون بر

که می‌سوزند اینجا در کنار غنچه، سنبل را

مگر بلبل چه فیضی می‌برد از صحبت این گل

که یکدم برنمی‌دارد از او چشم توسل را؟

مدینه! غنچه‌ی پرپر، گل خزان، گلزار در آتش

ببین بیرحمی گلچین و میزان تطاول را!

چرا امشب به سوی باغ گل، بلبل نمی‌آید؟

مگر از یاد خود برده است گلهای قرنفل را؟!

محمد علی مجاهدی (پروانه)

ماجرای تلخ گل

باغ از یک سو در آتش، خرمن گل یک طرف!

غنچه‌ی نشکفته یک سو، دامن گل یک طرف!

می‌زند آتش به جان بلبل حسر نصیب

غارت گلچین ز یک سو، چیدن گل یک طرف!

شعله در باغ ولایت سر کشیها کرد و، سوخت

غنچه را پیراهن از یک سو، تن گل یک طرف!

ای دریغا در میان شعله‌های کینه سوخت

غنچه را تن یک طرف، پیراهن گل یک طرف!

بلبل پر بسته را از باغ بیرون می‌برند

خس ز یک سو، خار یک سو، دشمن گل یک طرف!

می‌زند این تازیانه، می‌زند آن با غلاف

قنفذ از یک سو، مغیره، دشمن گل، یک طرف!

یک طرف، بیشرمی آتش بیار معرکه!

ماجرای تلخ سیلی خوردن گل، یک طرف!

یک طرف، بر روی نازکتر ز گل سیلی زدن!

دیدن بر روی خاک افتادن گل، یک طرف

یک طرف گستاخی گلچین و ظلم خار و خس

سوختن از بعد پرپر کردن گل، یک طرف!

عاقبت دست خدا را این محن از پا فکند:

کشتن گل یک طرف، سوزاندن گل یک طرف!

طاقت از دست تماشا برد در آن گیرو دار

شعله از یک سو، به خون غلطیدن گل یک طرف!

در میان دودها و شعله‌ها پیچیده بود

ناله‌ی بلبل ز یک سو، شیون گل یک طرف!

محمد علی مجاهدی (پروانه)

سند غربت علی

بلبل چو یاد می‌کند از آشیانه اش

خون می‌چکد ز زمزمه‌ی عاشقانه اش

هرگز ز یاد بلبل عاشق نمی‌رود

مشت پری که ریخته از آشیانه اش!

آتش، دمی ز شاخه‌ی گل دست برنداشت

حتی نکرد رحم به حال جوانه اش!

آن آتشی که فاطمه را سوخت، شد بلند

در کربلا ز خیمه‌ی زینب زبانه اش!

دشمن شکست حرمت آن در، که جبرئیل

بوسیده بود از سر مهر آستانه اش!

گلچین روزگار، که دستش شکسته باد!

بازوی گل کبود شد از تازیانه اش!

دیگر برای فاطمه دستی نمانده است

در زیر بار درد، شکسته است شانه اش!

بیند به روی زینب و سوزد که بعد من

آیا که می‌کشد که به سر زلف، شانه اش؟!

از فاطمه روایت مسمار می‌کند

خونی که ریخت بر در و دیوار خانه اش!

قنفذ به جان فاطمه افتاد با غلاف

وز آن طرف مغیره که زد تازیانه اش!

تیر از کمان فتنه رها شد، ولی نبود

جز سینه‌ی شکسته‌ی زهرا نشانه اش!

چون پای دشمنان علی در میانه بود

آتش گرفت حلقه صفت در میانه اش!

دشمن بجز دفاع علی، مدرکی نداشت

شد این سند به کشتن زهرا بهانه اش!

صبر علی تمام شد، آن لحظه ای که دید

باید به دست خاک سپارد شبانه اش!

چون دید تربتش سند غربت علی ست

پنهان نگاه داشت ز چشم زمانه اش

شبهای بی ستاره، علی را به یاد داشت

و آن کودکان کوچکِ از پی روانه اش!

شبها که لب به ذکر و مناجات می‌گشود

جز مرغ حق نبود کسی هم ترانه اش!

گنج علوم فاطمه را اهرمن نبرد

در قبضه‌ی ولی ست، کلید خزانه اش

با جان ما سرشته خدا، مهر فاطمه

وز دل نرفتنی است غم جاودانه اش

یک لحظه بی خروش و تلاطم نبوده است

طوفانی است بحر غم بیکرانه اش

کوتاه بود قصّه، ولی تازیانه کرد

جانسوز و جانگدازتر از هر فسانه اش!

محمد علی مجاهدی (پروانه)

مگر جبریل را پر سوخته؟!

بوی خوش می‌آید اینجا، عود و عنبر سوخته؟!

یا که بیت اللَّه را کاشانه و در سوخته؟!

از چه خون می‌گرید این دیوار و در؟ یا رب مگر

گلشن آل خلیل اینجا در آذر سوخته؟!

خانه‌ی وحی از مَلک یکباره شد در ازدحام

اندرین غوغا مگر جبریل را پر سوخته؟!

خانه‌ی زهراست اینجا، قتلگاه محسن است!

آشیان قهرمان بدر و خیبر سوخته!

سینه‌ی زهرا شکسته، چهره اش نیلی شده

مرتضی، خونین جگر قلب پیمبر، سوخته!

بر حریم عقل کل، دیوانه ای زد آتشی

کز غمش هر عاقلی را جان و پیکر سوخته

خیمه گاه کربلا را آتش از اینجا زدند!

شد ز داغ محسن آخر کام اصغر، سوخته!

گر نمی‌کرد اشک چشمانت «حسان»! امداد من

می‌شد از آه من این اوراق دفتر، سوخته

حبیب چایچیان (حسان)

گل زخم

به زخم سینه، دوباره غمی جوانه زده

ز دل شراره‌ی آهی دگر، زبانه زده

مدینه، بحر مصیبت، محیط خاطره‌هاست

که باز، موج غمش سر به بیکرانه زده

دوباره در گذر کوچه‌ی بنی‌هاشم

به باغ عاطفه، گلزخمها جوانه زده

شهید حادثه، بیمار عشق، دست دعا

بر آستان اجابت به صد بهانه زده

به تَرک بستر غربت، پی عیادت مرگ

به سینه دستی و، دستی به کارِ خانه زده!

شرار شعله‌ی غیرت، زبان سوختن ست

که لاله را به جگر داغ جاودانه زده

دگر ز آینه پرسید: با کدامین دست

نشسته گیسوی طفلان خویش، شانه زده؟!

چه عذر آورد آنکو به مادری، سیلی

به پیش دیده‌ی طفلان ناز دانه زده؟!

که دیده است که: صیاد، مرغ زخمی را

شکسته بال و پر، آتش به آشیانه زده؟!

سؤال مانده به تاریخ بی جواب اینست:

چه کس به برگ گل ناز، تازیانه زده؟!

به بیت وحی که جبریل آستان بوس ست

که در به پهلوی زهرا در آستانه زده؟!

کسی نبود بپرسد ز غربت خورشید

که دست از چه به تدفین، علی شبانه زده؟!

به قطره‌ی قطره‌ی شمع وجود سوخته اش

نشان داغ بر آن قبر بی نشانه زده!

برای بدرقه‌ی آن «امید» رفته ز دست

چراغ زهگذر از اشک دانه دانه زده

محمد موحدیان (امید)

آتش

ز بستر چون که بر دارد سر، آتش

شود از فتنه ای، یا آور آتش

هنوزش خیزد از سر دود حیرت

ز خونین ماجرای آن در آتش!

چو زهرا پشت در آمد به فریاد

به زیر افکند از خجلت سر آتش!

به سرعت سوی خاموشی گرایید

چو دید آن صحنه‌ی حزن آور آتش

به خود لرزید و گفتا: وای من! وای!

کند هتک حریم کوثر، آتش؟!

حذر دشمن نکرد آنجا، که می‌کرد

حیا از روی طفل و مادر، آتش!

چه سازد باغبانی دست بسته

چو گیرد باغ را سر تا سر، آتش؟!

چه می‌آید ز مشتی جوجه از ترس

چو مرغی را بیفتد در پر، آتش؟!

چه حالی دارد آن کودک که بیند

پدر در بند و مادر را در آتش؟!

«امید»! این چهره‌ی گلنار دارد

ز شرم لاله‌های پرپر، آتش

محمد موحدیان (امید)

خم شد کمر من

هر لحظه برین در که بیفتد نظر من

ز آن آتش سوزنده بسوزد جگر من

در پشت همین در، ز فشار در و دیوار

افتاد ز پا، مادر نیکو سیر من!

آن صورت نیلی شده از صدمه‌ی سیلی

مادر ز چه رو کرد نهان از نظر من؟!

بر چهره‌ی زردم بنگر، گرد یتیمی

در کودکی ای وای که خم شد کمر من!

مظلومی مادر، زند آتش به دل، اما

مظلومتر از مادر من بُد پدر من!

از آتش کین، دشمن بی عاطفه سوزاند

کاشانه‌ی او، لانه‌ی او، بال و پر من!

آثار فدک، از نظرم محو نگردد

ای کاش بر آن کوچه نیفتد گذر من!

ز آن ناله که زد فاطمه، بین در و دیوار

سوزاند به یکباره، همه خشک و تر من

سید رضا طبائی (طبا)

چرا روی زمین افتاده است؟!

حبل کین بر گردن حبل المتین افتاده است!

لرزه بر عرش برین و رکن دین افتاده است

کاش از مهدی بپرسم کای امام منتقم!

مادرت زهرا چرا روی زمین افتاده است؟!

آتش کین، میخ در را چون گل آتش نمود

روی سینه، جای میخ آتشین افتاده است!

عذر می‌خواهم اگر می‌پرسم از درگاه تو

جای دست کیست بر آن مه جبین افتاده است؟!

از سر شب تا سحر با دیده‌ی گریان، علی

روی قبر فاطمه زار و حزین افتاده است

«ملتجی»! چون مهبط جبریل را آتش زدند

شعله بر بال و پر روح الامین افتاده است

علی اصغر یونسیان (ملتجی)

سبحه‌ی هزار دانه

آتش کینه چون زبانه کشید

کار زهرا، به تازیانه کشید!

دشمن دل سیه، به رنگ کبود

نقش بیمهری زمان کشید!

آتش خم خانمانسوزش

پای صد شعله را، به خانه کشید!

در میانش گرفت، شعله‌ی کین

پای حق را چو در میانه کشید!

همچو شمعی که بی امان سوزد

شعله از دامنش زبانه کشید!

دامن گل که سوخت از آتش

شعله، سر از دل جوانه کشید!

سینه اش، محزن گل خون شد

به کجا کار این خزانه کشید؟!

قامتش، حالت کمانی یافت

بسکه بار محن به شانه کشید

سُبحه، مشق سرشک او می‌کرد

بسکه نقش هزار دانه کشید!

بر رخ این فرشته‌ی معصوم

نتوان پرده‌ی فسانه کشید

قصه را، تازیانه می‌داند!

در و دیوار خانه، می‌داند!

محمد علی مجاهدی (پروانه)

ریحانه‌ی علی (ع)

آتش زبانه می‌کشد از خانه‌ی علی؟

یا غم نموده رخنه به کاشانه‌ی علی؟!

خیزد شرر ز بیت ولایت ز دست ظلم؟

یا دوره آه سر زند از خانه‌ی علی؟!

سیلی خور زمان شده زهرا و، زین الم

پر از شرنگ غم شده پیمانه‌ی علی!

باد خزان وزیده برین گلستان مگر؟

کاینسان فسرده عارض ریحانه‌ی علی؟!

یکسو فتاده غرقه به خون، بضعةالرّسول!

یکسو فتاده محسن دُر دانه‌ی علی!

بلبل، خموش و شمعْ پریشان و گل، ملول

آتش گرفته شهپر پروانه‌ی علی!

ای شمع غم! برای تسلّای کودکان

امشب تو هم بسوز به ویرانه‌ی علی!

خون، جای اشک می‌چکد از چشم روزگار

تا بشنود نوای غریبانه‌ی علی!

«مردانیا»! بسوز که این داغ جانگزا

باری است بس گران به روی شانه‌ی علی

محمد علی مردانی

دشمن دیوانه

فکند از کینه آنسان دشمن دیوانه ام، آتش

که بگرفت از جفا هم قلب من، هم خانه ام آتش!

بسان شمع می‌سوزد در کاشانه ام یا رب!

نگیرد در میان شعله‌ها پروانه آتش؟!

چه سازم در میان کینه‌های شعله خیز خلق

اگر افتد به جان محسن در دانه ام آتش؟!

بسوزان ای خدا! از سوز آهم هستی دشمن

که زد اینگونه بیشرمانه بر کاشانه ام آتش؟!

اگر چه شمع آسا سوختم، امّا از غم دیدم

به دامان گل آتش! بر تن پروانه ام آتش!

نوای آشنای بغض دیرین است ای «گلگون»!

که افروزد ز نای دشمن بیگانه ام آتش

سید محمد کرمانی (گلگون)

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا